مطالب مختلف درباره دانشمندان ایران باستان و در پاسخ به جریان ایرانستیز در پایگاه خِرَدگان منتشر شده است. نویسنده محترم وبلاگ مکتب رئالیسم خیلی ساده میتواند پاسخهای خود را در آن نوشتهها پیدا کند. برای آنکه موضوع روشن شود، تصمیم گرفتیم یک نوشتار در پاسخ به مطلب وبلاگ مکتب رئالیسم آماده کنیم و پیوند دیگر نوشتههای مرتبط پایگاه خردگان را در این مطلب قرار دهیم.
از ادعاهایی که نویسنده آن وبلاگ در چند نوشته مطرح کرده است، موضوع دانشمندان ایران باستان است. او در یکی مطالبش که در واکنش به پایگاه خردگان منتشر شده است، لینک مطلب قدیمی خودش با عنوان «ایران باستان و دانشمندان نداشته اش» قرار داده است (بگذریم از اینکه در نهایت به این نتیجه رسید که برزویه طبیب را میتوان تنها دانشمند دانست!) و ادعا کرده است که پایگاه خِرَدگان این قدر هراس دارد که حتی سمت نقدش هم نرفته است!
واقعیت آنکه ادعاهای نویسنده این وبلاگ در این مطلب چندان جدید نبودند و ما به آنها در مطالب مختلف پاسخ دادهایم. ما فکر نمیکردیم که هر مطلبی مینویسیم باید نام وبلاگ مکتب رئالیسم هم ذکر کنیم! به هر حال مطالب مختلف درباره دانشمندان ایران باستان و در پاسخ به جریان ایرانستیز در پایگاه خردگان منتشر شده است. نویسنده محترم وبلاگ مکتب رئالیسم خیلی ساده میتواند پاسخهای خود را در آن نوشتهها پیدا کند.
ولی با توجه به آنکه نویسنده وبلاگ مکتب رئالیسم به پایگاه خردگان اشاره کرده و ادعاهایی را مطرح کرده است، تصمیم گرفتیم یک نوشتار در پاسخ به مطلب وبلاگ مکتب رئالیسم آماده کنیم و پیوند دیگر نوشتههای مرتبط پایگاه خِرَدگان را در این مطلب قرار دهیم.
پس از انتشار این نوشتار، نویسنده وبلاگ مکتب رئالیسم نوشتهای دیگر در واکنش به این نوشتار آماده کرد که باعث شد این نوشتار را به روز کنیم. توضیحات مرتبط را در همین مطلب ارائه دادهایم.
سخنان نادرست درباره بزرگمهر
نویسنده وبلاگ مکتب رئالیسم در واکنش به پایگاه خِرَدگان، درباره بزرگمهر بختگان ادعاهایی کرده است.
او گفته که چگونه آثار منسوب به بزرگمهر را مال خودش میدانید؟ و چگونه به این نتیجه میرسید که بزرگمهر افسانه ای نیست؟ اگر واقعی هم باشد چگونه یک مخترع تخته نرد را دانشمند میدانید؟
اگر بخواهیم چنین رویکردی در تاریخ پژوهی داشته باشیم هزاران پرسش از این نوع میتوان مطرح کرد؟ درباره بسیاری از دانشمندان، هنرمندان و حتی اشخاص مذهبی در جهان میتوان چنین پرسشی مطرح کرد و نهایتا همه را افسانه و داستان بدانیم و بگوییم این شخصیتها وجود نداشتند. کاری که امثال ناصر پورپیرار انجام دادند. مثلا سوال کنیم چگونه ثابت میکنید سلمان فارسی افسانهای نیست؟! پرسشی که نویسنده وبلاگ مکتب رئالیسم اصلا به آن توجه نکرد و از کنار آن گذشت!
چنین سوالاتی از اساس اشتباه هستند. برای رد کردن شخصیتهایی که نام آنها در بسیاری از منابع آمده است باید اسناد و شواهد بسیار دقیق داشته باشیم. اسناد و شواهدی که نویسنده وبلاگ مکتب رئالیسم ارائه نمیدهد و با روشهای پورپیراری و به صورت مغرضانه تاریخ پژوهی میکند.
مشکل اصلی نویسنده وبلاگ مکتب رئالیسم ناآشنایی با شیوه تاریخ پژوهی است و اینکه به خیال خود میتواند بسیاری از اشخاصی که نام آنها در منابع آمده است و نوشتههایی از آنها به جا مانده است را افسانهای و غیر واقعی معرفی کند! بدون هیچ دلیل منطقی! جای تاسف دارد که ما باید الفبای تاریخ پژوهی را به ایشان آموزش دهیم!
بسیاری از پژوهشگران به بزرگمهر پرداختهاند. از جمله در دانشنامه ایرانیکا نوشته ارزشمندی وجود دارد. جلال خالقی مطلق در نوشته دانشنامه ایرانیکا تحلیل می کند که رسالاتی مانند «یادگار بزرگمهر» و «مادیگان شطرنج» یا «شطرنج نامه» که به بزرگمهر منسوب هستند و در متن رسالات هم مشخص است ریشه در دوران ساسانیان دارند.
با وجود این رسالات طبیعی است که آنها را متعلق به بزرگمهر بدانیم و به طبع آن بزرگمهر را شخصی تاریخی بدانیم تا اینکه بگوییم فرد یا افرادی در اواخر دوران ساسانی نشستند و فکر کرده و چند رساله نوشته و یک وزیر جعلی به نام بزرگمهر ابداع کرده و آنها را به او منتسب کنند!!! (ن.ک: BOZORGMEHR-E BOḴTAGĀN).
این یعنی به طور پیشفرض هم وجود تاریخی بزرگمهر را تأیید کرده و هم واقعی بودن انتساب برخی از این رسالات به او را قوی دانسته است.
در ضمن دانشمند دانستن بزرگمهر به خاطر ابداع تخت نرد نیست بلکه به خاطر دانش اخترشناسی وی و اندرزهای وی و تدبیر اوست که تا پس از اسلام هم تأثیر گذار بوده و باعث شده که نویسندگان مسلمان ایرانی و عرب او را صاحب خرد استثنایی بدانند. کتاب اخترشناسانه وزیدگ (گزیده) بسیار مشهور است که در دوران اسلامی ترجمه شد و با عنوان البزیدج شناخته میشد (ن.ک: دانشمندان ایران باستان: بزرگمهر).
صاحب این وبلاگ در ادعایی عجیب می گوید:
اینکه در صرفاً بخشی از دوران اسلامی عده ای خواستند تراوشات ذهنی خودشان را بنام یک حکیم به احتمال قوی مجعول...
صاحب این وبلاگ از خود نپرسیده چرا دقیقا عدهای مسلمان باید شخصیتی جعلی متعلق به دوران ساسانیان به نام بزرگمهر خلق کنند و جایگاه علمی و ادبی و سیاسی او را تا این حد بالا ببرند و کتابهایی به زبان پهلوی بنویسند و آنها را به بزرگمهر منتسب کنند سپس آنها را خودشان ترجمه کنند؟!!
آیا این کار آنها موجب انتقاد مذهبیهای روزگارشان نمیشد؟! آیا کسی نبود که جعلیات آنها را که به نفع یک شخصیت ساختگی آن هم غیر مسلمان بود، آشکار کند؟!
همچنین چرا باید کتاب اخترشناسی والنس رومی را (طبق ادعای این وبلاگ) خودشان تفسیر کنند و تفسیر خودشان به نام وزیدک (گزیده) را به بزرگمهر منسوب کنند؟!
ابهام و پرسش اساسی درباره ادعای وبلاگ مکتب رئالیسم این است که اساسا چرا به باید به بزرگمهر منسوب میکردند؟! اگر طبق ادعاهای وبلاگ مکتب رئالیسم، مسلمانان خواستند که چند کتاب بنویسند و به یک وزیر ساسانی منسوب کنند آیا مثلا مهرنرسی از بزرگمهر (اگر طبق ادعای این وبلاگ وجود نداشته است) برای این کار مناسبتر نبود؟!
می دانیم که از مهرنرسی حتی سنگنوشتهای هم به جا مانده و وبلاگ مکتب رئالیسم به هیچ صورتی نمی تواند وجود او را نفی کند.
به راستی کدام مورد برای مسلمانانی که میخواستند به ادعای این وبلاگ مکتب رئالیسم تراوشات ذهنی خود را به او منسوب کنند و برایش کتاب جعل کنند بهتر بود:
۱- مهرنرسه که از او سنگنوشته هم مانده و وزیر برجستهای و مشهوری هم بوده است.
۲- بزرگمهر که به ادعای نویسنده وبلاگ مکتب رئالیسم یک وزیر جعلی بوده است و خودشان خلق کردند و سپس جایگاه او را بسیار بالا بردند و بعد برای وی کتاب جعل کردند!
قاعدتا مورد نخست راحتتر و باورپذیرتر بود تا آنکه به ناگه یک شخصیت جدید خلق کنند!
میبینیم که از دل ادعاهای نویسنده وبلاگ مکتب رئالیسم چندین ابهام و تناقض بیرون میآید و به هیچ وجه نمیتوان چنین ادعاهایی را پذیرفت.
البته ما منکر نمیشویم که درباره بزرگمهر مانند بسیاری از شخصیتهای برجسته جهان، افسانههایی ساخته شد ولی اینکه از اساس چنین شخصی وجود نداشته یا هیچ آثاری نداشته و مسلمانان آن را خلق کردند، همان طور که پیشتر توضیح دادیم غیر منطقی است.
او با چنین استدلالهایی به علت وجود افسانهها درباره بزرگمهر، او را شخصیت جعلی میداند که با برزویه یکی است!! در نوشتهای دیگر به این گفتهها پاسخ دادهایم.
اگر طبق استدلال وبلاگ مکتب رئالیسم پیش برویم پس باید بسیاری از شاعران و ستاره شناسان و دانشمندان ایران بعد از اسلام را که درباره آنها هم افسانهها و داستانهای درباره تعبیر خواب و طالع بینی و یا تاثیرات بی نظیر اشعار آنها بر شاه و.... وجود دارد را جعلی معرفی کنیم!!
حتی شخصیتهای صدر اسلام هم همه را جعلی بدانیم. همانطور که ناصر پورپیرار سلمان فارسی را شخصیتی افسانهای میدانست که توسط شعوبیه و قوم یهود ساخته شده است!
آشکار است که چنین استدلالی در تاریخ پژوهی جایگاهی ندارد. از سوی دیگر قانع کردن کسانی که به جعلی بودن شخصیتهای تاریخی ایمان دارند بسیار دشوار است. همانطور که هستند کسانی که به تخت بودن زمین ایمان دارند و نمیتوان آنها را قانع کرد.
به نویسنده محترم وبلاگ مکتب رئالیسم پیشنهاد میکنیم که به خود بیاید و ببیند که نوشتههایش چقدر شبیه به امثال ناصر پورپیرار شده است که شخصیتهای تاریخی را جعلی میدانست و آثار به جا مانده از آنان را از اساس غیر واقعی میخواند!
ادعاهای سست درباره باربد
نویسنده وبلاگ مکتب رئالیسم ادعا کرده است که باربد فقط یک نوازنده درباری بوده و نه یک موسیقیدان برجسته!! این تحلیل با توجه به آوازه جهانی باربد قابل پذیرش نیست!
اگر فعالیت یک هنرمند در درگاه پادشاهان، نشانه این است که شخص خاصی نیست، پس درباره بسیاری از هنرمندان و شعرای پس از اسلام ایران هم میتوان گفت چون در دربار فعالیت میکردند، شخص خاصی در حوزه شعر و شاعری نبودند!
گویا نویسنده محترم وبلاگ مکتب رئالیسم نمیداند که اتفاقا در دوران کهن وقتی هنرمندانی توانایی قابل توجه داشتند میتوانستند به درگاه پادشاهان راه یابند و اینکه باربد توانسته بوده به درگاه یکی از بزرگترین شاهنشاهیهای جهان باستان راه یابد، خود نشان دهنده توانایی بالای او بوده است.
استدلال دیگر نویسنده وبلاگ مکتب رئالیسم در رد برجستگی باربد در حوزه موسیقی این است که دانشنامه ایرانیکا و دیگر منابع مانند ایران در زمان ساسانیان کریستنسن برخی روایات درباره باربد را افسانهای میدانند! این درحالی است که دانشنامه ایرانیکا به هیچ وجه باربد را به کلی افسانه ندانسته است و اصل برجستگی باربد در موسیقی را رد نکرده است (ن.ک: BĀRBAD - Encyclopaedia Iranica).
خود ایرانیکا تأیید میکند منابع اسلامی سرشار از داستانهایی درباره مهارت و استعداد موسیقایی باربد هستند. باربد اشعار مختلفی را هم به صورت مدیحه، هم مرثیه میسرود و به مناسبتهای مختلف و با موسیقی اجرا میکرد. آیا همین داستانها نشانه برجستگی باربد نیست؟
ولی واقعیتی وجود دارد که به دلیل نابودی آثار ایران باستان، برخی از روایات مربوط به باربد مانند بسیاری از اشخاص برجسته ایران باستان با افسانه آمیخته شدهاند. پس چنانچه افسانهای هم درباره باربد ساخته شده باشد، به دلیل فقدان منابع بوده است. دلیل فقدان منابع هم باید در یورش سپاهیان خلفا و دوران سلطه خلفای متعصب جستجو کرد.
اینکه یک هنرمند آنقدر مشهور بوده که حتی پس از نابودیهای گسترده منابع، هنوز نام او زنده بوده و داستانها درباره او میگفتند، بدون تردید به دلیل توانمندی قابل توجه او بوده است.
با وجود روایات قابل توجه درباره باربد در منابع پس از اسلام، آن هم پس از نابودیهای فراوان، نویسنده وبلاگ مکتب رئالیسم ادعا میکند که سندی دال بر آوازه جهانی باربد وجود ندارد! اینکه پس از یورش و سقوط یک تمدن، کماکان نام هنرمندان دربار ساسانیان در منابع باقی مانده آیا نشان از آوازه جهانی نیست؟!
البته که گویا نویسنده وبلاگ مکتب رئالیسم ارزش دانشی موسیقی را نمیداند و لابد از آن دسته افرادی است که معتقد است رشته موسیقی باید از دانشگاهها حذف شود چرا که موسیقی کار رقاصهها و مطربهاست! اگر این دیدگاه را داشته باشیم لابد فلسفه هم فقط کار دیوانههاست! پژوهش در تاریخ هم کار افراد متوهم است و… لابد هر کس در دوران باستان کارهایی برای موسیقی، فلسفه و تاریخ انجام داده هم هیچ ارزشی ندارد!!! این تعصب ویرانگر واقعا تاسف آور است.
ادعاها درباره آرتاخه، بوبراندا و هوشتانه
نویسنده وبلاگ مکتب رئالیسم همچنین ادعاهایی در مورد مهندس نبودن آرتاخه و بوبراندا و جادوگر بودن هوشتانه هم مطرح کرده است. ما پیشتر به اینها پاسخ دادیم و اینجا تکرار مکررات نمی کنیم.
آیا ادعای وبلاگ مکتب رئالیسم درباره آذرباد مهرسپندان درست است؟
با بررسی متون ادبی در مییابیم، اندرزنامههای آذرباد مهرسپندان بر ادیبان عرب و ایرانی پس از اسلام تاثیر گذار بوده است (ن.ک: دانشمندان ایران باستان: آذرباد مهرسپندان).
ولی وبلاگ مکتب رئالیسم اصلا به این موضوع نپرداخته بلکه ادعاها کرده که آذرباد مهرسپندان کتابی به نام خرده اوستا نوشته است و در آن دروغهایی را به اهورامزدا چسبانده است!!!
این در حالی است که درباره زمان دقیق تدوین خرده اوستا نمیتوان اظهارنظر کرد و صرفا به آذرپاد نسبت داده شده است (تفضلی، ۱۳۸۹: ص ۴۲).
این نقد وبلاگ مکتب رئالیسم مربوط به درونمایه نوشتههای دیگر آذرپاد نیست و نمیتواند تاثیرات نوشتههای او بر ادبیات پسا اسلام را رد کند. گویا تعصب مذهبی نویسنده وبلاگ مکتب رئالیسم باعث شده است انتقاداتی در حوزه دین و مذهب مطرح کند.
اگر ما از نظر مذهبی (درست یا نادرست) با شخصی موافق نیستیم نباید ارزش ادبی نوشتههای او را نادیده بگیریم.
این موضوع درباره بسیاری از دانشمندان پس از اسلام و دیدگاههای مذهبی آنها قابل بررسی است.
پس اساسا ادعای نویسنده وبلاگ مکتب رئالیسم چندان مستند و دقیق نیست که بخواهد ارزش ادبی نوشتههای آذرپاد و جایگاه او را زیر سوال ببرد.
اگر به خواهیم با تعصبات مذهبی صاحب این وبلاگ نوشته خودشان را ارزیابی کنیم پس فیدیاتس که همان وبلاگ او را یکی از دانشمندان یونانی دانست، میتوان توصیف کرد که یک فردی کافر بود که کارش این بود از دروغها و خدایان دروغین یونانی بت و بتخانه بسازد؛ نه یک هنرمند برجسته!!
جالب است که از نظر این وبلاگ آذرباد مهرسپندان که اندرزنامه های او بر ادیبان ایرانی و عرب بعد از اسلام تاثیر گذار بوده را نمی توان دانشمند دانست، ولی پریکلس را که یک نظامی و سیاستمدار یونانی بود و صرفاً سخنرانی های برجسته ای به نقل از توسیدیدس (مورخ یونانی) از وی نقل شده را مصداق دانشمندی از یونان دانست!
متاسفانه نویسنده وبلاگ مکتب رئالیسم نوشتههای پایگاه خِرَدگان و منابع و ارجاعات را نگاه نمیکنند و میپرستند آذرباد مهرسپندان چه تاثیری گذاشته است؟! بارها گفتهایم که مقالات ارزشمندی در این باره نوشته شده است.
نگاه کنید به:
- سبزیان پور، وحید؛ حسن زاده، امیر اصلان (زمستان ۱۳۹۲) «مقدمه کلیله و دمنه و باب برزویه طبیب دریچهای بر فرهنگ و تربیت در ایران باستان». پژوهشنامه ادبیات تعلیمی. ش ۲۰. صص ۱۰۷-۱۰۸.
- سبزیان پور، وحید (پاییز ۱۳۸۴) «جستاری در کشف ریشههای ایرانی مفاهیم مشترک حکمی متنبی و فردوسی». فرهنگ. ش ۵۵. صص ۸۳-۱۰۶
درباره نوشته افلاطون
نویسنده وبلاگ مکتب رئالیسم به دانشمندان یونانی اشاره میکند در حالی که خود افلاطون تعلیم تربیت ایرانیان را میستاید و از حضور دانشمندان و اساتیدی در زمینه سیاست، اخلاق و حکمت زرتشتی در دربار هخامنشی سخن میگوید.
نویسنده این وبلاگ درباره ستایش تعلیم و تربیت شاهزادگان هخامنشی در رساله آلکیبیادس اول توسط افلاطون چند نقد به ما وارد کرده است که ما به طور جداگانه به آنها پاسخ میدهیم:
این وبلاگ ادعا کرده است در انتساب رساله آلکیبیادس اول به افلاطون تردید است و اختلاف نظر وجود دارد.
پاسخ: ایشان به طور قطع نمیگویند که این رساله از افلاطون نیست بلکه میگوید در انتساب آن تردید وجود دارد. همچنین در منبعی که او بدان استناد میکند و تصویر آن را گذاشته، نوشته است:
در نتیجه آلکیببیادس بزرگ امروزه بیشتر از زمره آثار افلاطونی دانسته میشود که با توجه به ارتباط بینامتنی محتوای آن با آثار اصیل افلاطون، توسط یک یا چند نویسنده دیگر از مکتب افلاطون نگاشته شده اند.
نویسنده وبلاگ مکتب رئالیسم سعی کرده با خط کشی زیر بخشهای دلخواه، مخاطب را گمراه کند و بخشهایی را پررنگتر جلوه دهد! ولی توجه نمیکند در همان منابعی که به آن استناد می کند چه چیزهایی آمده است.
در همان منبع اینچنین آمده است:
آلکیبیادس بزرگ فراورده نهایی قلم هر نویسندهای باشد به عنوان متنی معاصر با هخامنشیان و بازمانده از یونان سده چهارم پیش از میلاد شایستگی آن را دارد که به دادههای آن در باب تاریخ ایران باستان به دیده منبعی ارزشمند نگریسته شود.
تا اینجا مشخص شد که اگر نویسنده وبلاگ مکتب رئالیسم به منبعی که استناد کرده است، باور دارد، آن منبع گفته که میتواند منبع ارزشمندی درباره ایران باستان به حساب آید.
همچنین نویسنده وبلاگ مکتب رئالیسم ادعا میکند این رساله اشاره به این ندارد که تعلیم و تربیت شاهزادگان هخامنشی برتر است. حتی بیان نمیکند که شاهزادگان هخامنشی خواندن و نوشتن یا علوم را میآموختند.
پاسخ: اتفاقاً این رساله به برتری تعلیم و تربیت شاهزادگان هخامنشی اشاره میکند.
البته در نسخه های مختلف ترجمه شده الفاظ به کار رفته با هم کمی تفاوت دارند. مثلا در نسخهای که ما در مطلب خود استفاده کردیم آمده بود که «..ما از حیث تبار و تربیت تا چه پایه از آنان کمتریم..» که به وضوح به برتری تربیت شاهزادگان هخامنشی اشاره می کند (ن.ک: ستایش تعلیم و تربیت هخامنشیان توسط افلاطون).
در نسخهای که وبلاگ مکتب رئالیسم استفاده کرد آمده بود که «..ما در نسب خویش و دیگر جهات تا چه اندازه از ایشان فرودستتریم..» در این نسخه هم لفظ «دیگر جهات» آمده و وقتی در ادامه تعلیم و تربیت شاهزادگان هخامنشی هم ذکر میشود، مشخص میشود برتری تعلیم و تربیت آنان هم مد نظر بوده است. درباره اینکه دانش آموزش داده نمیشد باید گفت که اگر مواردی چون حکمت زرتشتی و سیاست و اخلاق ارزش دانشی نداشتند امکان نداشت که افلاطون یا هر فیلسوف یا فیلسوفان افلاطونی دیگری که نویسنده این رساله بودند اینگونه این سیستم تعلیم و تربیت را برتر بدانند و برای استادان شاهزادگان هخامنشی از الفاظی چون «خردمندترین» و... استفاده کنند.
پاسخ نویسنده وبلاگ مکتب رئالیسم کار را خراتب تر کرد و تعصب ایشان را بیش از پیش آشکار ساخت. به طوری که در جایی با زبان تمسخر نوشته است:
چون افلاطون در این رساله کذایی گفته ما در نسب و دیگر جهات فرو دست تریم پس شاهزادگان هخامنشی فیزیک کوانتوم یاد میگرفتند در دربار!!
اینکه در یک بحث جدی، چیزی با زبان تمسخر بیان شود، نشان دهنده ناتوانی در پاسخ علمی است!
نیاز نیست پاسخ دهیم که قطعا فیزیک کوانتوم در آن دوران تدریس نمیشده است بلکه سیاست و حکمت زرتشتی تدریس می شده است. اگه از نظر نویسنده مکتب رئالیسم اینها ارزش دانشی ندارند پس امروز هم بسیاری از رشتههای دانشگاهی را باید تعطیل کنیم! این رویکرد یادآور زمانی است که در ایران دانشجویان و دانش آموختگان رشتههای علوم انسانی را مسخره میکردند! متاسفانه عدم توجه به علوم انسانی در کشور ما ایجاد مشکلات فراوان کرده است و هنوز افراطیها بر روی این موضوع غلط، پافشاری میکنند!
در مورد آموزش خواندن و نوشتن هم به نظر احتمالا به علت پیش پا افتاده بودن آن در این رساله اشاره نشده است. ولی قطعا نمیتواند ثابت کند که همه مردم در دوران هخامنشی به لحاظ خواندن و نوشتن بی سواد بودند!
در دو سند ایلامی از تخت جمشید که در سال بیست و سوم سلطنت داریوش اول (۴۹۹ پیش از میلاد) نگاشته شدهاند، از «پسران پارسی که متون را رونویسی میکنند» یاد شده است (1).
وقتی این پسران پارسی آموزش خواندن و نوشتن می دیدند، میتوان احتمال داد سامانه آموزشی برای خواندن و نوشتن وجود داشته است. البته باید اشاره کنیم که اسناد و مدارک اندک است. دلیل این اندک بودن اسناد و مدارک یکی نابودیهای گستردهای است که بعدها رخ داد که بارها توضیح دادهایم (ن.ک: حمله و سلطه و از بین رفتن آثار) و دیگری آن است که هنوز از نظر باستانشناسی جای کار زیاد است.
اگر شاهزادگان آموزش خواندن و نوشتن نمیدیدند بعید بود که در رساله آلکیبیادس اینگونه از سیستم تعلیم و تربیت آنان تعریف شود.
پس از آنکه نویسنده وبلاگ مکتب رئالیسم این نوشته را دید و خواست پاسخی دهد اینچنین نوشت:
این اباطیل از کجا آمد؟ از کدام سند؟! از کدام گفتار مورخ عهد باستانی؟ از کدام کتیبه ای؟ از کدام سنگ نوشته ای؟ از کجا آورده اند این ادعا و تعمیم ناروا را؟. کاملاً طبیعی هست که عده ای انسان را مجبور کنند کتیبه ها را بنویسند و بین آنها هرچند بشدت اندک در حد انگشتان دست پارسی هم دیده شود برای ایجاد کتیبه به خط میخی فارسی!
استدلالهای ما روشن و بر اساس منابع باستانی است. از اسناد ایلامی تخت جمشید تا ذکر آموزش شاهزادگان در رساله آلکیبیادس. ولی باید از ایشان پرسید از کجا متوجه شدند که عدهای مجبور شدند کتیبهها را بنویسند؟! این همان افسانه سازی کلیشهای جزیان ایرانستیز علیه تاریخ باستانی ایران است. هیچ سند و مدرکی ارائه نمیدهند و روایات را به میل خود تغییر میدهند! از اجبار و برده داری و… میگویند تا آنچه دلخواهشان هست را ترویج دهند. دریغ از یک منبع!
ادعای دیگر وبلاگ مکتب رئالیسم این است که سیستم آموزشی مربوط به شاهزادگان هخامنشی میشد و نه عموم مردم ایران.
پاسخ: به نظر صاحب کانال مکتب رئالیسم مطلب ما را درست نخوانده است زیرا ما در مطلب به صراحت نوشتهایم: «..به شیوه تربیت شاهزادگان هخامنشی اشاره میکند..» همچنین: «..و تربیت شاهزاده ایرانیان را با یونان مقایسه می کند..» و «..و تربیت شاهزادگان پیشرفت قابل و توجهی داشته است..»
نویسنده وبلاگ مکتب رئالیسم در ادامه مواردی از دیگر کتاب افلاطون میآورد که درباره دوره دیگری است. این شیوه نویسنده یادآور سفسطه است که بارها مشاهده شده است. یعنی ما در حال بررسی وجود دانشمندان در ایران باستان هستیم، به یک باره موضوع دیگری مطرح میشود! به هر حال در نوشته دیگر به این موضوع هم پاسخ دادهایم:
متاسفانه چون نویسنده وبلاگ مکتب رئالیسم نوشتههای ما را کامل نمیخواند، به نظرش میرسد که پاسخی هم داده نشده است!!
پس از مدتی نویسنده وبلاگ مکتب رئالیسم به خیال خود پاسخی به ما داد ولی سرشار از بی دقتی بود. برای مثال جایی نوشته است:
[نویسنده های خردگان] مدعی شدند شاید دوران اردشیر یکم به بعد مد نظر بوده
این در حالی است که ما اصلا چنین ادعایی نکرده بودیم. در آن مطلب نوشته ایم:
نوشتههای افلاطون درباره یک دوره زمانی نیست بلکه درباره دورههای مختلف است. این در حالی است که نوشتههای افلاطون از زبان مرد آتنی درباره شیوه تربیت کوروش و کمبوجیه با حدس و گمان گفته میشود ولی آنچه از زبان سقراط درباره نظام آموزشی شاهزادگان هخامنشی درباره اردشیر و... گفته میشود با قطعیت همراه است.
یعنی در دو اثر افلاطون از دو دوره زمانی متفاوت سخن گفته میشود. نه آنکه ادعا کنیم شاید برای دوران اردشیر بوده است! آشکار است که نویسنده وبلاگ مکتب رئالیسم از روی هیجان و احساسات فقط خواسته است چیزی بنویسد! نه مطالب ما را درست خوانده است و نه آشنایی با آثار افلاطون دارد.
او در جایی نوشته است:
مگر در رساله آلکیبیادس افلاطون از زبان سقراط و مخاطبش هرچه دلش خواسته نگفته؟ به اینجا که رسید دیگر سخن افلاطون نیست شده سخن مرد آتنی؟!. تعصب تا چه حد؟.
مشخص نیست نویسنده وبلاگ مکتب رئالیسم دقیقا پاسخ به چه کسی را داده است؟! آیا با ویژگیهای آثار افلاطون اصلا آشنا هست؟!
در همان مطلب ما صراحتا نوشتهایم:
افلاطون اندیشههای فلسفیاش را از طریق گفتگوهایی میان شخصیتهایی چون سقراط و دیگران مطرح کرده است. این شیوه نگارش، که به آن دیالوگنویسی افلاطونی میگویند، یکی از ویژگیهای برجسته آثار افلاطون است.
بهتر است نویسنده وبلاگ مکتب رئالیسم به خود بیاید و با دقت بیشتری مطالب ما و منابع را مطالعه کند.
دیگر ادعاهای دروغین
وبلاگ مکتب رئالیسم همچنین ادعاهایی درباره «یکی بودن برزویه و بزرگمهر»، «ساختن تخت جمشید توسط غیر ایرانیان»، «انحصاری بودن سواد آموزی در ایران باستان»، «اهریمنی بودن نوشتن در ایران باستان» و «غیر ایرانی بودن دانشگاه گندیشاپور» هم مطرح کرده است که ما به تمام این ادعاها در مطالب مستقل پاسخ دادیم.
باز هم تاکید میکنیم که اگر نویسنده محترم وبلاگ مکتب رئالیسم، وقت بگذارد و مطالب را بخواند خیلی بهتر است تا آنکه به کلی مطالب مستند را نادیده بگیرد.
در پایان باید اشاره کنیم که دانشمند در ایران باستان بیشتر از این افرادی بودند که وبلاگ مکتب رئالیسم به ادعای خودش دانشمند بودن آنها را رد میکند!! این وبلاگ فقط به آنهایی اشاره کرد که به خیال خودش میتوانست آنها را نقد کند!!