ایرانیان درباره تاریخ باستانی خود به داستانهای ایرانی درباره پادشاهان پیشدادی و کیانی، بیشتر اعتماد داشتند. البته کیانیان آمیختگیهایی با هخامنشیان داشتند. اگر خودمان را به جای پژوهشگران اشکانی و ساسانی بگذاریم که پس از نابودی آثار هخامنشیان، به مطالعه درباره تاریخ باستانی ایرانی میپرداختند، باید بپذیریم که اعتماد کردن به منابع یونانی و رومی و حتی یهودیان برایشان آسان نبوده است. سوال آنجاست که چرا باید به آن منابع اعتماد میکردند؟ منابع رومی و یونانی سرشار از افسانه سرایی غرض ورزانه علیه ایرانیان بودند. از سوی دیگر افسانههایی مانند افسانه استر در منابع یهودی آشکار میسازد که افسانه سرایی در کتابهای یهودیان هم وجود داشته است…
وقتی درباره تاریخ باستانی ایران پژوهش میکنیم، شواهد گوناگون نشان میدهند در دوران اشکانیان و ساسانیان به داستانهای ایرانی که هخامنشیان و کیانیان آمیخته شده بودند، اعتماد بیشتری وجود داشته است. یعنی گویا هخامنشیان را هم بخشی از پادشاهان کیانی میدانستند که در داستانهای ایرانی از آنها یاد شده است.
با آنکه منابع یونانی و رومی و یهودی در دسترس ایرانیان بوده اند، باز هم معیار ایرانیان داستانهای آمیخته شده بوده است. البته این بیاعتمادی در اوایل دوران اشکانیان کمتر بوده است و بعدها تشدید شد. سوال آنجاست که چرا ایرانیان به منابع اقوام دیگر اعتماد کامل نداشتند؟
مایکل استنفورد در کتاب درآمدی بر فلسفه تاریخ اشاره میکند، تاریخ درباره انسانها، کنشها و درد و رنجهای آنها است، درک کامل اعمال و گرفتاریهای آنها مستلزم این است که تا اندازه ممکن به دنیای برداشتها، واکنشها، محاسبات و احساسات آنها راه یابیم (استنفورد، ۱۳۸۷: ص ۱۰۱).
از همین روی باید خودمان را به جای پژوهشگر دوران اشکانیان یا ساسانیان بگذاریم تا ببینیم آیا منابع دیگر اقوام قابل اعتماد بودند یا خیر؟! هرچند این کار بسیار دشوار است ولی میدانیم که پس از اسلام هم منابع یونانی و رومی برای پژوهشگران ایرانی و مسلمان درباره تاریخ ایران چندان قابل اعتماد نبودند.
در این نوشتار ابتدا به بررسی آشنایی ایرانیان با منابع اقوام دیگر میپردازیم و سپس دلایل اعتماد نداشتن ایرانیان به آن منابع را بررسی میکنیم.
آشنایی ایرانیان با منابع اقوام دیگر
منابع نشان میدهند اشکانیان با نوشتههای یونانیان آشنا بودند. شاید مهم ترین اشاره به هخامنشیان در زمان اشکانیان در نامه اردوان باشد. براساس گزارس تاسیتوس (تاریخنگاری رومی)، اردوان دوم پادشاه اشکانی، در نامه خود به تیبریووس، امپراتور روم، به حق موروثی خود بر قلمروی کوروش بزرگ اشاره دارد (ن.ک: بابادی، ۱۳۹۹: صص ۹۲). اردوان خود را وارث کوروش و اسکندر میدانست و نام یک پادشاه ایرانی را کنار اسکندر آورده بود. اسکندر در آن دوران بی همتا تصور میشد و همین آوردن نام کوروش بزرگ، احتمالا اقدامی جسورانه محسوب میشد.
این نامه نشان میدهد اردوان قصد داشته از اشخاصی نام ببرد که برای رومیان کاملا شناخته شده بودند و مرزی که مشروع میدانسته را برای آنها توصیف کند. بنابراین آشکار است که با منابع یونانی آشنا بوده است.
این آشنایی با منابع ملل دیگر در دوران ساسانیان هم ادامه داشته است. نامههای ساسانیان هم یادآور نامه اردوان اشکانی است به طوری که پادشاهان ساسانی در مکاتبات خود هنگامی که از پادشاهان باستانی سخن میگفتند، برای مخاطبان غیر ایرانی آنها پادشاهان هخامنشی تداعی میشده است.
برای نمونه لیبیانوس که معاصر با شاپور دوم ساسانی بوده است، داریوش و خشایارشا را نیاکان شاپور دوم میدانست (بابادی، ۱۳۹۹: صص ۹۳-۹۴. به نقل از شهبازی ۱۳۹۶: ص ۱۸۵).
این موضوع یادآور نامه مشهور شاپور دوم به کنستانتیوس امپراتور روم است که مضمون آن بدین شرح است:
شاپور، شاه شاهان، قرین ستارگان و برادر مهر و ماه، برادر خود قیصر کنستانس را سلام می رساند و خوشوقت است از اینکه امپراطور در اثر تجربه به راه راست بازگشته است. اجداد او (شاپور) تسلط خود را تا رود استریمون و حدود مقدونیه بسط داده بودند و خود او که (بدون قصد خودستایی) از حیث جلال و کثرت فضایل بر تمام اجدادش برتری دارد، موظف است که ارمنستان و بین النهرین را که به حیله و تزویر از کف جدا و به در کردهاند، بازستاند… (کریستن سن، ۱۳۶۸: ص ۳۳۰).
قلمرویی که شاپور در این نامه یاد میکند همانا قلمروی هخامنشیان است و یکی از دلایل مهمی است که ساسانیان با شاهنشاهی باستانی ایرانی آشنا بودند.
همچنین کاسیوس دیو نوشته است اردشیر تهدید میکرد به بازپسگیریِ آنچه را که پارسیان تا دریای یونان در دست داشتند (Shayegan, 2011: P. 293-294). اردشیر به نوعی قلمروی باستانی ایرانیان (هخامنشیان) را متعلق به ایران روزگار خودش هم میدانست.
ایرانیان در دورههای مختلف از کتابهای یونانیان، رومیان و… استفاده کردند. به طوری که کتابهایی در حوزههای اخترشناسی، پزشکی و… از زبان های دیگر به پهلوی ترجمه شده بود. برای نمونه میتوان به کتاب پهلوی وزیدگ (گزیده) اشاره کرد ابن ندیم فالیس (والنس) را مولف آن میداند که بزرگمهر آن را تفسیر کرده است (تفضلی، ١٣٨۹: ص ۳۱۸). استفاده از دستاوردهای پزشکی سایر اقوام هم بسیار مورد توجه ساسانیان بوده است (ن.ک: پیشرفتهای پزشکی در دوران ساسانیان).
همچنین به نظر میرسد یهودیان در دربار ساسانیان بارها از پادشاهان پارسی که در کتابهایشان آمده، میگفتند. الیشه (=رویدادنگارِ ارمنی در سدهی پنجمِ میلادی) نوشته است که در زمان یزدگرد دوم دربار و پادشاه داستانهای کتابمقدس درباره ایرانیان و رفتار هخامنشیان با یهودیان را بازگو میکردند (Daryaee,2006: P. 499).
همه این موارد نشان میدهند اشکانیان و ساسانیان با منابع اقوام دیگر درباره تاریخ ایران آشنا بودند. درباره این موضوع منابع بیشتری وجود دارد ولی از آنجایی که بحث اصلی ما درباره رویکرد ایرانیان به منابع دیگر اقوام است در اینجا به صورت خلاصه اشارههایی کردیم.
داستانهای ایرانی درباره کیانیان
ایرانیان درباره تاریخ باستانی خود به داستانهای ایرانی درباره پادشاهان پیشدادی و کیانی، بیشتر اعتماد داشتند. امروز با پیشرفت دانش در مییابیم که آن داستانها دقیق و درست نبودهاند و البته کیانیان آمیختگیهایی با هخامنشیان داشتند.
اگر شاهنامه را نمودی از خداینامکهای دوران ساسانیان بدانیم با پادشاهانی برخورد میکنیم که شباهت آشکار با هخامنشیان دارند. برای نمونه می توان به بهمن اردشیر، داراب و دارا اشاره کرد (ن.ک: هخامنشیان در شاهنامه). جالب آنکه نام برخی از پادشاهان کیانی در شاهنامه در اوستا نیامده است که همین آمیختگی کیانیان با هخامنشیان را آشکار میسازد.
این موضوع قطعا پدیده پسا اسلامی نیست چرا که اسناد معتبری وجود دارند که نشان میدهند، این پادشاهان در دوران ساسانیان هم شناخته شده بودند. در یک سند مهم از متون پارسی میانه به پادشاهی کیانی با نام اردشیر که بهمن اسفندیاران خوانده میشد، پیش از اردشیر بابکان اشاره می شود:
پادشاهی از اردشیر کیانی که بهمن اسفندیاران خوانده شود، که دیو را از مردمان جدا کند و همه جهان را بپیراید و دین را رو کند (ن.ک: دریایی، ۱۳۹۰: صص ۱۲۵-۱۲۷).
البته می دانیم که پس از یورش و سلطه خلفا در ایران، آثار زیادی نابود شدند (ن.ک: کتابسوزی خلفا در ایران). اگر منابع بیشتری از دوران ساسانیان در دست داشتیم، احتمالا آمیختگیهای کیانیان و هخامنشیان را بیشر ردیابی میکردیم.
به نظر میرسد ساسانیان هم در این موضوع از میراث اشکانیان بهره میبردند نه آنکه خودشان پس از سالیان دراز به ناگه تاریخ را تغییر داده باشند (ن.ک: آیا ساسانیان، تاریخ هخامنشیان را حذف کردند؟).
دلیل اصلی چنین آمیختگیهایی را باید در دوران سلطه بیگانگان (دوران یونانی گرایی) در ایران جستجو کرد و به نظر میرسد در آن دورهها بسیاری از منابع تاریخی ایرانیان نابود شدند. نابودیها فقط در هنگام یورش نبوده است بلکه دوران سلطه بیگانگان تاثیرات قابل توجهی گذاشته است. خاطرات دوران هخامنشیان با پادشاهان اوستا و همچنین با اساطیر در داستانهای ایرانی آمیخته شدند. اینگونه بود که پادشاهان کیانی در دوران باستان مورد توجه بودند (ن.ک: هخامنشیان در شاهنامه).
چرا ایرانیان به منابع یونانی و یهودی اعتماد کامل نداشتند؟
اگر خودمان را به جای پژوهشگران اشکانی و ساسانی بگذاریم که پس از نابودی آثار هخامنشی در دوره یونانیگرایی و سپس شکل گیری شاهنشاهیهای بزرگ ایرانی، به مطالعه درباره تاریخ باستانی ایرانی میپرداختند، باید بپذیریم که اعتماد کردن به منابع یونانی و رومی و حتی یهودیان برایشان آسان نبوده است.
البته همانطور که پیش از این اشاره شد احتمال میرود اشکانیان در ابتدا اعتماد بیشتری به منابع یونانی داشتند، زمانی که هنوز فرهنگ یونانی در سطح جهان نفوذ آشکار داشت و الکساندر مقدونی شخصیتی بیهمتا در سطح جهان محسوب میشد. ولی به نظر میرسد رفته رفته با پژوهشهای بیشتر و رونق ایرانی گرایی، بیاعتمادی به منابع یونانی هم بیشتر شد.
اصولا سوال آنجاست که چرا باید به آن منابع اعتماد میکردند؟ منابع رومی و یونانی سرشار از افسانه سرایی غرض ورزانه علیه ایرانیان بودند. جدا از ایرانیان درباره مصریان و هندیان هم افسانههای فراوان گفته بودند (ن.ک: افسانههای منابع یونانی).
در منابع یهودیان هم جایگاه یهودیان به صورت اغراق شده بالا رفته است و گویی پادشاهان هخامنشی نگاه ویژه و متقاوت به آنها داشتند!! از سوی دیگر افسانههایی مانند افسانه استر در منابع یهودی آشکار میسازد که افسانه سرایی در کتابهای یهودیان هم وجود داشته است. افسانه استر تقریبا با همه منابع تاریخی و آثار باستانی تضاد جدی دارد (ن.ک: بررسی تاریخی داستان استر و جشن پوریم یهودیان).
امروز با منابعی که در دست داریم آشکار است که ادعای یونانیان و یهودیان به صورت کامل قابل پذیرش نیستند. قطعا از یک دوره به بعد پژوهشگران اشکانی و ساسانی هم به سختی میپذیرفتند.
از سوی دیگر همانطور که پیشتر گفته شد روایات آمیخته شده در بین ایرانیان رایج شده بود که با فرهنگ ایرانیان سازگارتر بود برای همین ایرانیان از این روایات آمیخته شده بیشتر استقبال کردند. واقعیت آنکه نه روایات یونانی و یهودی بدون اشکال هستند و نه روایات ایرانی.
با توجه به فراگیر بودن داستانهای آمیخته شده، به نظر میرسد وقتی پژوهشگر ایرانی در دوران اشکانیان یا ساسانیان به کوروس یا کیروس در منابع یونانی و رومی میرسیده، نتیجه میگرفته این همان کَویهئوسروه یا کئیهوسروه است (یعنی با روایات کوروش در منابع یونانی آشنا بوده است). یا وقتی برای او داستانهای داریوش را نقل میکردند، کی داراب در داستانهای ایرانی تداعی میشده است.
در دوران هخامنشیان کتابهای یونانی در سطح جهان چندان فراگیر نبودهاند. از کتیبهها و اسناد دوران هخامنشیان در مییابیم که رویدادنامهها و… در قلمروی هخامنشیان اهمیت داشتهاند و تاریخ نگاری یونانی چندان مورد توجه نبوده است. به عبارتی در آن زمان کتابهای یونانی در سطح جهانی گمنام بودند.
پس از یورش الکساندر مقدونی بود که کتابها و تاریخ نگاری یونانی توسط فاتحان به جهان معرفی شدند. با توجه به اینکه از یک دوره به بعد در منابع باستانی ایرانی و زرتشتی بارها الکساندر مقدونی لعن شده است، طبیعی است که بسیاری از ایرانیان در دوران ایرانیگرایی به آن نوع تاریخ نگاری که توسط هواداران اسکندر ترویج میشد، اعتماد نداشتند.
از دوران بلاش اشکانی به بعد ایرانیگرایی در میان ایرانیان پر رنگ شد و این نگاه تا پایان دوران ساسانیان هم وجود داشت. اگر در آن دوران به دنبال گردآوری تاریخ باستانی ایران بودند، قطعا نمیتوانستند اعتماد کاملی به منابع یونانی داشته باشند.
حتی ایرانیان پس از اسلام که میدانیم با منابع یونانی و رومی آشنا بودند، چندان به منابع تاریخی یونانی و رومی اعتماد نکردند و چنین مینماید همان رویکرد ایرانیان باستان را داشتند. البته اعتماد به منابع مسیحی و یهودی بیشتر شد کما اینکه در منابع تاریخی پس از اسلام بارها به آنها استناد میشود. ولی درباره منابع یونانی کماکان اعتماد کاملی نداشتند و همچنان روایات آمیخته شده ایرانی به عنوان معیار قرار می گرفتند.
امروز با پیشرفت دانش در مییابیم، ترتیب و تعداد پادشاهان هخامنشی که در منابع یونانی آمده به واقعیت نزدیک تر است ولی منش و رفتار پادشاهان هخامنشی که از کتیبهها به دست میآید، یادآور کیانیان در داستانهای ایرانی است. حتی قلمروی کیانیان هم یادآور قلمروی هخامنشیان است.
کتابنامه:
- استنفورد، مایکل (۱۳۸۷). درآمدی بر فلسفه تاریخ. ترجمه احمد گلمحمدی. تهران: نی.
- بابادی، امین؛ آرزو رسولی (بهار و تابستان ۱۴۰۰). «هخامنشیان در شاهنامه و روایات ملی». پژوهشنامه ادب حماسی. س ۱۳، ش ۳۱.
- تفضلی، احمد (١٣٨۹). تاریخ ادبیات ایران پیش از اسلام. تهران: سخن.
- دریایی، تورج (۱۳۹۲). تاریخ و فرهنگ ساسانی. ترجمه: مهرداد قدرت دیزجی. انتشارات ققنوس.
- شهبازی، علیرضا (۱۳۹۶). «ادعای نخستین پادشاهان ساسانی نسبت به میراث هخامنشیان». ترجمۀ محمد حیدرزاده و کلثوم غضنفری، فصلنامه تاریخ پژوهی، ش ۷۱ صص۱۸۱-۲۰۲.
- کریستنسن، آرتور (۱۳۶۸). ایران در زمان ساسانیان. ترجمه رشید یاسمی. تهران: دنیای کتاب.
- Daryaee, Touraj (2006). "The Construction of the Past in Late Antique". Persi Historia: Zeitschrift für Alte Geschichte. Bd. 55. H. 4.
- Shayegan.M. Rahim (2011). Arsacids and Sasanians Political Ideology in Post-Hellenistic and Late Antique Persia, Cambridge, New York