کوروش بزرگ در منابع ایرانی جایگاه قابل توجهی دارد. منابع باستانی ایرانی تاثیر مهمی در نمایان ساختن چهره واقعی کوروش بزرگ داشتند. آثار باستانی و کتیبههای به جا مانده از دوران باستان بسیار معتبرتر از منابع دیگر مانند منابع یونانی هستند. نام کوروش بزرگ در بسیاری از منابع ایرانی پس از اسلام دیده میشود و از او به نیکی یاد شده است. شواهد گوناگون نشان میدهند که اشکانیان و ساسانیان، هخامنشیان را بخشی از پادشاهان کیانی میدانستند. البته نباید غافل شد که در منابع ایرانی اشکالات تاریخی دیده میشود و این موضوع با توجه به تحولات تاریخی و همچنین نابودی دادهها در یورش الکساندر و خلفا طبیعی بوده است و بسیاری از منابع نابود شدند یا قابل خواندن نبودند همین باعث ایجاد آمیختگی در روایات شده است. ما نباید دانستههای علمی امروزی خود را که حاصل پژوهشهای مدرن و دقیق پس از پیدا شدن آثار باستانی فراوان است را به دوران کهن فرافکنی کنیم.
در منابع ایرانی از کوروش بزرگ، به نیکی یاد شده است، و روایاتی از نیکوکاری این پادشاه خوشنام ذکر شده است (۱). هرچند باید توجه داشت که پس از هخامنشیان به دلیل نابودی آثار و منابع، فراموشی خط میخی و… اطلاعات ارزشمندی که امروز در دسترس است و حاصل به دست آمدن آثار باستانی و… میباشد، در دسترس گذشتگانمان نبوده است.
با این حال نام و یاد کوروش بزرگ باقی ماند تا آنکه در سدههای اخیر، آثار باستانی فراوانی از هخامنشیان به دست آمد.
از دوره قاجار و به ویژه از دوران مشروطه به بعد با توجه به پیشرفتهای علمی در سطح جهان و ارتباطات فزاینده، توجه ایرانیان به کوروش بزرگ بیشتر شد. چرا که خط میخی رمز گشایی شد و بسیاری از کتیبهها که به نظر میرسد از دوران یونانیگرایی (یعنی بیش از ۲ هزار سال پیش) تا عصر معاصر کسی نمیتوانست آنها را بخواند، خوانده شدند و هویت آثار باستانی برای ایرانیان روشن شد.
رمزگشایی خط میخی نقطه عطفی در تاریخ پژوهی درباره تاریخ باستانی ایران و همچنین میانرودان بوده است. به طوری که منابع دست اول از دوران باستان مورد تحلیل و بررسی قرار گرفتند.
گذشتگان ما حتی درباره تمدن جیرف و شهر سوخته هیچ اطلاعی نداشتند ولی با توجه به یافتههای امروزی میتوان گفت تمدنهای بسیار بزرگ و تاثیرگذاری بودند. ولی درباره هخامنشیان اطلاعاتی داشتند (هرچند ناقص و آمیخته شده) که در منابع از آنها یاد شده است.
در این نوشتار به بررسی کوروش بزرگ در منابع ایرانی پس از اسلام می پردازیم تا آشکار شود که آشنایی ایرانیان با کوروش بزرگ مربوط به دوران معاصر و دوران پهلوی نیست و این آشنایی بسیار کهنتر است. در ادامه رویکرد اشکانیان و ساسانیان به هخامنشیان هم بررسی میکنیم.
منابع ایرانی بازگو کننده چهره واقعی کوروش بزرگ
پیش از آنکه به بررسی منابع پس از اسلام برسیم نباید فراموش کنیم که منابع باستانی ایرانی تاثیر مهمی در نمایان ساختن چهره واقعی کوروش بزرگ داشتند.
آثار باستانی و کتیبههای به جا مانده از دوران باستان بسیار معتبرتر از منابع دیگر مانند منابع یونانی هستند به طوری که منابع باستانی ایرانی بسیاری از اغراقها و دروغ پردازی بیگانگان درباره تاریخ ایران را آشکار کردند.
کوروشستیزان مدام میگویند در منابع ایرانی اثری از کوروش بزرگ نیست!! در صورتی که پاسخ این پرسش را به صورت منطقی نمیدهند که آثار باستانی و کتیبهها دقیقا متعلق به چه کسانی هستند؟! اگر این منابع ایرانی نیستند پس کجایی هستند؟!
آثار باستانی مانند کاخهای به جا مانده از دوران کوروش بزرگ نمایانگر سیاستهای فرهنگی این پادشاه خوشنام است و نام کوروش در کتیبههایی مانند کتیبه بیستون و… آمده است. حتی در کتیبههای به جا مانده از داریوش بزرگ به زبان مصری هم نام کوروش بزرگ آمده است در صورتی که مصر پس از کوروش بزرگ فتح شد. ولی نام کوروش در شکل بیضی نیست زیرا فقط نام شاهان مصر را در بیضی میگذاشتهاند. این خود نشان دهنده احترام هخامنشیان به کوروش بزرگ است که حتی در مصر نام کوروش را آوردهاند و البته نشان دهنده شهرت جهانی کوروش در دوران باستان است که هخامنشیان برای مشروعیت بخشیدن به خود نام کوروش بزرگ را می آوردند.
منابعی مانند استوانه کوروش بزرگ، رویدادنامه نبونئید و… هم که جایگاه خاص خود را دارند و تاریخ پژوهی درباره کوروش بزرگ بدون در نظر گرفتن این منابع غیر ممکن است. با آنکه این منابع به زبان بابلی و در بابل نگارش یافتهاند اما بخشهای زیادی از آنها در زمان فرمانروایی ایرانیان بر آن مناطق بوده و نمیتوان به کلی این منابع را از جهان ایرانی دور دانست.
استوانه کوروش بزرگ و رویدادنامه نبونئید را میتوان مهمترین اسناد برای تاریخپژوهش درباره کوروش بزرگ دانست که قطعا اعتبار آنها بسیار بیشتر از منابع یونانی است.
تجلیل از کوروش بزرگ در منابع پس از اسلام
در بسیاری از منابعی که مربوط به دوران پس از اسلام هستند و ارزش تاریخی دارند، نام کوروش بزرگ آمده است.
خوانشهای گوناگونی از نام کوروش در منابع پس از اسلام دیده میشود؛ مانند «کورش»، «کورس»، «کیروش» و… به نظر میرسد گاهی اشخاص مختلفی هستند و گاهی هم آشکار است که به کوروش بزرگ اشاره دارند.
کوروش بزرگ در منابع ایرانی پس از اسلام مانند بسیاری از منابع باستانی ستایش شده است و از او به نیکی یاد شده است.
در فارسنامه ابن بلخی از کوروش بزرگ با نام «کیروش» یاد شده و سخت دانا و عاقل خوانده شده است:
کیروش (کورش) سخت دانا و عاقل بود و بیت المقدس را آبادان کرد… (ابن بلخی، 1385: ص 53).
حتی برخی از فقیهان و محدثان هم از کوروش بزرگ به نیکی یاد کردند. برای مثال سمعانی فقیه و محدث اهل خراسان که دستی در شعر هم داشته است در شعری به زبان عربی به اقدامات نیک کوروش بزرگ فخر میورزد:
و بیت المقدس المعمور بیت
ورثناه عن التقدمینا
بناه کورش البانی المعالی
بامر الله خیر الامرینا
(ن.ک: پاکتچی، ۱۳۹۰: ص ۱۳۰)
در این شعر مشاهده میشود که سمعانی به اقدامات کوروش بزرگ درباره یهودیان اشاره میکند و میگوید کوروش بزرگ به امر خدا بیتالمقدس را بازسازی کرده است.
در دوران قاجار کوروش بزرگ با توجه به ترجمههای متون غربی با خوانش «سیروس» مورد توجه قرار گرفت و در نوشتههای حسینقلی میرزا سالور عمادالسلطنه، کوروش بزرگ ستایش شده است. او از دیوانسالاران دوره قاجار بود که ترجمه او از کتاب آناباسیس گزنفون با نام «بازگشت ده هزار یونانی»، یکی از ماندگارترین ترجمههای متون فرنگی به پارسی است.
حسینقلی میرزا سالور به نوشتههای هرودوت انتقاد شدید میکند و در دفاع از کوروش بزرگ مینویسد:
در کتب مقدس هم از سیروس و فتوحات او بیشتر از اینها تمجید شده. هرودوت معین است از سیروس به آن رشادت و دارای صفات حسنه که تکذیب و توهین بکند، از سایرین چه خواهد گفت (گزنفون، ۱۳۸۴: ص ۲۷۸؛ توضیحات مترجم).
نگاهی به جزئیات منابع پس از اسلام درباره کوروش
در ادامه نوشتههای برخی از منابع را به صورت جزئیتر مورد بررسی قرار میدهیم. گرچه منابعی که نام کوروش در آنها آمده است بسیار بیشتر میباشند اما سعی میکنیم منابع مهم و قدیمیتر که دیگر منابع شاید برگرفته از آنها باشند را بررسی کنیم تا از تکرار پرهیز شود.
روایات گوناگونی درباره کوروش آمده است که در بسیاری از آنها کوروش بزرگ شاهی مستقل و بزرگ معرفی می شود. ولی در برخی از منابع هم کوروش عامل بهمن خوانده شده است. با بررسی منابع باستانی در مییابیم که احتمالا پیوند کوروش و بهمن، ریشه در روایات آمیخته شده با کوروش یکم (پدربزرگ کوروش بزرگ) دارد. در این روایات بهمن اردشیر (وهومن ارتخشیره) جای هووخشتره (پادشاه ماد) را گرفته و کورش سردار بهمن اردشیر، یادآور کوروش یکم میباشد (ن.ک: بررسی پیوند کوروش و بهمن در منابع پس از اسلام).
کوروش در تاریخ طبری
در تاریخ طبری چند بار اشاره به کوروش شده است. در جایی با خوانش «کورش» یاد میکند که یک پادشاه بزرگ است (طبری، ۱۳۷۵: ج ۲، ص: ۴۵۲). در جای دیگر از «کیرش» یاد میکند که دست نشانده بهمن است (همان، ص: ۴۵۸).
طبری وقتی نام را با خوانش «کورش» میآورد خبری از بهمن نیست ولی وقتی نام را با خوانش «کیرش» میآورد از او به عنوان عامل بهمن یاد میکند که نشان میدهد منابع متفاوتی درباره کوروش بزرگ به دست آورده بوده است.
طبری در جایی در باره «کیرش غیلمى» مینویسد:
چون بلتشصر پادشاهى یافت کار وى آشفته شد. بهمن وقتى به مشرق رفت او را معزول کرد و به جاى وى داریوش ماذوى را که به ماذى پسر یافث پسر نوح انتساب داشت پادشاهى بابل و نواحى مجاور چون شام و جاهاى دیگر داد و او بلتشصر را بکشت و سه سال در بابل و ناحیه شام پادشاهى کرد پس از آن بهمن وى را عزل کرد و کیرش غیلمى را که از فرزندان غیلم پسر سام پسر نوح بود به جاى وى نصب کرد. و غیلم همان بود که وقتى جامر با ماذى به مشرق مىرفت همراه وى بود و چون پادشاهى بابل به کیرش رسید به بهمن نوشت که با بنى اسرائیل مدارا کند و اجازه دهد هر جا بخواهند مقر گیرند و به سرزمین خویش باز گردند و هر که را برگزینند فرمانرواى آنها کند. و اسرائیلیان دانیال پیمبر را برگزیدند که امورشان را به عهده گرفت و کیرش سه سال پادشاهى بابل و اطراف داشت و این سالها از وقت تسلط بخت نصر تا پایان کار وى و فرزندانش و پادشاهى کیرش غیلمى دوران خرابى بیت المقدس به شمار است و هفتاد سال است که همه را به بخت نصر منسوب دارند (طبری، ۱۳۷۵: ج ۲، ص: ۴۵۸).
در اینجا شخصی با نام «کیرش غیلمى» که از فرزندان غیلم پسر سام پسر نوح بوده از دست نشاندگان بهمن هم بوده است. به نظر می رسد نوشتههای فارسنامه ابن بلخی درباره کیرش (ابن بلخی، ۱۳۸۵: ص ۵۳) با این نوشتههای طبری هم ریشه است.
اما در جای دیگر تاریخ طبری روایت کمی متفاوت میشود و این بار از کورش یاد میکند و مینویسد:
یویاحین پسر یویاقیم پادشاه بنى اسرائیل شد، و سه ماه پس از آغاز پادشاهى، بخت نصر به جنگ وى آمد و او را بگرفت و به بابل برد و متنیا عموى وى را به جایش نشاند و او را صدیقیا نامید. و صدیقیا به خلاف بخت نصر رفت که به- جنگ وى آمد، و او را بگرفت و بند نهاد و میل کشید و فرزندش را پیش رویش سر برید و شهر و هیکل را به ویرانى داد و بنى اسرائیل را اسیر کرد و با شاه اسیر به بابل برد و آنجا ببودند تا کورش پسر جاماسب پسر اسب، به سبب خویشاوندى که با آنها داشت به بیت المقدس بازشان برد، زیرا مادر کورش جاویل و به قولى حاویل اسرائیلى بود (طبری، ۱۳۷۵: ج ۲، ص: ۴۵۲).
در اینجا دیگر خبری از بهمن نیست و گویی از کوروش به عنوان یک پادشاه بزرگ یاد میشود. البته اشاره میکند که مادر کوروش یهودی بوده و پدرش نام ایرانی جاماسب داشته است که گویی با کیرش غیلمى که از فرزندان غیلم است تفاوت دارد. با این حال هر دو از بخت نصر و در ادامه بازگرداندن بنی اسرائیل به بیتالمقدس توسط کورش/کیرش سخن میگویند! همه اینها نشاندهنده آمیختگی روایات و وارد شدن افسانههای دیگر اقوام در داستانهای کوروش بزرگ است. چرا که بر اساس اشتراک منابع باستانی میدانیم پدر کوروش بزرگ، «کمبوجیه» شهریار پارس بوده است و مادر او هم «ماندانا» شاهدخت ماد بوده است (کوروپدیای گزنفون، دفتر ۱، بخش ۲، بند ۱؛ تاریخ هرودوت، کتاب ۱، بند ۱۰۷: همچنین ن.ک: استوانه کوروش بزرگ بند ۲۱).
این تفاوت روایات طبری به آن دلیل است که اصولا طبری نگاه خود را وارد تاریخ نگاری خود نکرده بلکه روایاتی که شنیده است را نقل کرده است. متاسفانه طبری منابع خود را ذکر نکرده است که بتوانیم تحلیل دقیق داشته باشیم.
اینکه طبری روایات گوناگونی را نقل کرده نشان دهنده آمیختگی روایات و وجود چندین روایت است. در واقع به دلیل نابودی اسناد و مدارک آمیختگیهای زیادی رخ داده است و طبری صرفا روایتها را بیان کرده است.
کوروش در آثارالباقیه ابوریحان بیرونی
اشاره به کوروش بزرگ و پادشاهان هخامنشی در آثارالباقیه ابوریحان بیرونی، دقیق تر است. البته بیرونی گفتههای اقوام و ملل گوناگون را درباره پادشاهان آورده است و چندین جدول برای پادشاهان ایران و سایر کشورها تدوین کرده است. در آثارالباقیه هم تفاوتها دیده میشود نه فقط درباره پادشاهان ایران بلکه درباره پادشاهان دیگر ملل مانند مقدونیها و یونانیان هم این تفاوتها در روایات اقوام گوناگون دیده میشود.
ویژگی مثبت نوشتههای ابوریحان بیرونی در آثارالباقیه این است که اکثرا اشاره به منابع گفتههایش کرده است. هرچند دقت مقالات علمی پژوهی زمان حال را ندارد ولی حداقل در اکثر مواقع متوجه میشویم که روایات ریشه در کجا دارد. این دقت در منابع کهن جهان کمتر دیده شده است و باعث شده که آثارالباقیه کتابی باشد که ارزش تاریخ پژوهانه قابل توجهی دارد.
در برخی از جداول کوروش به عنوان شاه بابل ذکر شده است که البته نادرست هم نیست چراکه بابل یکی از مراکز اصلی شاهنشاهی هخامنشی بوده است. اما نکته بسیار مهمی در آثارالباقیه وجود دارد و آنکه در جدولی کوروش به عنوان شاه ایران یاد شده است و ابوریحان بیرونی او را معادل کیخسرو دانسته است.
نکته مهم همین جاست که در جدولی که کوروش پادشاه ایران خوانده شده به شباهت او با کیخسرو اشاره شده است. ابوریجان بیرونی نامهایی که در کتب اهل مغرب (شمال افریقا) آمده است را با پادشاهانی که در داستانهای ایرانی آمده، تطبیق داده است.
گرچه ابوریحان به تعداد پادشاهان، ترتیب، نامها و از این دست موارد تردید داشته است اما به شباهت کوروش و کیخسرو تردید نداشته است. به طوری که در جایی مینویسد: «اخشویوش بن دارا که خسرو اول باشد» که بدون تردید منظور همان خشایارشای بزرگ است اما جالب آنکه برای خشایارشای دوم از نام اخشویوش استفاده نمیکند بلکه از نام خسرو دوم بهره میبرد.
همانطور که در جدول هم مشخص است بیرونی نوشته است:
کورش که کیخسرو است… (بیرونی، ۱۳۸۹: ص ۱۵۲).
در اینجا باید اشاره کنیم که کوروشستیزان آثارالباقیه را تحریف میکنند و میگویند ابوریحان گفته است که کوروش عامل بهمن بوده است! در صورتی که ابوریحان در جایی صرفا روایات مسیحیان را نقل میکند و این موضوع را در بحث «نسخ تورات» آورده است.
ابوریحان مینویسد:
نسخهای که نزد نصاری میباشد تورات سبعین نام دارد و شرح این قصه آنست که:
«چون بختنصر به بیت المقدس دست یافت و آنجا را خراب کرد طایفهای از یهود جلای وطن کردند و به پادشاه مصر پناهنده شدند و در کنف او اقامت جستند…. بیت المقدس را کورش که عامل بهمن بر بابل بود ساخته بود و عمارت شام را به حال نخستین بر گردانیده بود… پس بنی اسرائیل به قصد خروج از مصر با جمعی از مقربان ملک که شاه به بدرقه یهودیان فرستاده بود پیروز شدند و بطلمیوس گفت که مرا به شما نیازی است… و آن این است که یک نسخه از کتابتان تورات به من بخشید…»
… و این همان نسخه است که نزد نصاری است و این نسخه به گفته ایشان تبدیل و تحریف نیافته… یهود این حکایت را باور نمیدارد و میگویند در نقل تورات مکره و مجبور بودیم… (بیرونی، ۱۳۸۹: صص ۲۹ – ۳۰).
در اینجا به دلیل طولانی نشدن متن، فقط پارههایی از آثارالباقیه را آوردیم که امیدواریم خوانندگان خود به اصل کتاب مراجعه کنند و متن کامل را بخوانند. میبینیم که ابوریحان دارد درباره یکی از نسخ تورات که نزد نصاری میباشد و تورات سبعین سخن میگوید و روایت مسیحیان درباره چگونگی نگارش آن را ذکر میکند. در آخر هم نوشته است که یهودیان حکایت را باور ندارند. از متن اینچنین برداشت میشود «کورش عامل بهمن بوده» هم در همان روایات مسیحی آمده است. از این اشاره مهم میفهمیم اینکه کوروش عامل بهمن اردشیر بوده و در برخی از منابع دیگر پس از اسلام مانند طبری هم آمده احتمالا ریشه در روایات مسیحی دارد.
پیش از جدول مربوط به پادشاهان بابل هم نوشته است:
در برخی از کتب جداولی دیدم که مدت پادشاهی آثور را که اهل موصل باشند و مدت سلطنت ملوک قبط را که در مصر بودند و همچنین مدت پادشاهی ملوک بطالسه را که مفر آن بطلمیوس است … و نیز تواریخ ملوک روم را که پس از بطالسه بودند ذکر کرده بودند… و من آن جدول ها را به عینه در این فصل نقل کردم… (بیرونی، ۱۳۸۹: ص ۱۲۵).
سپس جداول مربوط به پادشاهان بابل و کلده، مصر بطالسه و… را می آورد.
پس آشکار میشود اینکه کورش عامل بهمن بوده و اینکه کوروش از شاهان کلده بوده، از منابع دیگر هستند که ابوریحان گردآوری کرده و خلاصهای از نوشتهها را آورده است.
اما در بحث کوروش و کیخسرو موضوع متفاوت است. پیش از جدول این بخش که از روی گفتههای اهالی مغرب (شمال افریقا) ذکر شده ابوریحان نوشته است: «[اهالی مغرب] از فریدون که نزد آنان یافول نام دارد شروع کرده اند» (همان: ص ۱۵۱).
سپس در جدول مینویسد: «یافول که فریدون است» (همان: ص ۱۵۱). پس مشخص میشود نکته «که فریدون است» تحلیل ابوریحان بیرونی است نه آنکه در اقوال اهالی مغرب آمده باشد. در ادامه مینویسد: «کورش که کیخسرو است» (همان: ص ۱۵۲) باز هم معلوم میشود که یکسانی کوروش و کیخسرو تحلیل ابوریحان است نه آنکه اهالی مغرب آورده باشند و ابوریحان بیرونی تشخیص داده روایات کورشی که در اقوال اهالی مغرب آمده به کیخسرو نزدیک است. ما امروز میدانیم که روایات کیخسرو در شاهنامه چقدر به روایاتی که درباره کوروش در منابع باستانی آمده نزدیک است.
به طور کلی کیخسرو در داستانهای ایرانی آمیختگی و شباهت زیادی به کوروش بزرگ دارد که شاهنامهشناسانی مانند جلال خالقی مطلق هم این موضوع را تایید کردهاند (برای دانش بیشتر نگاه کنید به: کوروش در شاهنامه فردوسی و پاسخ به منتقدان موضوع کوروش و کیخسرو).
کوروش در نوشتههای حمزه اصفهانی
حمزه اصفهانی از دیگر پژوهشگرانی است که روایات کوروش را تحلیل کرده است و حتی پندار یهودیان درباره کوروش بزرگ را نقد کرده است و در تحلیلهای خود کوروش را یک پادشاه بزرگ میداند.
کوروشستیزان در تحریفهای خود صرفا مینویسند که حمزه اصفهانی گفته است کوروش همان بهمن است!! در صورتی که حمزه اصفهانی صرفا میگوید یهودیان میپندارند کوروش همان بهمن اسفندیار است و حمزه اصفهانی تاکید میکند که این قول چندان درست نیست و آن را نقد میکند.
بیایید عینا نوشته حمزه اصفهانی را بخوانیم:
اما آباد کننده بیتالمقدس پس از هفتاد سال، پادشاهی است که وی را به عبرانی «کورش» خواندند و یهودیان میپندارند که وی بهمن بن اسفندیار است، ولی این قول با تاریخ ایران سازگار نیست و میان آن دو، بیش از دویست سال فاصله است و از زمان بازگشت اسرائلیان از بابل به فلسطین تا حکومت اسکندر ۱۴۵ سال و نیز از آباد کردن بیت المقدس تا تخریب آن به وسیله ططوس پادشاه روم، ۴۶۰ سال فاصله است (حمزه اصفهانی، ۱۳۴۶: ص ۹۱).
از این نوشته چند نکته برداشت میشود:
۱) یکسانی کوروش و بهمن صرفا قول یهودیان است و نه ایرانیان
۲) کوروش در اینجا به عنوان یک پادشاه بزرگ است و نه آنکه دست نشانده کسی باشد.
۳) حمزه اصفهانی تاکید میکند که میان بهمن و کوروش فاصله زمانی بوده است و به هیچ وجه آنها یک شخص نبودند. پس نمیتوان گفت که حمزه اصفهانی اعتقاد داشته که کوروش و بهمن یک شخص بودند.
البته حمزه اصفهانی پیش تر در جایی به صورت مخصتر نوشته است: «اسرائیلیان چنین پندارند که بهمن در کتاب های اخبار آنان به زبان ایشان همان کوروش است» (حمزه اصفهانی، ۱۳۴۶: ص ۳۸). ولی دیدیم که در صفحات بعدی مفصل تر توضیح داده است و این پندار یهودیان را نقد کرده است.
کوروش در نوشتههای حمدالله مستوفی
حمدالله مستوفی از تاریخ نگاران جدیدتر دوره اسلامی است که فعالیتهایش مربوط به قرن ۸ هجری قمری بوده است.
نام کوروش در نزهه القلوب به صورت «کوشک» آمده است. حمد الله مستوفی مینویسد:
بعد از آن بخت النصر به کین یحیی پیغمبر (عم) بیت المقدس خراب میکرد، آن مسجد را نیز خراب گردانید. عزیز پیغمبر (عم) از آنجا گذر افتاد و آن را خراب یافت، بر دلش سخت گران آمد و گفت آیا خدای تعالی این مسجد و شهر را باز کی آبادان گرداند، بدین سبب حق تعالی امر کرد تا روح او را قبض کردند و او صد سال خفته بود، تا ملکی از ملوک فارس که بنی اسرائیل او را کوشک و فارسیان گودرز اشغانی [اشکانی] خوانند آن را به حال عمارت آورد (حمدالله مستوفی، ۱۳۳۶: ص ۱۷).
در اینجا باز هم آمیختگی روایات احساس میشود و گویا پندارهایی وجود داشته است که کوروش بزرگ همان گودرز اشکانی است و حمدالله مستوفی آنها را نقل کرده است.
اینکه حمدالله مستوفی مینویسد بنی اسرائیل او را کوشک میخواندند عجیب است و شاید باز هم روایات گوناگون وجود داشته است و شاید به دلیل لهجهها و گویشهای متفاوت بوده است. این تاریخ نگار در کتاب دیگر خود (تاریخ گزیده) نام را به صورت کورش میآورد و به جای آنکه معادل گودرز اشکانی بداند مینویسد در کتب بنی اسرائیل نام بهمن به صورت کورش آمده است:
او در بحث مربوط به بهمن مینویسد:
فارسیان او [=بهمن] را دراز دست [خوانند] جهت آنکه ولایات بسیار در حکم خود آورد. … و در کتب بنى اسرائیل نام او کورش ملک آمده است (حمدالله مستوفی، ۱۳۶۴: ص ۹۴).
احتمالا روایات جسته و گریخته نقل میشده که باعث وجود تناقضات در منابع شده است. ولی نکته مهم در نوشتههای حمدالله مستوفی این است که از کوروش به عنوان یک پادشاه بزرگ یاد شده است.
دیگر منابع
در بسیاری دیگر از منابع پس از اسلام چه ایرانی و چه غیر ایرانی از کوروش یاد شده است که البته کمابیش مطالبی که در بالا ذکر شد در آنها آمده است. در برخی از آنها کوروش شاه بزرگ است و در برخی دیگر کوروش عامل بهمن خوانده شده است و در برخی دیگر کوروش به عنوان شاه بزرگ مطرح شده است. منابعی مانند:
– مروجالذهب، مسعودی
– اخبار فی الایام العرب، ابن خلدون
– تجارب الامم، ابو على مسکویه الرازى
– تاریخ مختصر الدول، ابن عبری
– تاریخ الکامل، ابن اثیر
– روضه الصفا، میر خواند
و…
در برخی از منابع مسیحی مانندتاریخ مختصر الدول از کورش فارسی یاد شده است که پادشاه بزرگی است که اجازه داد بنى اسرائیل به اورشلیم بازگردند. اما داستانهایی درباره همسر یهودی کورش هم ذکر میکند (ن.ک: ابن العبرى، ۱۳۷۷: ص ۶۳ و ۶۴) که همانطور که پیش از این هم اشاره شد در هیچ کدام از منابع باستانی نیست.
از دیگر منابع قابل توجه که نام کوروش بزرگ در آن آمده است مروجالذهب اثر مسعودی، تاریخ نویس عرب میباشد.
در مروجالذهب ابتدا آمده است که کوروش از جانب بهمن بوده است ولی در ادامه تاکید میشود که در برخی از روایات کوروش پادشاه مستقل و از شاهان طبقه اول ایران بوده است. در مروجالذهب اینچنین آمده است:
… در این ایام کورش ایرانی بود که در عراق از جانب بهمن پادشاهی داشت و آن هنگام مقر بهمن به بلخ بود … در روایات دیگر هست که کورش پادشاه مستقل بود نه از جانب بهمن و این پس از انقضای پادشاهی بهمن بود و کورش از شاهان طبقه اول ایران بود و این در همه کتب تاریخ قدیم نیست (مسعودی، ۱۳۸۲: ج۱، ص ۲۲۵).
در این کتاب از پادشاه دیگری هم به نام کوروش در قضیه «سه مغ» یاد میشود که گویی جنبههای افسانهای وارد آن شده است. آنجا که مسعودی مینویسد:
کوروش شاه به هنگام تولد مسیح (ع) سه کس را فرستاد … (مروج الذهب، ج ۱، ص ۶۰۶).
می دانیم که کوروش ۵۰۰-۶۰۰ سال پیش از مسیح بوده است پس یا منظور یک پادشاه دیگر است و یا شاید برخی از مسیحیان به دلیل شهرت جهانی کوروش بزرگ در اینجا کوروش را وارد داستان سه مغ کردند.
بررسی و تحلیل «کوروش و بهمن» در منابع پس از اسلام
همانطور که اشاره شد در برخی از روایات منابع ایرانی پس از اسلام پیوندهایی بین کوروش و بهمن وجود دارد. در برخی از روایات کوروش از دست نشاندگان بهمن در بابل خوانده شده است.
این موضوع دستمایه کوروشستیزان قرار گرفته و میگویند کوروش جایگاه بزرگی در تاریخ ایران نداشته است چرا که در منابع ایرانی پس از اسلام صرفا دست نشانده بهمن است! البته چنین نتیجهگیری بدون تردید اشتباه است و همانطور که اشاره کردیم این صرفا برخی از روایات است و در روایات دیگر کوروش یک پادشاه بزرگ است. همچنین اشاه کردیم که منابع پس از اسلام اشکالات زیادی دارد و نباید برای تاریخ پژوهی درباره هخامنشیان به آنها تکیه کرد.
اما به هر حال اینکه چرا کوروش عامل بهمن خوانده شده است، میتواند موضوع جالبی برای پژوهش تاریخی باشد و باید بدون هیچ تعصب و پیش فرضهای ذهنی به دنبال یافتن ریشه این موضوع بود.
همانطور که اشاره شد با بررسی منابع باستانی در مییابیم که احتمالا پیوند کوروش و بهمن، ریشه در روایات آمیخته شده با کوروش یکم (پدربزرگ کوروش بزرگ) دارد. در این روایات بهمن اردشیر (وهومن ارتخشیره) جای هووخشتره (پادشاه ماد) را گرفته و کورش سردار بهمن اردشیر، یادآور کوروش یکم میباشد
کوروپدیا یک کتاب بسیار مشهور درباره زندگی کوروش بزرگ است که توسط گزنفون، مورخ یونانی نوشته شده است. در کوروپدیای گزنفون گفته میشود که هووخشتره دوم دایی کوروش بزرگ بوده است. کوروش بزرگ در ابتدا به عنوان سردارهووخشتره دوم با لودیه و آشور جنگید و بابل را فتح کرد و پس از آن هووخشتره دوم داوطلبانه فرمانروایی را به کوروش داد و کوروش تبدیل به شاه شاهان شد. اما بر اساس دیگر منابع از جمله کتیبههای باستانی در مییابیم که این روایت اشتباه است. آیا روایات کوروش یکم با کوروش بزرگ آمیخته شده است و در گفتار گزنفون، کوروش بزرگ سردار هووخشتره دوم شده است؟!
به نظر میرسد آنچه درباره کوروش عامل بهمن اردشیر در منابع بعدی گفته شده، ریشه در این اشتباه گزنفون دارد. از سوی دیگر نام بهمن اردشیر به پهلوی «وهومن ارتخشیره» خوانده میشود. می دانیم دو پادشاه هخامنشی با نام کوروش مشهور بودند (کوروش یکم و کوروش بزرگ).
احتمالا شباهت نامهایی مانند «وهومن ارتخشیره» و «هووخشتره» و همچنین کوروش یکم و کوروش بزرگ باعث میشده است از دوران باستان روایات این اشخاص با یکدیگر آمیخته شوند. بنابراین داستانهایی شکل گرفتند که کوروش سردار سپاه هووخشتره بوده است!
همین داستان به یهودیان و مسیحیان میرسد و هر کدام نظریاتی در این باره ارائه دادند. مسلمانان هم نظرات یهودیان و مسیحیان را ذکر کردند و حتی گاهی انتقادهای جدی به آنها وارد کردند. از این روی یکی از روایات این بود که کوروش سردار بهمن اردشیر بوده است.
وقتی گزنفون که همزمان با هخامنشیان بوده است خواسته با ناخواسته این اشتباه را میکند نباید انتظار داشت که پژوهشگران ایرانی پس از اسلام چنین مواردی را نقل نکرده باشند.
با توجه به منابع دوران اشکانیان و ساسانیان میدانیم که آنها از وجود شاهنشاهی بزرگ ایرانی پیش از خود اطلاع داشتند و حتی آثارشان را ستایش میکردهاند و خود را وارث پادشاهان باستانی ایرانی (پادشاهان هخامنشی) میدانستند.
شاید مهم ترین اشاره به کوروش بزرگ در زمان اشکانیان در نامه اردوان باشد. براساس گزارس تاسیتوس (تاریخنگاری رومی)، اردوان دوم پادشاه اشکانی، در نامه خود به تیبریووس، امپراتور روم، به حق موروثی خود بر قلمروی کوروش بزرگ اشاره دارد (ن.ک: بابادی، ۱۳۹۹: صص ۹۲). اردوان خود را وارث کوروش و اسکندر میدانست و نام یک پادشاه ایرانی را کنار اسکندر آورده بود. اسکندر در آن دوران بی همتا تصور میشد و همین آوردن نام کوروش بزرگ، احتمالا اقدامی جسورانه محسوب میشد.
این نامه نشان میدهد اردوان قصد داشته از اشخاصی نام ببرد که برای رومیان کاملا شناخته شده بودند و مرزی که مشروع میدانسته را برای آنها توصیف کند.
نامههای ساسانیان هم یادآور نامه اردوان اشکانی است به طوری که پادشاهان ساسانی در مکاتبات خود هنگامی که از پادشاهان باستانی سخن میگفتند، برای مخاطبان غیر ایرانی آنها پادشاهان هخامنشی تداعی میشده است.
برای نمونه لیبیانوس که معاصر با شاپور دوم ساسانی بوده است، داریوش و خشایارشا را نیاکان شاپور دوم میدانست (بابادی، ۱۳۹۹: صص ۹۳-۹۴. به نقل از شهبازی ۱۳۹۶: ص ۱۸۵).
این موضوع یادآور نامه مشهور شاپور دوم به کنستانتیوس امپراتور روم است (ن.ک: کریستن سن، ۱۳۶۸: ص ۳۳۰) قلمرویی که شاپور در این نامه یاد میکند همانا قلمروی هخامنشیان است و یکی از دلایل مهمی است که ساسانیان با شاهنشاهی باستانی ایرانی آشنا بودند.
همچنین کاسیوس دیو نوشته است اردشیر تهدید میکرد به بازپسگیریِ آنچه را که پارسیان تا دریای یونان در دست داشتند (Shayegan, 2011: P. 293-294). اردشیر به نوعی قلمروی باستانی ایرانیان (هخامنشیان) را متعلق به ایران روزگار خودش هم میدانست.
قطعا اگر منابع کاملتری از دوران اشکانیان و ساسانیان به دست ما رسیده بود میتوانستیم با قاطعیت بیشتر سخن بگوییم.
بی اعتمادی به منابع یونانی و یهودی
با این حال گویا نوعی بیاعتمادی به منابع بیگانگان وجود داشته است و از طرفی با توجه به فراموشی خط میخی نمیتوانستند بسیاری از نوشته های به جا مانده از دوران هخامنشیان را بخوانند.
شواهد نشان میدهند ایرانیان در دوران اشکانیان و ساسانیان درباره تاریخ باستانی خود به داستانهای ایرانی درباره پادشاهان پیشدادی و کیانی، بیشتر اعتماد داشتند. البته این بیاعتمادی در اوایل دوران اشکانیان کمتر بوده است و بعدها تشدید شد. آنطور که از منابع و شواهد میتوان برداشت کرد این است که اشکانیان و ساسانیان، هخامنشیان را بخشی از پادشاهان کیانی میدانستند.
اگر خودمان را به جای پژوهشگران اشکانی و ساسانی بگذاریم که پس از نابودی آثار هخامنشیان، به مطالعه درباره تاریخ باستانی ایرانی میپرداختند، باید بپذیریم که اعتماد کردن به منابع یونانی و رومی و حتی یهودیان برایشان آسان نبوده است. سوال آنجاست که چرا باید به آن منابع اعتماد میکردند؟ منابع رومی و یونانی سرشار از افسانه سرایی غرض ورزانه علیه ایرانیان بودند. از سوی دیگر افسانههایی مانند افسانه استر در منابع یهودی آشکار میسازد که افسانه سرایی در کتابهای یهودیان هم وجود داشته است (دانش بیشتر: رویکرد اشکانیان و ساسانیان به منابع اقوام).
از دوران بلاش اشکانی به بعد ایرانیگرایی در میان ایرانیان پر رنگ شد و این نگاه تا پایان دوران ساسانیان هم وجود داشت. اگر در آن دوران به دنبال گردآوری تاریخ باستانی ایران بودند، قطعا نمیتوانستند اعتماد کاملی به منابع یونانی داشته باشند.
حتی ایرانیان پس از اسلام که میدانیم با منابع یونانی و رومی آشنا بودند، چندان به منابع تاریخی یونانی و رومی اعتماد نکردند و چنین مینماید همان رویکرد ایرانیان باستان را داشتند. البته اعتماد به منابع مسیحی و یهودی بیشتر شد کما اینکه در منابع تاریخی پس از اسلام بارها به آنها استناد میشود. ولی درباره منابع یونانی کماکان اعتماد کاملی نداشتند و همچنان روایات آمیخته شده ایرانی به عنوان معیار قرار می گرفتند.
نابودی آثار هخامنشیان پیش از اشکانیان
اشکانیان و ساسانیان پس از نابودی اسناد و مدارک توسط بیگانگان قدرت گرفتند. الکساندر مقدونی کاخهای پارسه (تخت جمشید) را آتش زد که طبیعتا باعث نابودی آثار زیادی شده است. آتش سوزی پارسه هم در نوشته مورخان آمده است و هم آثار آتش سوزی در پارسه کاملا هویدا است (برای دانش بیشتر ن.ک: اسناد، مدارک و شواهد گوناگون درباره به آتش کشیده شدن پارسه توسط اسکندر).
اما این پایان ماجرا نبود و در دورههای بعدی که حکومتهای یونانی (دوره یونانیگرایی) در ایران شکل گرفتند آثار بسیار بیشتری نابود شدند. این موضوع آن قدر ملموس است که دیگر آن تعداد از کتیبههای به خط میخی که در دوره هخامنشیان رواج داشت را نمیبینیم و این نشان میدهد که تا چه میزان انزوای کاتبان و دانشمندانی که پیش از آن وجود داشتند رخ داده است. پس از آن تا مدتها کتیبههایی به خط یونانی یافت شده است و خیلی اندک کتیبهها به خطهای دیگر هستند. این موضوع نشان دهنده تحول بزرگی است که یونانیان به سود خود ایجاد کردند. به طوری که افسانههای فراوانی در ستایش الکساندر مقدونی ساختند.
آیا ریشه آمیختگی کوروش و کیخسرو در دوران باستان است؟
پرسش مهم آن است که وقتی ایرانیان به منابع یونانی بیاعتماد بودند به کلی آنها را نادیده میگرفتند یا به دنبال تطبیق با شخصیتهای داستانهای ایرانی بودند؟! وقتی شباهت شخصیتهای داستانهای ایرانی به منابع یونانی درباره پادشاهان هخامنشی را مشاهده میکنیم، به نظر میرسد به کلی آنها را نادیده نمیگرفتند.
با توجه به فراگیر بودن داستانهای ایرانی درباره پیشدادیان و کیانیان، به نظر میرسد وقتی پژوهشگر ایرانی در دوران اشکانیان یا ساسانیان به کوروس یا کیروس در منابع یونانی و رومی میرسیده، نتیجه میگرفته این همان کَویهئوسروه یا کئیهوسروه است (یعنی با روایات کوروش در منابع یونانی آشنا بوده است). یا وقتی برای او داستانهای داریوش را نقل میکردند، کی داراب در داستانهای ایرانی تداعی میشده است. چرا که به منابع پر از غرض ورزی یونانیان و رومیان اعتماد کامل وجود نداشته است.
شاید بتوان گفت روند آمیختگی روایات و حتی پندار یکسانی کوروش و کیخسرو از همان دوران ایران باستان و شاید از دوران اشکانیان شروع شده است.
در دوران اشکانیان، سنت خنیاگری فراگیر بوده است و همین باعث میشد داستانهای اساطیری و حماسی فراگیر شود. در ایران باستان گوسانها بسیار مشهور بودند. گوسانها هنرمندانی بودند که در کویها و برزنها با زبان شعر و موسیقی داستانهای پادشاهان و احتمالا پهلوانان را نقل میکردند. در قطعهای از آثار مانوی پارتی میخوانیم:
همچون گوسانی که هنر شهریاران و کَیهای پیشین را بیان میدارد… (تفضلی، ١٣٨۹: ص ۷۶).
از این گفته چنین بر میآید که گوسانها حافظ داستانهای حماسی ایران بودهاند و آنها را به ساسانیان منتقل کردهاند. همین داستانها بعدها بخشی از منابع خداینامکهای پهلوی را تشکیل داده و نهایتاً در شاهنامه منعکس شدهاند (همان).
اگر شاهنامه را نمودی از خداینامکهای دوران ساسانیان بدانیم با پادشاهانی برخورد میکنیم که شباهت آشکار با هخامنشیان دارند. درباره چند پادشاه کیانی این آمیختگیها قابل ردیابی است:
داراب: آمیختگیهایی با داریوش بزرگ و داریوش دوم دارد.
بهمن اردشیر: آمیختگیهایی با اردشیر یکم و اردشیر دوم دارد.
دارا: آمیختگی با داریوش سوم دارد.
جالب آنکه نام برخی از پادشاهان کیانی در شاهنامه در اوستا نیامده است که همین آمیختگی کیانیان با هخامنشیان را آشکار میسازد.
دلیل وجود اشکالات تاریخی در منابع ایرانی چیست؟
همانطور که دیدیم در منابع پس از اسلام اشکالات تاریخی زیادی و آمیختگی فراوان روایات دیده میشود. این موضوع با توجه به تحولات تاریخی و همچنین نابودی دادهها و منابع پیش از اسلام طبیعی بود. حتی پس از تهاجم الکساندر هم منابع زیادی نابود شدند و آمیختگی روایات از دوران باستان وجود داشته است.
برای ما که در عصر ارتباطات قرار داریم و پس از سالیان سال تلاش و پژوهش دانشمندان، پس از رمزگشایی خطوط باستانی، به وجود آمدن چندین و چند ترجمه از کتیبهها و متون باستان، پس از یافت شدن سکههای باستانی از زیر خاک، تاریخ نگاری دوران باستان سادهتر و دقیقتر شده است. ما با داشتن ترجمههای گوناگون از استوانه کوروش، رویدادنامه نبونئید، کتیبه بیستون و… نام کوروش را با صورت باستانیاش شناختهایم و از رویدادهای زندگی کوروش با کمک تاریخ، باستانشناسی، زبانشناسی، جامعهشناسی و… آشنا شدهایم. آیا مردمان کهن نیز چنین شرایطی داشتند؟!
امروز ما با داشتن سکههای پادشاهان گوناگون و روایات اقوام و ملل گوناگون به راحتی میتوانیم نام پادشاهان را و ترتیب آنها را استخراج کنیم. آیا مردمان کهن چنین شرایطی داشتند؟!
از این رو در ارزیابی خود باید بسیاری از جوانب را در نظر بگیریم. تهاجمهای بزرگ همانند تهاجم الکساندر و دوره سلطه سلوکیان و تحولات تاریخی را باید در نظر داشته باشیم. کما اینکه بسیاری از دورههای تاریخی ایران به صورت دقیق در منابع نیامده اند.
ما میدانیم که ایرانیان تا مدتهای زیادی از خواندن کتیبههای باستانی ناتوان بودند و این هم به دلیل تهاجمات بیگانگان و عصر هلنگرایی بود که ایرانیان را از این مهم محروم کردند.
پس از حمله عربها باز هم این حافظه جمعی بود که کمک کرد تا یاد و خاطره شکوه گذشته حفظ شود. باز هم منابع زیادی نابود شدند و نخبگان منزوی شدند (ن.ک: کتاب سوزی خلفا در ایران). همین باعث شده است آمیختگی روایتها در منابع پس از اسلام بیشتر شود.
اصلیترین تفاوت مقدونیها و یونانیان و اعراب با یورش اقوام دیگر مانند مغولها، نابودی در دراز مدت بود (۲). اعراب و یونانیها در بلند مدت به نابودی علم و دانش پرداختند. ما نباید توقع داشته باشیم فقط در کشورگشاییهای الکساندر یا عمر بن خطاب نابودی رخ داده باشد بلکه دههها این نابودی ادامه پیدا کرد. به همین دلیل، اقدامات عربها و یونانیان بسیار تاثیر گذار تر بود. پس از تهاجم یونانیان و اعراب زبان خود را فراگیر کردند و اقدامات دراز مدت برای سلطه فرهنگی انجام دادند به طوری که خیلی از مردم نگارشهای باستانی را نمیتوانستند بخوانند. ولی مثلا پس از حمله مغول زبان مغولی اصلا فراگیر نشد و همان زبانها باقی ماندند.
اتفاقا بیشتر نابودیهای یونانیان و اعراب را باید در دوران سلطه آنها جست و جو کرد و نه دوره حمله آنها که بخواهیم با حمله مغولها مقایسه کنیم.
کوروش بزرگ در ادبیات ایرانی
اما کوروشستیزان در ادامه جوسازیهای خود اظهار میکنند که چرا در اشعار حافظ و سعدی نام کوروش نیامده است!!! البته این پرسش پیش از هر چیز بیان کننده دانش پایین آنها از درونمایه اشعار حافظ و سعدی است چرا که این آثار، هنری و ادبی هستند و نه متون تاریخی که توقع داشته باشیم همه دوره های تاریخی بدون کم و کاست در آنها لحاظ شده باشد.
دیدیم که در بسیاری از منابعی که ارزش تاریخی دارند، نام کوروش آمده است.
در این میان اشاره به کوروش بزرگ در شاهنامه فردوسی همواره مورد توجه بوده است. کوروشستیزان تلاش زیادی میکنند که القا کنند از کوروش بزرگ و هخامنشیان اصلا در شاهنامه یاد نشده است اما آنها به تحولات تاریخی ایران، سبک آثار هنری و ادبی و اسطورهای و… اصلا توجه ندارند!! شاهنامه فردوسی یک اثر ادبی و حماسی است که بخشهای زیادی از آن به اسطورههای ایرانی اشاره دارد. در واقع شاهنامه فردوسی داستانهای اسطورهای است که با تاریخ آمیخته شده است و از آنجایی که حالت نظم دارد نباید توقع داشته باشیم چیزی شبیه به تاریخ طبری و یا آثارالباقیه باشد.
موضوعی که به نوعی خود فردوسی اشاره میکند و میگوید:
ازو هر چه اندر خورد با خرد
دگر بر ره رمز و معـنى برد
در واقع ما نباید دانستههای علمی امروزی خود را که حاصل پژوهشهای مدرن و دقیق پس از پیدا شدن آثار باستانی فراوان است را به دوران کهن فرافکنی کنیم. پس توجه داشته باشیم که شاهنامه فردوسی بیش از آنکه ارزش تاریخی داشته باشد ارزش ادبی، حماسی و اسطورهای دارد.
اما این پایان ماجرا نیست و همانطور که پیش از این گفته شد پژوهشگرانی مانند ابوریحان بیرونی به شباهت کوروش و کیخسرو پی برده بودند. روایتهای مربوط به کوروش در جای جای شاهنامه به چشم میخورد. تعجب آور است که برخی اسکندر شاهنامه را بدون چون و چرا همان الکساندر مقدونی میدانند اما کوروش را کیخسرو نمیدانند! آشکار است که کیخسرو در شاهنامه بیشترین آمیختگی را با کوروش بزرگ دارد.
نوشتهها و پژوهشهای تاریخی گاهی بسیار طولانی و حتی خستهکننده میشوند. از این روی شاید بخش زیادی از مردم به دنبال مطالعه و بررسی منابع نروند و حتی مطالعه نوشتارهای تاریخپژوهانه برای آنها جذاب نباشد. همین موضوع کار را برای جوسازی رسانهای باز میکند.
به راستی تبلیغات رسانهای کوروشستیزان با واقعیتها فاصله زیادی دارد. زمانی دشمنان تاریخ و فرهنگ ایران می گفتند تا پیش از پهلوی هیچ کجا اثری از کوروش نیست! وقتی با واکنش ایران دوستان و ارائه منابع ایرانی روبرو شدند به تحریف و ذکر موارد دلخواه از منابع ایرانی روی آوردند!
ایرانستیزان تلاش میکنند با روشهای عوام فریبانه به اهداف خود برسند. برای مثال در گفتاری سطح پایین میگویند اگر هخامنشیان وجود داشتند، چرا نام هیچ پدربزرگی کوروش یا داریوش نیست؟! در مرحله اول باید گفت چنین استدلالهایی قطعا نادرست است! ولی باید توجه داشت که نام بسیاری از پدربزرگها، بر گرفته از نامهای ایران باستان و پادشاهان هخامنشی است. کافی است به اشخاص مطرح توجه کنیم از جمله بازیگران ارزندهای همچون «سیروس ابراهیمزاده» و «داریوش اسدزاده» که از پیشکسوتان سینما هستند.
تخریب و تحریف به مراتب سادهتر از ارائه دانش همه جانبه است. همانطور که خراب کردن یک ساختمان به مراتب ساده تر و بی دردسر تر از ساختن درست یک ساختمان است. برخی از نهادها سالهاست کار سادهتر را آغاز کردند و به جای تقویت هویت ایرانی به تخریب تاریخ و تمدن ایرانیان روی آوردند.
با سپاس از کوروش شهرکی
پانویس:
۱- سالها کوروشستیزان به صورت گسترده تبلیغ میکردند که تا پیش از حکومت پهلوی نام کوروش بزرگ در منابع ایرانی نیامده است! آنها حتی پا را فراتر میگذاشتند و اینطور القا میکردند که ایرانیان تا پیش از پهلوی اصلا کوروش بزرگ را نمیشناختند!!! اما تردیدی نیست که سخن آنها اشتباه و گزاف بود. البته با تلاشهایی که توسط دوستداران تاریخ و فرهنگ ایران صورت گرفت این ادعاها را کمتر میشنیوم و نشر اکاذیب ایران ستیزان و کوروش ستیزان آشکار شده است.
۲- مغولها بیشتر نابودیها را هنگام یورش انجام دادند و در دراز مدت برنامهای برای نابودی نداشتند. مغولها کتابهای پیشین را خطری برای خود نمیدانستند در حالی که یونانیها و اعراب چنین آثاری را خطری برای ایدئولوژی خود میدانستند. حمله و سلطه مغولها به هیچ عنوان جنبه ایدئولوژیک یا دینی نداشت که کسی را به خاطر دینی که دارد منزوی کنند یا جزیه از او بگیرند و… . به طور کلی نابودی علم و دانش توسط مغولها بسیار کمتر از عربها بود هرچند کشتاری که مغولها انجام دادند به ویژه از تودههای مردم بسیار زیاد بود.
کتابنامه:
– ابن بلخی (۱۳۸۵). فارسنامه. تصحیح لیسترانج و نیکلسون. تهران: اساطیر.
– ابن العبرى (۱۳۷۷). مختصر تاریخ الدول. ترجمه عبد المحمد آیتى، تهران: انتشارات علمى و فرهنگى.
- بابادی، امین؛ آرزو رسولی (بهار و تابستان ۱۴۰۰). «هخامنشیان در شاهنامه و روایات ملی». پژوهشنامه ادب حماسی. س ۱۳، ش ۳۱.
– پاکتچی، احمد (۱۳۹۰). کوروش و ذولقرنین. به کوشش عسکر بهرامی. تهران: انتشارات مرکز دایره المعارف اسلامی.
- تفضلی، احمد (١٣٨۹). تاریخ ادبیات ایران پیش از اسلام. تهران: سخن.
– حمد الله مستوفى (۱۳۶۴). تاریخ گزیده. تحقیق عبد الحسین نوایى. تهران: امیر کبیر.
– حمد الله مستوفی (۱۳۳۶). نزهه القلوب. به کوشش محمد دبیرسیاقی. تهران: طهوری.
– حمزه اصفهانی (۱۳۴۶) تاریخ پیامبران شاهان (سنی ملوک الارض و الانبیا). ترجمه جعفر شعار. تهران: انتشارات بنیاد فرهنگ ایران.
- شهبازی، علیرضا (۱۳۹۶). «ادعای نخستین پادشاهان ساسانی نسبت به میراث هخامنشیان». ترجمۀ محمد حیدرزاده و کلثوم غضنفری، فصلنامه تاریخ پژوهی، ش ۷۱ صص۱۸۱-۲۰۲.