پایگاه خِرَدگان: پژوهشهای مستند درباره تاریخ و فرهنگ ایران زمین، مقابله با تحریف تاریخ و پاسخ به ایرانستیزان
در شاهنامه داستان اسکندر آمده است که یادآور نسخه سریانی رمانس اسکندر میباشد. ولی با داستانهای ایرانی آمیخته شده است، به طوری که اسکندر پسر داراب پادشاه کیانی است!! میدانیم که مسیحیان در ایران دوران ساسانیان، جامعهای پویا بودند. بعید نیست که برخی از مسیحیان ایرانی به نسخه سریانی رمانس اسکندر هم توجه نشان داده باشند. به مرور این داستان در فضای مسیحی-ایرانی با تغییراتی همراه بوده است.
در هیچ کدام از پرچمهای ایران باستان نشان شیر و خورشید وجود نداشته است و پرچمهایی با نشان شیر و خورشید ریشه در تاریخ پس از اسلام دارد. شیر و خورشید بدون شمشیر در دوران صفویه و احتمالا با رویکرد شیعی وارد پرچم ایران شد. گرچه نشانهای محدودی از ایران باستان به دست آمدهاند که شبیه به شیر و خورشید هستند، ولی هیچ کدام از آنها را با قاطعیت نمیتوان «شیر و خورشید» دانست و جنبه ملی نداشتند.
مینوی خِرَد یکی از مهمترین متون فلسفی-اخلاقی پهلوی است که به شکل گفتوگویی میان «دانا» و «مینوی خرد» (روح خرد) سامان یافته و جایگاهی ممتاز در اندیشه دینی و حکمرانی ایران ساسانی دارد. این اثر نه تنها تداومدهندهی سنت اندرزنامههای مزدایی است، بلکه به گونهای خردگرایی دینی و فلسفهی اخلاق مبتنی بر ثنویت اهورایی را عرضه میدارد.
میتوان گفت کیخسرو در شاهنامه بیشترین آمیختگی را با کوروش بزرگ دارد. بخشهای زیادی از شاهنامه حاصل آمیختگی تاریخ و اساطیر است و داستانهای شبیه به هخامنشیان در شاهنامه دیده میشوند (به ویژه در قالب داستانهای کیانیان). تعجب آور است که برخی اسکندر پسر داراب را همان الکساندر مقدونی میدانند اما کوروش را کیخسرو نمیدانند!
یکی از شباهتهای آشکار داستانهای کیخسرو در شاهنامه به روایتهای کوروش بزرگ، داستان کودکی آنهاست. در هر دو روایت، پادشاه (افراسیاب و آستیاگ) بهسبب خوابی یا پیشگویی، از تولد کودکی بیمناک میشود که قرار است تاج و تختش را تهدید کند. هر دو داستان بر محور پیشگویی، ترس پادشاه از جانشین آینده، پنهانکردن نوزاد و نجات معجزهآسای او شکل گرفتهاند.
شهرت شهر گندیشاپور در دوران باستان به دلیل فعالیتهای گسترده دانشمندان به ویژه در حوزههای پزشکی و اخترشناسی بوده است. با این حال مانند همیشه جریان ایرانستیز دروغهایی درباره این نهاد باستانی گسترش داده است که دروغین و تحریفی هستند. واقعیت آنکه مدعیان منبع معتبری ارائه نمیدهند و گفتههای آنها با یکدیگر تناقض دارند.
کیخسرو آمیختگیهایی با کوروش بزرگ دارد، داراب آمیختگیهایی با داریوش بزرگ و داریوش دوم دارد. بهمن اردشیر شبیه به اردشیر یکم و اردشیر دوم است و دارا آمیختگی با داریوش سوم دارد. جالب آنکه نام برخی از این پادشاهان در اوستا نیامده است ولی در شاهنامه بخشی از پادشاهان کیانی هستند؛ این موضوع آمیختگی کیانیان با هخامنشیان را آشکار میسازد.
وجود آرامگاه کوروش بزرگ نشان میدهد برنامه ریزی خاصی برای ساخت آن صورت گرفته بود و کوروش بزرگ خود را چندان از مرگ دور نمیدید. از این روی روایتها درباره مرگ طبیعی کوروش بزرگ در دوران سالخوردگی، قابل تأمل میشود. البته گزارشهایی درباره کشته شدن کوروش بزرگ در جنگ شده است که شاید حاصل آمیختگی با دوران کوروش یکم (پدر بزرگ کوروش بزرگ) باشد.
روایت هرودوت دربارهٔ مرگ کوروش بزرگ افسانهایترین روایت است. او خود اعتراف میکند که روایتهای مختلفی شنیده و بر اساس تمایل خودش یکی را برگزیده است. بررسی همین روایت و مقایسهاش با دیگر گفتههای هرودوت نشان میدهد که دچار تناقضهای فراوان است. مهمترین دلیل رد این روایت وجود آرامگاه کوروش بزرگ در پاسارگاد است.
انتقاداتی به تطبیق روز سوم ماه اَرَخسمنو بابلی با هفتم آبان خورشیدی صورت گرفته است که چنین تطبیقی بر اساس گاهشماری ژولیانی است و نه گاهشماری مرسوم کنونی میلادی (گریگوری)! با تبدیل ژولیانی به گریگوری، این روز برابر با یکم یا دوم آبان خورشیدی میشود. ما بهعنوان یک پایگاه فرهنگی نمیتوانیم درباره درستی این تطبیقها نظر قطعی دهیم. تعیین دقیق آن نیازمند پژوهشهای تخصصی در حوزه گاهشماری است.



























