تاریخ و فرهنگ ایران زمین

کوروش بزرگ در شاهنامه فردوسی

نگاهی کوتاه:

هنگام بررسی موضوع کوروش بزرگ در شاهنامه نباید فراموش کنیم که فردوسی پس از گذشت هزاران سال از دودمان‌های ایران باستان، پس از تهاجمات بزرگ به ایران و سلطه آنها بر ایرانیان، شاهنامه را سرود، آن هم در زمانی که بسیاری از آثار باستانی در دسترس نبودند و کتیبه‌ها رمز گشایی نشده بودند. بخش‌های زیادی از شاهنامه دارای داستان‌هایی است که تاریخ و اساطیر با هم آمیخته شدند. بنابراین نمی‌توانیم شاهنامه را تاریخ خالص بدانیم و نباید توقع داشته باشیم که نام همه شخصیت‌های تاریخی بدون هیچ تغییری در شاهنامه آمده باشد. با این حال روایت‌های شبیه به مادها و هخامنشیان را در شاهنامه می‌بینیم به طوری که روایت‌هایی شبیه به داستان‌های کوروش بزرگ در جای جای شاهنامه به چشم می‌خورند. می‌توان گفت کیخسرو در شاهنامه بیشترین آمیختگی را با کوروش بزرگ دارد. تعجب آور است که برخی اسکندر پسر داراب در شاهنامه را بدون چون و چرا همان الکساندر مقدونی می‌دانند اما کوروش را کیخسرو نمی‌دانند! البته انتقاداتی هم درباره این موضوع مطرح می‌شود که تلاش می‌کنیم به انتقادات هم پاسخ دهیم. 

نظر ابوریجان بیرونی و جلال خالقی مطلق درباره کوروش در شاهنامه

از کتاب آثارالباقیه نوشته ابوریحان بیرونی:

کورش که کیخسرو است (بیرونی، ١٣٨۶: ص ۱۵۲).

 

دکتر جلال خالقی مطلق (از برترین شاهنامه پژوهان جهان):

تشکیلات فرامانروایی در شاهنامه همان تشکیلات هخامنشی است…. کیخسرو درواقع همان کوروش و چهره افسانه‌ای کوروش بزرگ است… (ن.ک: هخامنشیان در شاهنامه)

 

فهرست

– آثاری که از زیر خاک یافت شدند و دانش ما را افزایش دادند

– اسطوره‌ها چگونه شکل می‌گیرند؟!

– تهاجم و سلطه بیگانگان، نابودی داده‌ها، آمیختگی روایت‌ها در شاهنامه

– پیشدادیان و پیش از تاریخ، کیانیان و هخامنشیان

– نام‌های شاهنامه و نام پادشاهان

– بررسی نام کوروش

– کوروش و فریدون

    – شباهت داستان کودکی فریدون با کوروش

    – شباهت سپاکو و فرانک

    – قیام فریدون و قیام کوروش

    – هماهنگی‌هایی در خارج از شاهنامه

کوروش و کیخسرو

    – شباهت آشکار کیخسرو به کوروش بزرگ به صورت کلی

    – شباهت داستان کودکی کیخسرو با کوروش

    – پخش کردن ولایت‌ها قبل از مرگ

    – هماهنگی گفته‌های کوروش با کیخسرو

    – کوروش و کیخسرو در نوشته‌های ابوریحان بیرونی

– احتمال وجود رویکرد ابوریحان بیرونی در دیگر پژوهشگران

– پاسخ به منتقدان موضوع کوروش و کیخسرو

– سخن پایانی

کوروش بزرگ در شاهنامه فردوسی

نویسنده: مجید خالقیان (دانش آموخته کارشناسی ارشد تاریخ، دانشگاه تهران)

با وجود پژوهش‌های ارزشمند، درباره شاهنامه و تاریخ ایران، عده‌ای با رویکرد کوروش‌سیزانه بیان می‌کنند که از کوروش بزرگ و هخامنشیان در شاهنامه یاد نشده است! مشخص نیست از چه رو این حساسیت تا این حد برای کوروش وجود دارد، در حالی که نام بسیاری از پادشاهان ایران که وجود آن‌ها در تاریخ ایران به اثبات رسیده، به صورت مستقیم و دست نخورده در شاهنامه نیامده است.

در ادامه خواهیم دید که روایت‌های مربوط به کوروش بزرگ در جای جای شاهنامه به چشم می‌خورد. تعجب آور است که برخی اسکندر پسر داراب در شاهنامه را بدون چون و چرا همان الکساندر مقدونی می‌دانند اما کوروش را کیخسرو نمی‌دانند! آشکار است که کیخسرو در شاهنامه بیشترین آمیختگی را با کوروش بزرگ دارد. گرچه موافقان و مخالفان زیادی درباره موضوع هخامنشیان در شاهنامه نظر داده‌اند و ما با آگاهی از انتقادات، در این نوشتار سعی می‌کنیم درباره کوروش بزرگ در شاهنامه گفتگو کنیم.

در این بحث چند نکته وجود دارد: 

۱- نباید به داستان‌های شناهنامه، با دید صرفا تاریخی نگاه کنیم بلکه در داستان‌های شاهنامه تاریخ با داستان‌های اسطوره‌ای آمیختگی داشته‌اند نه آنکه تاریخ را عینا نقل کنند.

۲- هر کدام از داستان‌های شاهنامه ویژگی‌هایی دارند که باید این ویژگی‌ها را مورد توجه قرار دهیم و بعد جنبه‌های تاریخی را استخراج کنیم.

۳- نباید فراموش کنیم که حکیم ابوالقاسم فردوسی بعد از گذشت هزاران سال از دودمان‌های ایران باستان، پس از تهاجمات بزرگ به ایران و سلطه آنها بر ایرانیان، شاهنامه را سرود، آن هم در زمانی که بسیاری از آثار باستانی در دسترس نبودند و کتیبه‌ها رمز گشایی نشده بودند.

۴- بررسی شخصیت‌های دیگر منابع باستانی، بحث دیگری است و باید در پژوهش‌های مفصل دیگر بررسی شوند. برای مثال در بررسی «کَوی‌هَئوسروه» در اوستا و «کیخسرو» در شاهنامه باید به تفاوت‌ها توجه داشته باشیم. آشکارا می‌توان گفت شخصیتی با شرایط کیخسروی شاهنامه که قلمرو، کردوکارهایی دقیقا مانند او داشته باشد، در تاریخ وجود نداشته است.

آثاری که از زیر خاک یافت شدند و دانش ما را افزایش دادند

این روزها همه می‌دانیم که به کمک پیشرفت فناوری و یافته‌های باستان‌شناسان، اطلاعات ما درباره دوران باستان تاریخ بشر خیلی بیشتر از مردمان کهن از جمله مردمان ایران در سده‌های پس از اسلام شده است.

برای مثال این روزها آثار فراوانی از تمدن سومر در دسترس است که پژوهشگران روزگار کهن اصلا با آنها آشنا نبودند. رمزگشایی خطوط میخی که در چند قرن اخیر حاصل شده است، دانایی ما درباره تمدن‌های باستانی را بسیار بسیار افزایش داده است.

با آنکه منابع تاریخی و اسطوره‌ای درباره هخامنشیان سخن گفته‌اند و این بسیار ارزشمند است، اما یافته‌های نوین، تحول بزرگی در آگاهی ما از هخامنشیان به وجود آورد و مشخص شد خیلی از نوشته‌های سنتی (چه نوشته‌های ایرانیان و چه نوشته‌های غیر ایرانیان) دقیق نیستند و حتی گاهی نادرست هستند. برای مثال یافت شدن استوانه کوروش در سال ۱۸۷۹ میلادی اتفاق بسیار شگفت آوری بود و به تاریخ پژوهی درباره کوروش کمک شایانی کرد.

تا همین چند وقت پیش ما اصلا از تمدن بزرگ جیرفت اطلاع نداشتیم و اتفاقات عجیب و غریبی باعث شد که آثار فراوانی از جیرفت به دست بیاید و فرضیات پژوهشگران درباره نخستین تمدن‌های بشری را با چالش روبرو کرد.

سطحی نگری است که بگوییم چون شخص یا اشخاصی در دوران کهن زندگی می‌کردند پس باید اطلاعاتشان از تمدن سومر، جیرفت، کوروش بزرگ و هخامنشیان بیشتر از ما باشد. در صورتی که با کمک یافته‌های نوین، اطلاعات ما بسیار بیشتر از مردمان روزگار کهن است.

اسطوره‌ها چگونه شکل می‌گیرند؟!

می‌دانیم که شاهنامه علاوه بر آنکه ارزش ویژه‌ای در ادبیات و زبان فارسی دارد، از نظر اسطوره‌ای هم بسیار مهم است.

پژوهشگران زیادی به موضوع اسطوره پرداخته‌اند که میرچا الیاده یکی از سرشناس ترین آنها است. این اسطوره شناس سرشناس، در نوشته‌های خود به مفهومی به نام «حافظه جمعی» اشاره می‌کند و درباره چگونگی شکل گیری اسطوره‌ها می‌نویسد:

یاد یک واقعه تاریخی و یا یک شخص «حقیقی»، حداکثر بیش از دو یا سه قرن در حافظه جمعی مردمان باقی نمی‌ماند. چون برای حافظه جمعی دشوار است که حوادث فردی و سرگذشت اشخاص «حقیقی» را به یاد بسپارد. شاید بتوان گفت که حافظه عامه به شخصیت‌های تاریخی دوران‌های جدید، معنی و اعتباری می‌بخشد که بایسته آنهاست (الیاده، ۱۳۹۳: ص ۵۸-۵۹).

باید توجه داشت که این حافظه جمعی و دستاوردهای آن، گاهی بسیار ارزشمند هستند و به قول الیاده ممکن است خاطره یک دوران را حقیقی تر به ما بنمایاند. در بسیاری از اوقات آن حسی که در یک رویداد تاریخی در میان مردم وجود دارد با یک واقعیت عینی قابل درک نیست. همانطور که مایکل استنفورد در کتاب درآمدی بر فلسفه تاریخ اشاره می‌کند، تاریخ درباره انسان‌ها، کنش‌ها و درد و رنج‌های آنها است، درک کامل اعمال و گرفتاری‌های آنها مستلزم این است که تا اندازه ممکن به دنیای برداشت‌ها، واکنش‌ها، محاسبات و احساسات آنها راه یابیم (استنفورد، ۱۳۸۷: ص ۱۰۱). اینجاست که اسطوره یکی از مهم‌ترین دستاوردها است که ما را در یافتن چنین مواردی یاری می‌کند.

از این رو وقتی ما حافظه جمعی را مورد بررسی قرار می‌دهیم، نباید توقع داشته باشیم که جنبه‌های زندگی یک شخصیت تاریخی بدون کم و کاست در آن وجود داشته باشد، بلکه کلیتی که داستان‌ها به ما القا می‌کنند، دارای حقایق ارزشمندی است. این موضوع در شاهنامه فردوسی به خوبی دیده می‌شود و در این نوشتار، با در نظر گرفتن این موارد به بررسی شاهنامه می‌پردازیم.

تهاجم و سلطه بیگانگان، نابودی داده‌ها، آمیختگی روایت‌ها در شاهنامه

نکته‌ای که در تاریخ ایران وجود دارد این است که ایرانیان خاطرات گذشته خود را به صورت داستان‌های اسطوره‌ای نگاه داشتند که با تجربیات تاریخی و اجتماعی آنها آمیخته شده بود. حتی شخصیت‌های تاریخی با شخصیت‌های اسطوره‌ای آمیخته شدند و کلیتی از گذشته خود را نگاه داشتند.

این آمیختگی‌ها معمولا در حافظه جمعی رخ می‌دهد و با توجه به زمان سروده شدن شاهنامه بسیار طبیعی است. می‌دانیم که حکیم ابوالقاسم فردوسی بعد از گذشت هزاران سال از دودمان‌های ایران باستان، آن هم پس از تهاجمات بزرگ به ایران و سلطه آنها بر ایرانیان، شاهنامه را سرود. خیلی سخت است که با این شرایط، تاریخ واقعی آن هم با نام‌های دست نخورده، در شاهنامه وجود داشته باشد.

نابودی آثار مربوط به هخامنشیان از زمان الکساندر مقدونی آغاز شد. او کاخ‌های پارسه را به آتش کشید و نابودی و کشتار فراوانی را انجام داد (برای دانش بیشتر نگاه کنید به: اسناد، مدارک و شواهد گوناگون درباره به آتش کشیده شدن پارسه). 

اما بدون تردید اقداماتی که پس از الکساندر توسط حکومت‌های بزرگ انجام شد به مراتب تأثیر گذارتر بود چرا که در طول یک مدت نسبتا طولانی سعی کردند چهره هخامنشیان را تخریب کنند. برای مثال داده‌ها و منابعی که از زمان فرمانروایی سلوکیان و عصر هلن‌گرایی سخن می‌گویند، آشکار می‌سازند که در این دوره رویکرد مثبتی به پادشاهان هخامنشی وجود نداشته است و بعید نیست کوشش‌هایی در جهت تخریب و از میان برداشتن داده‌های مرتبط با آنها صورت گرفته باشد. شواهد گوناگون نشان می‌دهند که مدتی پس از تهاجم الکساندر، بسیاری از آثار گذشته، در دسترس ایرانیان نبودند و شاید بر اثر اقدامات هلن گرایانه، ایرانیان از محتوای کتیبه‌های باقی مانده آگاهی نداشتند. هنگامی که داده‌ها نابود شوند و بسیاری از نخبگان کشور منزوی شوند، دانایی بی کم و کاست از تاریخ دشوار می‌شود.

همچنین در هنگام یورش خلفا به ایران نابودی های فراوانی رخ داد. موضوع نابودی علم و دانش توسط سپاهیان خلفا، چیزی نیست که بتوان به سادگی از آن گذشت. با توجه به منابع و مهم‌تر از آن، شواهدی آشکار که این موضوع را نشان می‌دهند (برای دانش بیشتر نگاه کنید به: شواهدی از نابودی دانش و کتاب سوزی توسط خلفا در ایران).

حال که با پیشرفت مطالعات تاریخی و یافته‌های باستان‌شناختی، واقعیت‌هایی درباره تاریخ ایران بدست آمده است، هماهنگی‌هایی در تاریخ و شاهنامه می‌بینیم که بسیار شگفت آور می‌باشد. مشخص می‌شود که شخصیت‌های تاریخی با شخصیت‌های داستانی آمیخته شده‌اند.

وقتی روایت‌های تاریخی را با داستان‌های شاهنامه تطبیق می‌دهیم، تا قبل از ساسانیان، این آمیختگی کاملا ملموس است. به نظر می‌رسد که روایت‌های مربوط به یک شخص ویژه در داستان‌های چند شخص گوناگون جای گرفته است و یا روایت‌های مربوط به چند شخص در قالب یک فرد در شاهنامه دیده می‌شود. این موضوع درباره اسکندر شاهنامه بسیار مشهود است. روایت‌های نزدیک به الکساندر مقدونی در کنار روایت‌های مربوط به ذوالقرنین که در قرآن و منابع دیگر آمده است، در کنار یکدیگر و در قالب اسکندر نمایان می‌شود.

این آمیختگی فقط با ذوالقرنین نیست بلکه به نظر می‌رسد بسیاری از افسانه‌های ایرانی در قالب داستان اسکندر نمایان شده‌اند. در شاهنامه، پدر اسکندر، داراب پادشاه کیانی خوانده می‌شود حال آنکه در هیچ کدام از روایت‌های مربوط به الکساندر مقدونی چنین موضوعی یافت نمی‌شود. این در حالی است که شاهنامه پس از فراز و نشیب‌های هزار ساله و شاید آمیختگی‌های فراوان شخصیت‌های داستانی با اشخاص تاریخی در دوران اشکانیان و ساسانیان -حتی در قرون اول پس از اسلام- به دست ما رسیده است. هرچند شاهنامه هرچه جلوتر می‌آید، آمیختگی هم کمتر می‌شود تا جایی که آمیختگی‌ها در دوران ساسانیان کمتر از دوره‌های دیگر است.

باید توجه داشت که این آمیختگی فقط در شاهنامه وجود ندارد. آمیختگی روایات در گفته‌های مورخین بیگانه از جمله یونانی‌ها به چشم می‌خورد. به نظر می‌رسد بعضی از روایاتی که از تاریخ ایران می‌گویند با افسانه‌های یونانی آمیخته شده‌اند و روایت‌های مربوط به چند شخص در قالب یک شخص بوجود آمده‌اند. به همین سبب گفته‌های آن‌ها درباره تاریخ ایران یکسان نیست و برای مثال هر کدام از مورخان یونانی، داستان‌های متفاوتی از یک رویداد نقل کرده اند. از طرفی برخی از این آثار از بین رفته‌اند و فقط خلاصه‌هایی از آنها باقی مانده است (مانند تاریخ کتزیاس) همچنین ممکن است برخی از آن‌ها در طول تاریخ دگرگون شده باشند. از این رو نمی‌توان همه گفته‌های مورخان یونانی را بدون کم و کاست، به عنوان مبنا و اساس قرار داد و نباید توقع داشت روایت‌های آمیخته شده با کوروش در منابع ایرانی دقیقاً همانند گفته‌های بیگانگان باشد.

خوشبختانه امروز با به دست آمدن آثار باستانی، کتیبه‌ها، سکه‌ها و… می‌توانیم پژوهش‌های دقیق‌تری در حوزه تاریخ ایران باستان به ویژه هخامنشیان داشته باشیم که مردمان کهن چنین شرایطی را نداشتند.

پیشدادیان و پیش از تاریخ؛ کیانیان و هخامنشیان

هنگامی که شاهنامه را مورد بررسی قرار می‌دهیم، به نظر می‌رسد که کلیت آن با تاریخ ایرانیان هماهنگ است. شاهنامه ابتدا با پادشاهان پیشدادی شروع می‌شود؛ پادشاهانی مانند کیومرث، هوشنگ، جمشید و فریدون.

چنین می‌نماید که زمان پیشدادیان با دوره‌های پیش از تاریخ فلات ایران هماهنگی دارد، به طوری که آنها صرفا یادگاری از یک شخص ویژه نیستند بلکه نماد یک دوره تاریخی می‌باشند به طوری که مدت فرمانروایی برخی از آنها بسیار زیاد (نزدیک به هزار سال) است. اگر هم شخصیت‌هایی مانند هوشنگ و جمشید وجود داشتند، رفته رفته ذهنیت جمعی، با نمادسازی، یک دوران را در قالب نام آنها جای داد. به عبارتی دیگر، رفته رفته این دوره‌ها تبدیل به اسطوره شدند و خاطرات دوره‌های پیش از تاریخ با خاطرات دوران شاهنشاهی‌های بزرگ آمیخته شد و داستان‌های اسطوره‌ای بوجود آمدند.

تصویر فشرده از مرتبه شاهان ایرانی از کیومرث تا ساسانیان. نقش شده بر یک قالی بافته کرمان سده
تصویر فشرده از مرتبه شاهان ایرانی از کیومرث تا ساسانیان. نقش شده بر یک قالی بافته کرمان سده ۱۹.م (آلن، ۱۳۸۴)

همچنین با پژوهش‌های انجام گرفته به نظر می‌آید کیانیان شاهنامه، بیشترین آمیختگی را با مادها و هخامنشیان دارند. نمی‌توان به طور کامل ماد‌ها و هخامنشیان را از هم جدا دانست چرا که کوروش بزرگ -که او را بنیان‌گذار سلسله هخامنشی می‌دانند- مادرش یک مادی بوده است و در ادامه پادشاهان ماد بر روی کار می‌آید، از این رو بسیار طبیعی است که هر دو با نام کیانیان در شاهنامه دیده شوند.

در اینجا به این نکته اشاره می‌کنیم که حتی برخی از ایران‌شناسان مانند هرتل و هرتسفلد از موضوع یکی بودن برخی از پادشاهان کیانی و هخامنشی سخن گفته اند. اما آرتور کریستن‌سن، فرض‌هایی را درباره وجود یک حکومت در نواحی شرق ایران، مطرح کرده که پیشوند «کَوی» در نام بسیاری از پادشاهان این حکومت به چشم می‌خورده است. کریستن‌سن با مدنظر قرار دادن بخش‌هایی از اوستا از جمله یشت‌ها و دیگر شواهد، دوره سلطنتی مشرق ایران را مقدم بر هخامنشیان می‌داند (ن.ک: کریستن‌سن، ۱۳۸۱: صص ۴۹-۵۳).

اما درباره وجود تاریخی چنین سلسله‌ای هنوز شواهدی از پژوهش‌های باستان‌شناسی یافت نشده است و آثار کنونی وجود چنین پادشاهی قبل از هخامنشیان را تأیید نمی‌کند. به نظر نمی‌رسد که یک کشور سازمان یافته بزرگ در مناطق شرقی و آسیای مرکزی بوجود آمده باشد (ن.ک: داندامایف، ۱۳۷۵: ۲۷-۲۹). ممکن است با یافته‌های بیشتر اطلاعاتی از این فرمانروایان به دست آید و شاید آنها رؤسای قبایل بودند. اما به هر حال هیچ بعید نیست که این کَوی‌ها بن‌مایه داستانی داشته باشند همانطور که بعد‌ها هم با سنت داستان سرایی در ایران به صورت آشکار مواجه می‌شویم. 

در هر صورت چه این کَوی‌ها بن‌مایه داستانی داشته باشند و چه جنبه‌های تاریخی، آمیختگی‌های فراوانی با مادها و هخامنشیان داشته‌اند. همانطور که اشاره شد در اسطوره‌های ایرانی با آمیختگی روایات روبرو هستیم. بعید نیست که کیانیان شاهنامه حاصل آمیختگی شخصیت‌های داستان‌های شرقی ایران، با مادها و هخامنشیان باشند. نام و یاد شخصیت‌های داستان‌های شرقی رفته رفته با خاطرات مادها و هخامنشیان آمیخته شده است به طوری که خاطرات مادها و هخامنشیان، داستان‌های شرقی را تحت شعاع قرار داد و کیانیان شاهنامه بیشتر شبیه به مادها و هخامنشیان شدند. کیانیان شاهنامه یک قلمروی بزرگ را در اختیار دارند و رفتار آنها شباهت‌های ویژه ای به هخامنشیان دارد و تشکیلات فرامانروایی کیانیان در شاهنامه یادآور تشکیلات هخامنشی است.

دلایل گوناگونی برای بوجود آمدن این آمیختگی می‌تواند وجود داشته باشد، از جمله شباهت‌های نام و رفتار این فرمانروایان داستانی و تاریخی با یکدیگر. اما یک نکته مهم وجود دارد و آنکه در زمان سلوکیان و عصر هلن گرایی رویکرد مثبتی از جانب فرمانروایان به هخامنشیان نبوده است و این رویکرد شاید باعث سخت گیری‌هایی درباره سخن گفتن از هخامنشیان و افتخار به آنها شده است، از این رو حافظه جمعی که یاد و خاطره شکوه هخامنشیان را در دل خود جای داده بود و احتمالا مردمان نواحی گوناگون ایران خواستار ماندگاری یاد شکوه گذشته بودند، خاطرات مادها و هخامنشیان را با داستان‌های شرقی آمیخت و رفته رفته داستان‌ها و روایات اسطوره‌ای-تاریخی بوجود آمدند. در واقع شروع این آمیختگی ها را باید در عصر هلن گرایی و به دلیل تحولات آن عصر جستجو کرد اما به مرور آمیختگی‌ها بیشتر شد.

نام‌های شاهنامه و نام پادشاهان

زبان پارسی نوین که در شاهنامه فردوسی به کار رفته است؛ تفاوت‌هایی با زبان‌های میانه و باستان دارد و نام پادشاهان زیادی با تغییر و دگرگونی در شاهنامه آمده است. در حقیقت زبان میهنی ایرانیان را به سه بخش می‌توان تقسیم کرد:

– باستان

– میانه

– نوین

گرچه شباهت‌هایی بین این زبان‌ها وجود دارد اما تفاوت‌های فراوانی در آنها دیده می‌شود. ممکن است یک نام در زبان باستان به یک شکل باشد و در زبان میانه به شکلی دیگر و همان نام در پارسی نوین به صورت متفاوت با آن دو دیده شود.

برای مثال نام جمشید در اصل به این شکل بوده است: ییم خش ئت (Yima Khashaeta)

یا نام اردشیر به این شکل بوده است: اَرتَخشَتر

بررسی نام کوروش

نام کوروش در کتیبه‌های باستانی به این شکل نوشته شده است: 𐎤𐎢𐎽𐎢𐏁، یونانیان نام او را کوروس (Kuros) نگاشته‌اند که بعدها در لاتین به صورت کیروس خوانده شد و امروز در تلفظ فرانسوی سیروس و در تلفظ انگلیسی سایروس (Cyrus) خوانده می‌شود (ن.ک: خلیلی، ١٣٨٠: ص ۲۲).

پس کوروش نامی است که از کتیبه‌های باستانی -که به زبان باستان نگاشته شده‌اند- به دست آمده و نام‌هایی مانند آن در منابع یونانی و یهودی و… دیده می‌شود. آنچه باعث شده است امروز این شخص را کوروش بنامیم، رمز گشایی کتیبه‌هاست.

با این دگرگونی‌های زبانی نباید توقع داشت که نام این شخص به صورت «کوروش» در شاهنامه آمده باشد، همانطور که نام اَرتَخشَتر بدون دگرگونی نیامده است. اما در شاهنامه فردوسی، پادشاهانی وجود دارند که علاوه بر شباهت نام آنها با کوروش، روایت‌های مربوط به آنها هم با روایت‌های مربوط به کوروش همخوانی دارد. اینجا جایی است که «حافظه جمعی» یاد و خاطره کوروش را در دل خود جای داده است.

کوروش و فریدون

همانطور که فریدون در اسطوره‌های ایرانی جایگاه ویژه و غیر قابل انکار دارد، کوروش هم در تاریخ ایران جایگاه ویژه و غیر قابل انکاری دارد. به طور کلی گویی فتوحات و رفتارهای کوروش بزرگ در غرب بیشتر در روایات فریدون آمده است.

آشکارترین شباهتی که می‌توان بین کوروش و فریدون پیدا کرد مقابله آنها با شخص‌های تقریباً هم نام است. فریدون با آژی دهاک (معرب: ضحاک) و کوروش با آستیاک، مقابله می‌کند. همانطور که می‌بینید آژی دهاک و آستیاک شباهت زیادی با هم دارند و حتی عده‌ای آژی‌دهاک را آژدهاک خوانده اند که شباهتش با آستیاک بیشتر می‌شود. اما شباهت به اینجا ختم نمی‌شود. شباهت‌های دیگری هم بین این دو از جمله در داستان‌ها دیده می‌شود.

شباهت داستان کودکی فریدون با کوروش

کودکی کوروش بزرگ

داستان کودکی فریدون در شاهنامه شباهت عجیبی با داستانی دارد که هرودوت از زمان کودکی کوروش می‌گوید.

در شاهنامه فردوسی اینچنین گفته می‌شود که ضحاک در خواب دید که مردی بر او می‌شورد و به بندش می‌کشد و آن مرد همان فریدون بود. به همین جهت خورد و خواب بر وی حرام شد و در صدد یافتن فریدون برآمد.

بنا به گفته هرودوت داستان کودکی کوروش اینچنین است:

آستیاک دختری به نام ماندانا داشت و شبی در خواب دید که از زهدان دخترش تاکی روییده و به سراسر آسیا سایه افکنده است. آستیاک قبل از این هم خواب دیده بود که پیشاب دخترش به سیلی تبدیل شده که پایتخت او و سپس سراسر آسیا را فرا گرفته است. پس از آنکه تعبیر خواب را از خواب گزاران پرسید قصد داشت نوزاد ماندانا که همان کوروش بود را از بین ببرد (هرودوت، کتاب ١، بندهای ١٠٧ و ١٠٨).

همان طور که مشاهده می‌شود، پادشاه قبل از فریدون و کوروش تحت تأثیر خوابی که می‌بینند به فکر نابودی فریدون و کوروش می‌افتند. اما شباهت‌ها در اینجا به پایان نمی‌رسد هم فریدون و هم کوروش از نابود شدن نجات می‌یابند.

شباهت سپاکو و فرانک

بر اساس گفته هرودوت، بانویی به نام سپاکو (اسپاکو) کوروش را پرورش می‌دهد، این در حالی است که هرودوت سپاکو به معنای سگ دانسته است (ن.ک: هرودوت، کتاب ١، بند ١١٠). جالب آنکه نام مادر فریدون یعنی فرانک، به معنای سیاه گوش است (لغت نامه دهخدا، ذیل فرانک). معنای هر دو نام، با حیوان در ارتباط است و حتی بعید نیست که هرودوت با توجه به عدم آگاهی‌های لازم معنی سپاکو را درست درک نکرده باشد و در حقیقت سپاکو و فرانک، کاملا به یک معنا داشته باشند.

قیام فریدون و قیام کوروش

شباهت بعدی که می‌توان به شمار آورد، قیام هر دوی این اشخاص علیه پادشاه پیشین است. فریدون با همراهی کاوه یک قیام به یادماندنی را علیه ضحاک (آژدهاک) در اسطوره‌های ایرانی رقم می‌زند. از طرفی بر اساس گفته مورخان یونانی مانند هرودوت کوروش علیه آستیاگ به پا می‌خیزد.

این دو مقابله به نتیجه می‌رسد و باعث بهبود اوضاع می‌شود.

هماهنگی‌هایی در خارج از شاهنامه

می‌دانیم فتح بابل از مهم ترین اقدامات کوروش بوده است و جالب آنکه اگر دیگر منابع ایرانی را بررسی کنیم، ارتباط ضحاک (آژدهاک) را با شهر بابِل می‌بینیم. فریدون بر ضحاک پیروز شد و او را اسیر کرد و در کوه دماوند حبس نمود. هرچند ویژگی‌هایی که از مکان نخستین ضحاک در شاهنامه گفته می‌شود هم به وضعیت جغرافیایی بابل نزدیک است. اما در منابع دیگر واژه بابل مستقیماً اشاره می‌شود.

برای مثال صاحب مجمل التواریخ و القصص درباره ضحاک می‌گوید:

ضحاک، یعنی خندناک. و اژدهاک گفتند سبب آن علت که بر کتف بود، … و «تاج» جد او بود که عرب از نسل اواَند و بزمین بابل نشست … (مجمل التواریخ و القصص، ص ۲۶).

در فارسنامه ابن بلخی هم گفته می‌شود:

از بهر آن او را اژدهاق گفتندی که او جادو بود و به بابل پرورش یافته بود و جادویی بآموخته و روزی خویشتن را بر صورت اژدهایی بنمود (ابن بلخی، ١٣٧۴: ص ١٠٧).

با توجه به آثار باستانی یافته شده، فتح بابل به دست کوروش بزرگ، از مهم ترین وقایع آن دوران است. استوانه کوروش بزرگ که یکی از بی مانند ترین آثار باستانی از لحاظ محتوا در آن روزگار است، به فتح این شهر توسط کوروش و چگونگی رفتار آن با مردمان اشاره می‌کند. این درحالی است که بر اساس گفته گزنفون در کوروش‌نامه، فتح کوروش بزرگ در ادامه اقدام پدافندی کوروش در برابر دشمنانی است که در ابتدا قصد حمله داشتند (ن.ک: گزنفون، دفتر ٣، بخش ٣ و دفتر ٧، بخش ۵).

می‌توان گفت وقتی خاطرات دوران کوروش در حافظه جمعی باقی مانده و آمیختگی‌ها رخ داده است، بخشی از خاطرات کوروش در قالب فریدون جای گرفته است، بسیاری از دشمنان او در قالب ضحاک ترسیم شده‌اند و مهم ترین فتح کوروش که بابل بوده هم با عنوان مکان ضحاک، در یادها باقی مانده است.

کوروش و کیخسرو

درباره همانندی‌های کیخسروی شاهنامه با شخصیت‌های تاریخی و اسطوره‌ای همواره میان پژوهشگران بحث و گفتگو بوده است. در این بین معمولا از سه گزینه مهم نام برده می‌شود: کَوی‌هَئوسروه (یادشده در اوستا)، هووخشتره (پادشاه ماد)، کوروش (پادشاه هخامنشی)

برخی از پژوهشگران با کمک علم زبان‌شناسی و ریشه یابی نام‌ها به دنبال این هستند که کیخسرو را معادل یکی از این پادشاهان بدانند. این در حالی است که ذهن مردمان کهن چندان با زبان‌شناسی آشنا نبوده است و صرفا شباهت نام‌ها باعث آمیختگی روایات آنها با یکدیگر می‌شده‌است. بنابراین تعجبی ندارد که کیخسروی شاهنامه با همه این گزینه‌ها آمیخته شده باشد.

اما آنچه در اینجا مورد توجه قرار می‌گیرد شباهت بسیار زیاد کیخسرو با کوروش است و به عبارتی می‌توان گفت کیخسرو بیشترین آمیختگی را با کوروش بزرگ دارد. کیخسرو یکی از مهم‌ترین پادشاهان شاهنامه است همانطور که کوروش یکی از مهم ترین پادشاهان تاریخ بوده است. خردمندی کیخسرو یادآور خردمندی کوروش می‌باشد. این درحالی است که اگر کیخسرو با هووخشتره هم مرتبط باشد، بی پیوند با کوروش نیست. زیرا بر اساس کوروپدیا ( کوروش نامه) گزنفون، هووخشتره (سیاکسار) دایی کوروش است و در طول کتاب، کوروش، یکی از سرداران سیاکسار می‌باشد و در برابر دشمنان ایستادگی می‌کند.

شباهت آشکار کیخسرو به کوروش بزرگ به صورت کلی

در اینجا به صورت تیتروار اشاره‌ای به برخی از شباهت‌ها می‌کنیم و سپس توضیحات بیشتری درباره برخی از این شباهت‌ها می‌آوریم. هرچند شاید به دلیل در هم آمیختگی روایات، در جزئیات تفاوت‌هایی دیده شود اما کلیات، شباهت عجیبی به هم دارند.

۱- نام‌های کوروش و کیخسرو، شبیه یکدیگر هستند و این باعث می‌شده است در حافظه جمعی آمیختگی هایی بوجود آید. این شباهت نه از ریشه‌یابی بلکه صرفا از نظر آوایی مورد توجه قرار دارد و در حافظه جمعی باعث به وجود آمدن آمیختگی‌ها به مرور می‌شود. این شرایط با توجه به خوانش اوستایی و پهلوی نام کیخسرو (کَوی‌هئوسروه و کئی‌هوسروه) و شباهت آنها به خوانش غربی (کوروس و کیروس) از نام کوروش بیشتر قابل درک است.

۲- خرد و دادگری کیخسرو با تدبیر و عدل کوروش (به ویژه در گفته گزنفون) قابل مقایسه است. آوازه کوروش هم به دلیل همین دانایی و دادگستریش است.

۳- داستان کودکی کیخسرو در شاهنامه شبیه داستان کودکی کوروش در گفته هرودوت است.

۴- مادر کوروش و کیخسرو از اقوام دیگر هستند، بر اساس شاهنامه فردوسی، مادر کیخسرو، فرنگیس دختر افراسیاب تورانی بوده و بر اساس کوروپدیا ( کوروش نامه) گزنفون و تاریخ هرودوت، مادر کوروش فرزند پادشاه ماد، یعنی ماندانا بوده است.

۵- هر دو پادشاه دور از سرزمین پدری، پیشرفت می‌کنند: کیخسرو در توران و کوروش (بر اساس گفته گزنفون) در دیار ماد.

۶- هم کیخسرو و هم کوروش در برابر پدربزرگ مادریشان قرار می‌گیرند. آستیاک پدر بزرگ مادری کوروش، به نوه‌اش حمله می‌برد (نگاه کنید به تاریخ هرودوت که در این بخش هماهنگی‌هایی با رویدادنامه نبونید-کوروش دارد) اما کیخسرو برای کین ستانی سیاوش که ناجوانمردانه توسط افراسیاب به قتل رسیده بود در مقابل افراسیاب، پدر بزرگ مادری اش قرار می‌گیرد.

۷- کیخسرو پس از جنگ‌های پی در پی، تورانیان را از ایران می‌راند و دست آنها را از ایران کوتاه می‌سازد. بر اساس کوروپدیا ( کوروش نامه) گزنفون، کوروش دشمنانی که قصد حمله داشتند را عقب می‌راند و دست آنان را کوتاه می‌سازد.

۸- مرگ کوروش شباهت به مرگ کیخسرو دارد و حتی اندرزهای قبل از مرگ کوروش در کوروپدیا ( کوروش نامه) گزنفون شباهت عجیبی به اندرز‌های کیخسرو در شاهنامه دارد.

شباهت داستان کودکی کیخسرو با کوروش

کوروش بزرگ در شاهنامه فردوسی

باز هم کوروش و کیخسرو در روایت‌های مربوط به کودکی با هم شباهت دارند و حتی این شباهت بیشتر از فریدون است. داستان از آن قرار است که افراسیاب به سبب پیشگویی‌هایی که درباره کیخسرو کرده اند، از او بیمناک می‌شود، همانگونه که آستیاگ به سبب پیش گویی‌ها به کوروش بیمناک می‌شود.

در شاهنامه درباره کیخسرو اینچنین گفته می‌شود:

چند ماه پس از کشته شدن سیاوش در توران به فرمان افراسیاب، فرنگیس، زن سیاوش و دختر افراسیاب، فرزندی می‌زاید به نام کیخسرو. افراسیاب به علت پیشگویی‌هایی که درباره کیخسرو کرده اند، از او بیمناک است، ولی سرانجام از کشتن کودک چشم می‌پوشد، بدین شرط که پیران او را به شبانان سپارد تا در میان آنان بزرگ شود تا مگر از نژاد خود چیزی نداند (لازم به ذکر است که افراسیاب پیش از این خوابی دیده بود که باعث هراسش از آینده شده بود). چون کودک به هفت سالگی می‌رسد، پیران او را به نزد افراسیاب می‌آورد و کیخسرو به سفارش پیران خود را در حضور افراسیاب به دیوانگی می‌زند و بدین ترتیب از مرگ می‌رهد (خالقی مطلق، ۱۳۷۴: ص ۱۵۸).

پیش از این هم به قسمتی از داستان هرودوت اشاره کردیم و در اینجا تکرار می‌کنیم اما ادامه داستان را که شباهت نسبی با کیخسرو دارد هم بیان می‌کنیم:

آستیاک دختری به نام ماندانا داشت و شبی در خواب دید که از زهدان دخترش تاکی روییده و به سراسر آسیا سایه افکنده است. آستیاک قبل از این هم خواب دیده بود که پیشاب دخترش به سیلی تبدیل شده که پایتخت او و سپس سراسر آسیا را فرا گرفته است. پس از آنکه تعبیر خواب را از خواب گزاران پرسید قصد داشت نوزاد ماندانا که همان کوروش بود را از بین ببرد. آستیاگ به یکی از نزدیکان خود به نام هارپاگ که در کشور ماد مردی صاحب قدرت است، فرمان می‌دهد که کودک را با خود بُرده و سر به نیست کند. هارپاگ خود بدین کار دست نمی‌زند و این وظیفه را به یکی از سر شبانان پادشاه به نام میتراداد واگذار می‌کند. اما چون میتراداد کودک را به چراگاه خود می‌برد، زن سرشبان او را از کشتن کودک باز می‌دارد و کودک را به جای کودک خود که تازگی مرده به جهان آمده بود می‌پذیرد. سپس‌تر چون کوروش به ده سالگی می‌رسد، روزی هنگام بازی با کودکان کوی، در اثر رفتار کوروش بر راز نژاد او پی می‌برند. ولی کوروش را بدین بهانه که چون هنگام بازی در کوچه خود را پادشاه نامیده بود و با این کار به نظر مغان خواب آستیاگ تعبیر شده و دیگر خطری از سوی کوروش پادشاهی او را تهدید نمی‌کند، به پیش پدر و مادرش به پارس می‌فرستد (همان: ص ۱۵۸-۱۵۹؛ ن.ک: هرودوت، کتاب ١، بندهای ١٠٧ و ١٢٠).

پخش کردن ولایت‌ها قبل از مرگ

گفته کتزیاس و گزنفون درباره چگونگی پخش کردن ولایات بین جانشینان با گفته شاهنامه فردوسی درباره کیخسرو هماهنگی نسبی دارد.

بر اساس کوروپدیا ( کوروش نامه) گزنفون، کوروش، فرمانروایی را به فرزند بزرگش کمبوجیه (کامبوزیا) می‌دهد اما به دیگر فرزندش شهربانی ماد، ارمنیه و کادوسته را می‌دهد (گزنفون، دفتر ٨، بخش ٧، بند ١١). کتزیاس می‌گوید، کوروش، پسر بزرگ خود یعنی کمبوجیه را به عنوان جانشین خود برگزید و پسر کوچک را ساتراپ (حاکم) باکتریان(بلخ) و خوارزم و پارت و کرمانیان کرد. بخش‌هایی را هم به اشخاص دیگر سپرد (کتزیاس، کتاب ٨، بندهای ١ و ٢).

بر اساس شاهنامه نیز کیخسرو تنها به گزینش لهراسپ به جانشینی خود بسنده نمی‌کند، بلکه فرمانروایی بخش‌هایی از کشورش را نیز به پهلوانان واگذار می‌نماید (خالقی مطلق، ۱۳۷۴: ص ۱۶۵-۱۶۶).

هماهنگی گفته‌های کوروش با کیخسرو

اندرزهایی که کیخسرو پیش از مرگش می‌دهد و در شاهنامه فردوسی وجود دارد، شباهت زیادی به اندرز‌های کوروش در گفتار گزنفون دارد و به طور کلی شرایط پایان زندگی کوروش در گفته گزنفون شبیه به شرایط پایان زندگی کیخسرو در شاهنامه است.

روایت شاهنامه درباره پایان زندگی کیخسرو اینچنین است:

کیخسرو پس از شصت سال پادشاهی دل از جهان بر می‌کند و از خداوند می‌خواهد که او را به سوی خود باز خواند. بعد از مدتی، سروش در خواب بدو نمایان می‌گردد و به او مژده می‌دهد که آرزوی او پذیرفته گشت. کیخسرو چون از خواب بر می‌خیزد، پس از اندرز کردن بزرگان و گذشت حوادثی به سوی جهان دیگر رهسپار می‌گردد و یا به عبارتی عروج می کند (ن.ک: خالقی مطلق، ۱۳۷۴: ص ۱۶۳-۱۶۴).

گزنفون هم از خواب دیدن کوروش قبل از مرگش خبر می‌دهد:

یک شب که در کاخ شاهی آرمیده بود، خوابی دید و در آن خواب چنان نمودش که کسی بزرگ‌تر و بلندپایه‌تر از مردان به دیدارش آمده او را گفت: «ای کوروش، کارهایت آراسته کن که تو را زمان فرا رسیده است به نزد ایزدان شوی.» (گزنفون، دفتر ٨، بخش ٧، بند ٢).

گرچه در سخنان دیگر مورخان هم از خواب دیدن کوروش قبل از مرگش سخن آمده است اما اندرزهای کوروش قبل از مرگ در گفته گزنفون شباهت‌های عجیبی با اندرزهای کیخسرو در شاهنامه دارد.

بر اساس کوروش نامه گزنفون، کوروش نخست زبان به شرح پیروزی‌های خود گشوده و می‌گوید:

پسرانم و دوستان من، پایان زندگی من فراز می‌آید،… و به هنگامی که مرگ در ربود مرا شما باید با گفتار و کردار آشکار کنید که من نیک بخت و دل شاد بوده ام. به زمان کودکی همه شادی‌ها و پیروزی‌های کودکانه خویش را داشتم، و چون بالیدم و بالا گرفتم، گنجینه‌های جوانی را از آن خویش کردم؛ و همه گردن فرازی‌های مردانه را فراچنگ آوردم، … و سال‌ها همچنان که به دنبال یک دگر گذشتند، می‌نگریستم که قدرت من نیز با گذر سالیان فزونی می‌گیرد، به گونه ای که خویش را در کهن سالی سست تر از جوانی نیافتم؛ و به یاد نمی‌آورم که در رسیدن به چیزی که از بهرش کوشیده بودم، یا آرزویش را داشتم ناکام مانده باشم. فزون تر این که دوستان را با گنج و خواسته که بخشیده ام شاد کرده، دشمنان را فکنده و کوفته ام. این سرزمین نیاکانی که زمانی در آسیا به هیچ نمی‌آمد، اکنون در چکاد نیرومندی از بهر شما باز می‌نهم، و اگر در نگر (نظر) آوریم چه پیروزی‌های کلان بر من آغوش گشوده اند، خواهیم دانست که مرا شکستی نبوده است (گزنفون، دفتر ٨، بخش ٧، بندهای ۶ و ٧ و ٨).

کوروش سپس از هراس خود سخن می‌گوید:

در سراسر زندگانی روزهایم آن گونه گذشت که آرزویش می‌داشتم، هراسی که مرا همواره همراه می‌آمد این بود که مبادا روزی پای به راه کژی و اهریمنی گذارم، و این هراس بار نمی‌داد که خویش را سخت بزرگ بیانگارم، یا شادی کنم آن چنان که بی خردان کنند. …مرا آرزو این است که رستگار بپندارندم مردمان، و به نیکی یاد کنند از من … (همان).

بر اساس شاهنامه فردوسی، کیخسرو در اواخر عمرش، با خود چنین می‌اندیشد:

بر این گونه تا سالیان گشت شست

جهان شد همه شاه را زیر دست

 

پر اندیشه شد مایه ور جان شاه

از آن رفتن کار و آن دستگاه

 

همی گفت: هرجا از آباد بوم

ز هند و ز چین اندرون تا به روم

 

هم از خاوران تا در باختر

ز کوه و بیابان و از خشک و تر

 

سراسر ز بدخواه کردم تهی

مرا گشت فرمان و گاه مهی

 

جهان از بداندیش بی بیم گشت

فراوان مرا روز بر سر گذشت

 

ز یزدان همه آرزو یافتم

وگر دل همی سوی کین تافتم

و سپس از هراس خود سخن می‌گوید:

روانم نباید که آرد منی

بداندیشی و کیش آهرمنی

 

شوم بدکنش همچو ضحاک و جم

که با تور و سلم اندر آمد به زَم…

 

به یزدان شوم یک زمان ناسپاس

به روشن روان اندر آرم هراس

 

ز من بگسلد فرّه ایزدی

گرایم به کژی و راه بدی

 

از آن پس بر آن تیرگی بگذرم

به خاک اندر آید سر و افسرم

 

به گیتی بماند زمن نامِ بد

همان پیش یزدان سرانجامِ بد

 

تبه گردد این گوشت و رنگ رخان

بریزد به خاک اندرون استخوان

 

هنر کم شود، ناسپاسی به جای

روان تیره ماند به دیگر سرای

 

گرفته کسی تاج و تخت مرا

به پای اندر آورده بخت مرا

 

ز من مانده نام بدی یادگار

گل رنج های کهن گشته خار

 

من اکنون چو کین پدر خواستم

جهانی به خوبی بیاراستم

 

بکشتم کسی را که بایست کشت

که بُد کژ و با راه یزدان درشت

 

به آباد و ویران درختی نماند

که منشور بخت مرا برنخواند

چنان که می‌بینیم در هر دو گزارش، نخست سخن از گسترش قدرت و پیروزی بر دشمنان و رسیدن به همه آرزوها و خواسته‌هاست، و سپس در پایان، سخن از هراس است. هراسی که کیخسرو و کوروش در دم مرگ از آن سخن می‌گویند، هراس از گرفتاری در چنگال غرور و منیِ ناشی از کسب قدرت زیاد است که مبادا آنها را به ناسپاسی کشاند و اهریمنی بودن این کردار در هر دو گزارش نقل شده است (خالقی مطلق، ۱۳۷۴: ص ۱۶۶-۱۶۸).

کوروش و کیخسرو در نوشته‌های ابوریحان بیرونی

ابوریحان بیرونی در اثر بسیار ارزشمندش یعنی آثار الباقیه عن القرون خالیه به صورت مستقیم از یکی بودن کوروش و کیخسرو نام می‌برد.

بیرونی گفته‌های ملل و اقوام گوناگون را درباره پادشاهان می‌آورد که بخش مربوط به پادشاهان ایران، هماهنگی نسبی با شاهنامه دارد. او به اختلافات درباره گفته مربوط به پادشاهان ایران اشاره می‌کند و در آخر به قول دیگری هم اشاره می‌کند و می‌گوید:

در کتاب‌های سیر و اخبار که از روی کتب اهل مغرب [شمال افریقا] نقل شده، ملوک ایران و بابل را نام برده‌اند و از فریدون که نزد آنان «یافول» نام دارد شروع کرده اند تا دارا… (بیرونی، ١٣٨۶: ص ۱۵۱).

بیرونی در ادامه می‌گوید:

ولی با آنچه ما می‌دانیم از حیث عدد ملوک و نام‌های ایشان و مدت پادشاهی و اخبار دیگر احوال ایشان اختلاف دارد (همان).

اما در آخر به دلیل احترام به خوانندگان این روایت هم نقل می‌کند و قبل آن می‌گوید:

اگر ما این اقوال مذکور را در اینجا برای خوانندگان نقل نکنیم اولا متاع خود را به سنگ تمام نفروخته‌ایم و ثانیاً در دل‌های خوانندگان تولید نگرانی کرده‌ایم و ما این اقوال را در جدولی جداگانه قرار می‌دهیم تا آنکه آراء و اقاویل بهم مخلوط نشود (همان).

جالب آنکه همین جدولی که بیرونی چنین مواردی را درباره آن گفته است و در نهایت آن را آورده است تا متاع خود را به سنگ تمام بفروشد، با توجه به آثار باستانی، کتیبه‌های هخامنشی، سکه‌های باقی مانده و هماهنگی آنها با دیگر منابع تاریخی که امروز در دسترس ما قرار دارد، متوجه می‌شویم که یکی از دقیق‌ترین جدول‌های آن کتاب درباره ترتیب پادشاهان است.

جدول پادشاهان هخامنشی در آثارالباقیه ابوریحان بیرونی

نکته مهم آنجاست که در جدول مورد نظر اینچنین نوشته است:

کورش که کیخسرو است (همان: ص ۱۵۲).

ابوریحان بیرونی به شباهت‌هایی که آورده است، اعتماد بیشتری داشته است به طوری که در جایی می‌نویسد: «اخشویوش بن دارا که خسرو اول باشد» که بدون تردید منظور همان خشایارشای بزرگ است اما جالب آنکه برای خشایارشای دوم از نام اخشویوش استفاده نمی‌کند بلکه از نام خسرو دوم بهره می‌برد. بیرونی از پژوهشگرانی است که منابع و متون اقوام و ملل گوناگون را بررسی کرده است. جالب است که در آن زمان به شباهت کوروش و کیخسرو پی برده است و خوشبختانه اثر او به دست ما رسیده است و از گزند حوادث در امان مانده است.

احتمال وجود رویکرد ابوریحان بیرونی در دیگر پژوهشگران

چه بسی رویکردهایی مانند رویکرد ابوریحان بیرونی در میان دیگر پژوهشگران و دانایان ایرانی چه در دوران باستان و چه پس از اسلام هم وجود داشته است. برای مثال هنگامی که به کوروش در منابع گوناگون (مثلا کوروس یا کیروس) برخورد می‌کردند، به دلیل شباهت‌های او با کیخسرو در داستان‌ها اینچنین برداشت می‌کردند که کوروش همان کیخسرو است.

البته می‌دانیم منابعی که به دست ابوریحان بیرونی رسیده منابع خاصی بوده اند که شاید بسیاری از دانشمندان با آنها مواجه نشده بودند. ولی با این رویکرد ابوریحان، احتمال می‌رود دیگر دانشمندان ایرانی هم موضوع تطبیق دادن نام‌هایی که در منابع اقوام دیگر آمده است با نام‌های پادشاهان اسطوره‌ای ایرانی را در نظر داشتند؛ چه بسی چنین پژوهش‌هایی در دوران باستان هم وجود داشته است.

می‌دانیم که بسیاری از این بزرگان با محتوای کتیبه‌های هخامنشی و آثار باستانی آشنا نبودند و به بسیاری از آثار باقی مانده از آن دوران که در دسترس پژوهشگر امروز است، دسترسی نداشتند (به دلیل تهاجم‌ها و نابودی‌هایی که از زمان حمله الکساندر به بعد رخ داده بود)؛ بنابراین چنین برداشت‌هایی از جانب پژوهشگران ایرانی بسیار طبیعی بوده است.

پاسخ به منتقدان موضوع کوروش و کیخسرو

با وجود شواهد تاریخی و اسطوره‌ای فراوان که ذکر شد، انتقادهایی به موضوع کوروش و کیخسرو مطرح می‌شود. اساسا همواره بحث و گفتگو در میان پژوهشگران در این باره وجود داشته است. به مطالبی که درباره کوروش و کیخسرو در این نوشتار هم ذکر شد انتقاداتی مطرح می شود که صد البته برخی از آنها قابل تامل می‌باشند و برخی از آنها هم صرفا تخریب گرایانه هستند. در اینجا به صورت مختصر مواردی را درباره این انتقادات ذکر می کنیم و در نوشتاری جداگانه به صورت مفصل آنها را بررسی کرده ایم.

از نقدهای قابل تامل درباره موضوع کوروش و کیخسرو این بود که برخی از منتقدان می‌گویند که کیخسرو پیش از کوروش بزرگ بوده است و ربطی به کوروش و هخامنشیان ندارد. با احترام به گفته این عزیزان، اشکال گفته آنها عدم توجه به ماهیت اسطوره‌ها می‌باشد.

پیش از هر چیز باید توجه داشته باشیم که کیخسرو یک شخصیت اسطوره‌ای است که آمیختگی‌هایی با اشخاص تاریخی و در رأس آنها کوروش بزرگ داشته است (بیشترین آمیختگی را با کوروش بزرگ داشته است). اگر بخواهیم برای یک شخصیت اسطوره‌ای زمان دقیق تعیین کنیم کار بیهوده‌ای انجام داده‌ایم. اساسا این اشتباه است که بخواهیم شاهنامه را با دید صرفا تاریخی نگاه کنیم بلکه شاهنامه دارای داستان‌های اسطوره‌ای است که به مرور آمیختگی‌هایی با تاریخ داشته‌اند.

همچنین توجه داشته باشیم که در بررسی «کَوی‌هَئوسروه» در اوستا و «کیخسرو» در شاهنامه باید به تفاوت‌ها توجه داشته باشیم. آنچه مورد توجه ما در موضوع «کوروش و کیخسرو» می‌باشد، «کیخسروی شاهنامه» است و نه «کَوی‌هَئوسروه در اوستا». ریشه تاریخی کَوی‌هَئوسروه به طور کامل نه تایید شده و نه رد شده است ولی کیخسرو در شاهنامه به مرور با آمیختگی‌های فراوان، چهره‌ای اسطوره‌ای پیدا کرده است. بنابراین یکی در اوستا ذکر شده و چه بسی ریشه تاریخی داشته است (هرچند قطعی نیست) و دیگری در شاهنامه ذکر شده که به دلیل نابودی آثار فراوان و آمیختگی، حالت اسطوره ای بیشتری نسبت به کَوی‌هَئوسروه پیدا کرده است. آشکارا می‌توان گفت شخصیتی با شرایط کیخسروی شاهنامه در تاریخ وجود نداشته است که قلمرو، کردوکارهایی نظیر او داشته باشد.

انتقادات دیگر هم در این باره مطرح می شود مانند آنکه برخی سوسروس در متون هندی را می‌خواهند به کیخسرو ربط دهند که هیچ ربطی به هم ندارند. صرفا شباهت نام چیزی را نشان نمی‌دهد. سوسروس نه آمیختگی با کوی‌هَئوسروه و نه ریشه یکسان با او دارد.

برخی هم می‌گویند هیچ کجا ذکر نشده است که پدر کوروش، سیاوش است، و سپس نتیجه می‌گیرند که کیخسرو ربطی به کوروش نداشته است!!! سوالی از گویندگان چنین مواردی مطرح است که آیا در منابع دست اول درباره الکساندر مقدونی جایی ذکر شده است که پدر او داراب پادشاه ایرانی بوده است؟! آیا به این دلیل که در منابع دست اول این موضوع ذکر نشده است، می‌توانیم نتیجه بگیریم که اسکندر شاهنامه هیچ ربطی به الکساندر ندارد؟! در صورتی که کاملا مشخص است که اسکندر شاهنامه که البته جنبه‌های اسطوره‌ای فراوان دارد، آمیختگی‌های فراوانی با الکساندر مقدونی هم دارد.

با توجه به همین موارد است که بارها تأکید کردیم در تاریخ‌پژوهی و شاهنامه‌پژوهی نباید نگاه پوزیتیویستی (اثبات گرایانه) داشته باشم. اسطوره را درک کنیم، آمیختگی زمان در اسطوره را درک کنیم و سپس نتیجه گیری کنیم.

انتقاداتی درباره ابوریحان بیرونی و جدولی که به آن اشاره شد هم مطرح می‌شود که در نوشتاری مفصل به انتقادات پرداخته ایم (نگاه کنید به: پاسخ به منتقدان موضوع کوروش و کیخسرو).

سخن پایانی

داستان‌های شاهنامه فردوسی یادآور «حافظه جمعی» مردمان هستند و طبیعی است که در حافظه جمعی «آمیختگی» رویدادها رخ می‌دهد. آمیختگی روایات در شاهنامه به چشم می‌خورد و این آمیختگی با توجه به زمان سروده شدن شاهنامه بسیار طبیعی است؛ به هر حال شاهنامه پس از تهاجمات بزرگ به ایران و پس از گذر سالیان سال از دوران مادها و هخامنشیان سروده شده است. 

دلایل گوناگونی برای بوجود آمدن این آمیختگی وجود داشته است، از جمله شباهت‌های نام و رفتار، داستان هایی که سینه به سینه انتقال پیدا می‌کردند و… .

اما یک نکته مهم وجود دارد و آنکه در زمان سلوکیان و عصر هلن گرایی رویکرد مثبتی از جانب فرمانروایان به هخامنشیان نبوده است و این رویکرد شاید باعث سخت گیری‌هایی درباره سخن گفتن از هخامنشیان و افتخار به آنها شده است، از این رو حافظه جمعی که یاد و خاطره شکوه هخامنشیان را در دل خود جای داده بود و احتمالا مردمان نواحی گوناگون ایران خواستار ماندگاری یاد شکوه گذشته بودند، خاطرات مادها و هخامنشیان را با داستان‌ها آمیخت و رفته رفته داستان‌ها و روایات اسطوره‌ای-تاریخی بوجود آمدند. بعد ها یورش خلفا باز هم باعث از میان رفتن منابع و آمیختگی بیشتر روایات شد.

روایاتی کاملا شبیه به کوروش بزرگ در داستان‌های کیخسرو و همچنین فریدون دیده می‌شود. ممکن است این ابهام پیش آید که بالاخره کوروش، فریدون است و یا کیخسرو؟! به طور خلاصه می‌توان گفت کیخسرو بیشترین آمیختگی را با کوروش بزرگ دارد و بخشی از روایات مربوط به فریدون هم آمیختگی‌هایی با کوروش بزرگ پیدا کرده است.

تغییر و تحولاتی که در پی آمدن کوروش بزرگ رخ داد را می‌توان با تحولاتی که با آمدن کیخسرو در دوره کیانیان شاهنامه بوجود آمد مقایسه کرد. علاوه بر شباهت داستان‌های کیسخرو به داستان‌هایی که درباره کوروش گفتند، منش و رفتار کیخسرو شباهت به کوروش دارد و حتی گفتار کیخسرو یادآور گفتار کوروش بزرگ در منابع است.

چنین هماهنگی‌ها و آمیختگی درباره پادشاهان دیگر هم قابل ردیابی است. همانطور که به نظر می‌رسد، داریوش بزرگ با داراب آمیختگی‌هایی دارد.

شاهنامه ابتدا با پادشاهان پیشدادی شروع می‌شود. پادشاهانی مانند کیومرث، هوشنگ، جمشید و فریدون. چنین می‌نماید که زمان پیشدادیان با دوره‌های پیش از تاریخ فلات ایران هماهنگی دارد، به طوری که آنها صرفا یادگاری از یک شخص ویژه نیستند بلکه نماد یک دوره تاریخی می‌باشند. اما کیانیان در شاهنامه، بیشترین آمیختگی را با مادها و هخامنشیان دارند.

این موارد نشان می‌دهد که حافظه جمعی ایرانیان، با گذشت این همه سال و با وجود آن حملات بزرگ، یاد و خاطره شکوه پیشین سرزمینشان را در یادها به صورت اسطوره‌ای نگاه داشتند و فردوسی با شاهکار به یادماندنی خود یعنی شاهنامه، این یادگارها را ماندگار کرده است. کارکرد مهمی که این داستان‌ها داشتند، حفظ بسیاری از دستاوردهای فرهنگی و تمدن ایرانیان بوده است.

کوروش بزرگ در شاهنامه فردوسی
تندیس حکیم ابوالقاسم فردوسی در میدان فردوسی تهران

نوشتارهای تکمیلی را بخوانید:

نگاه کنید به:

استاد خالقی مطلق: «کیخسرو» شاهنامه همان «کورش بزرگ» است

کیخسرو و کوروش (مقاله دکتر خالقی مطلق)

پاسخ به منتقدان موضوع کوروش و کیخسرو

کوروش بزرگ در منابع و ادبیات ایرانی

پانویس:

* نوشتار «کوروش در شاهنامه فردوسی» نخستین بار به تاریخ ١٧ فروردین ١٣٩١، در تارنمای پردیس اهورا انتشار یافت. در اینجا واپسین به روز رسانی از آن نوشتار قرار داده شده است و به طور کلی این نوشتار پس از رفع کاستی‌هایی که داشت به پایگاه خِرَدگان انتقال یافت و در این تارنما به روز رسانی می شود.

 

بن‌مایه‌ها و یاری‌نامه‌ها:

- آلن، تونی؛ فیلیپس، چارلز؛ کریگان، مایکل (۱۳۸۴). سرور دانای آسمان. مشاور: دکتر وستا سرخوش کریتس. مترجمان: زهره هدایتی، رامین کریمیان. تهران: نی.

- ابن‌بلخی (١٣٧۴). فارسنامه. به کوشش منصور رستگار فسایی. شیراز: بنیاد فارس‌شناسی.

- استنفورد، مایکل (۱۳۸۷). درآمدی بر فلسفه تاریخ. ترجمه احمد گل‌محمدی. تهران: نی.

- الیاده، میرچا (۱۳۹۳). اسطوره بازگشت جاودانه. ترجمه بهمن سرکاراتی. تهران: طهوری.

- بیرونی، ابوریحان محمد بن احمد (١٣٨۶). آثارالباقیه عن القرون الخالیه. ترجمه اکبر داناسرشت. تهران: امیر کبیر.

- مجمل التواریخ و القصص. تصحیح محمد تقی بهار. به کوشش محمد رمضانی. تهران: کلاله خاور. قابل دستیابی در: کتابخانه دیجیتال نور – تصویر کتاب مجمل التواریخ و القصص (ایران).

- خالقی مطلق، جلال (۱۳۷۴). «کیخسرو و کوروش». ایران‌شناسی. س ۷، ش ۱. صص ۱۵۷-۱۷۰.

- داندامایف، محمد عبدالقدیرویچ (۱۳۷۵). «ایران عصر ماد و هخامنشی». ترجمه صادق ملک شهمیرزادی. در تاریخ تمدن‌های آسیای مرکزی پژوهش یونسکو. ج ۲، ب ۱. تهران: وزارت امور خارجه. صص ۱۷-۴۸.

- فردوسی، ابوالقاسم (۱۳۸۶). شاهنامه. تصحیح جلال خالقی مطلق. تهران: مرکز دایره المعارف بزرگ اسلامی.

- کتزیاس (١٣٨٠). خلاصه تاریخ کتزیاس از کوروش تا اردشیر (معروف به خلاصه فوتیوس). ترجمه کامیاب خلیلی. تهران: کارنگ.

- کریستن‌سن، آرتور (۱۳۸۱). کیانیان. ترجمه ذبیح الله صفا. تهران: علمی و فرهنگی.

- گزنفون (١٣٨٩). زندگی کوروش (تربیت کوروش). ترجمه ابوالحسن تهامی. تهران: نگاه.

- هرودوت (١٣٨٩). تاریخ هرودوت. ترجمه مرتضی ثاقب فر. تهران: اساطیر.

 

بن‌مایه‌ نگاره‌ها:

- آثار استاد حجت الله شکیبا 

- مستند کوروش بزرگ در بخش بزرگان ایران زمین تلویزیون بی بی سی فارسی

تماس با نویسنده:


دیدگاه خود را از راه رایانامه با نویسنده در میان بگذارید:

دیدگاه‌ها


دیدگاه خود درباره این نوشتار را در اینستاگرام در میان بگذارید:

خِرَدگان در تلگرام و اینستاگرام

خط میخی

نویسنده‌های پایگاه

کوروش بزرگ در شاهنامه فردوسی
به کار گیری یا روگرفت از نوشته‌های این پایگاه تنها پس از پذیرش قوانین پایگاه امکان پذیر است: قوانین پایگاه خِرَدگان
توسعه نرم افزاری: مجید خالقیان