تفاوت اعراب با مغولها، تفاوت رفتار در دراز مدت و در دوران سلطه آنها بود. مغولها بیشتر نابودیها را هنگام یورش انجام دادند و در دراز مدت نابودی فراگیر نداشتند. دین مردمان، نزد اکثر مغولان اهمیت چندانی نداشت و آنچه برایشان در درجهی نَخُستِ توجه بود، دریافت خراج و پاسداری از منافع بود.
کشور ایران تهاجمهای بزرگی را به خود دیده است، از جمله آنها میتوان به تهاجم بزرگ الکساندر مقدونی و تهاجم خلفا اشاره کرد. با آنکه یورش الکساندر و خلفا تفاوتهایی با هم داشتند ولی از جهاتی شباهتهایی هم داشتند. از جمله آنکه پس از هر کدام از این یورشها آثار زیادی نابود شدند و در طول سلطهی جانشینان، تغییراتی در فرهنگ و تمدن جهان و به ویژه ایران رخ داد.
چند سده پس از یورش اعراب، حملهی مغول فاجعهای هولناک در تاریخ ایران بود؛ با این حال تفاوتی بنیادین میان این دو رویداد وجود داشت: تصرف ایران به دست خلفا، باعث تغییرات اساسی در دین و فرهنگ شد، ولی با وجود جنایاتی که سپاهیان مغول انجام دادند ولی تغییرات فرهنگی به اندازه یورش خلفا نبود.
همین مورد موجب شده تا کسانی نتیجه بگیرند ایرانیان با آغوش باز اعراب را پذیرفتند و سپاهیان خلفا چندان خشونتی بهکار نبردند! این درحالی است که منابع زیادی از خشونت سپاهیان خلفا یاد کردند (1).
پرسش اینجاست، چرا تاریخ در این چند نقطه مسیر متفاوتی پیمود؟ به ویژه تفاوت یورش اعراب با مغولان قابل توجه است که چرا نتایج متفاوتی داشتند؟!
در ادامه به جنبههای گوناگون یورش خلفا و مغولان میپردازیم و درباره تفاوت انگیزهها و سیاستهای آنها توضیحاتی میدهیم.
تفاوت در انگیزهی مهاجمان
بهانه خلفا برای یورش به دیگر مناطق فقط کشورگشایی نبود. بلکه آنها در تبلیغات خود، هدف را گسترش دین اسلام میخواندند. گسترش اسلام برای آنها عملاً ابزار مشروعیتبخشیشان هم بود.
متاسفانه باید پذیرفت گشایشِ سرزمینها، با سرکوب، گرفتن باج از مغلوبین، تجاوز، جنایات و … همراه بود و در این فرآیند، تلاش برای تغییر دین انگیزهای برای پیروان خلفا برای حمایت از آنان بود.
سپاهیان خلفا وقتی شهرها را محاصره می کردند سه گزینه را مطرح می کردند. اول اینکه دین آنها را بپذیرند و به فرمان خلیفه در بیایند. دوم اینکه جزیه یا باج دهند. سوم اینکه جنگ کنند و کشته شوند.
در مقابل، مغولان در آغاز حمله به ایران هیچ دین واحد و مشخصی نداشتند و اندکی که داشتند هم دینشان فاقد اصول و پایهای استوار بود؛ حتی بسیاری از آنها نسبت به همان آیین هیچگونه تعصّب جدی نشان نمیدادند (ن.ک: فریامنش، ۱۳۹۶: ص ۱۹؛ مرتضوی، ۱۳۸۴: ص ۱۸۵). بسیاری از مغولان به مرور به دین مغلوبین گرویدند.
این موضوع در میان اقوام دیگر هم رایج بوده است. برای مثال، اقوام نایمان مسیحی شده بودند، طوایف زردپوست حالات گوناگونِ بتپرستی را تقلید میکردند، بخشی از اویغورها مانَویت برگزیده بودند و عدهای هم اسلام آوردند (ن.ک: مدیری، ۱۳۹۵: ص ۶۴).
گوناگونیِ دین مغولها بهطوری بود که برخی از مسلمانان آنها را به «آفتابپرست» تشبیه میکردند (همان).
بنابراین یکی از تفاوتهای اصلی مغولها با اعراب این بود که آنها فرهنگ و آثار فرهنگی پیشین را خطری برای خود نمیدانستند در حالی که خلفا برخی از این آثار را خطری برای ایدئولوژی خود میدانستند. حمله و سلطه مغولها به هیچ عنوان جنبه ایدئولوژیک یا دینی نداشت.
سیاستهای سلطه و تحمیل
در دوران سلطه خلفا تلاش شد که ساختار اداریِ نوینی بنا شود. گرچه آنها مجبور بودند از دستاوردهای تمدنهای دیگر به ویژه تمدن ایرانیان بهره ببرند ولی تغییرات بنیادین مانند تغییر زبان به عربی، حذف رسومی که با اسلام در تضاد بودند، تفاوت سبک زندگی و نزدیک شدن به ارزشهای عربی و... قابل توجه است.
دوران امویان دوران برتر دانستن اعراب بر دیگر ملل بود و بر اساس همین سیاست نژادپرستانه، حکومت میکردند. این اعتقاد وجود داشت که «من ابغض العرب ابغضه الله» (ابن عبد ربه، ۱۹۸۷: ج ۳، ص ۲۷۸). هرچند بعدها در دوران عباسیان تغییر در سیاستها دیده شد ولی باز هم ناملایماتی وجود داشت.
در ابتدا ایرانیانی که بهسرعت تسلیمِ مهاجمان میشدند آسیب کمتری میدیدند، درحالی که کسانی که به آیین باستانی و کهن خود میماندند ناگریز بودند بار سنگینِ جزیه و محدودیت را بردوش کشند. کسانی هم راه مقابله و قیام در برابر ظلم و ستم و تهاجم را بر میگزیدند با بردگی، تحقیر و تجاوز مواجه میشدند (ن.ک: طبری، ۱۳۷۵، ج۴، صص ۱۴۸۷-۱۴۸۸ و ۱۴۹۳ و ۱۵۱۱ و ۱۵۲۰-۱۵۲۱ و ۱۵۹۶ ؛ طبری، ۱۳۷۵: ج۵: ص ۱۹۵۸؛ بلاذری، ۱۳۳۷: صص ۱۱۵ و ۱۲۵ و ۱۷۹ و ۲۲۲ و ۳۰۸ و ۵۶۹)
در این باره روایات فراوان است (1) ولی ما اینجا به یک مورد اشاره میکنیم.
عبدالله بن عامر، سردار خلیفه سوم به نواحی گوناگون خراسان مانند توس و هرات و مرو آمد. مرزبانان ایرانی مجبور به صلح میشدند. مرزبان مرو نمایندهای نزد عبدالله بن عامر فرستاد و خواستار صلح شد. ابن عامر نیز در پاسخ حاتم بن نعمان را بهعنوان فرستادهی خود روانه ساخت تا صلح را منعقد، و شروط را تحمیل کند.
براساس این پیمان، مردم مرو متعهد شدند مقادیر فراوانی گندم و جو در اختیار سپاهیان خلفا قرار دهند، بخشی از زمینها و خانههای خود را واگذار کنند. حتی بلاذری به نقل از ابوعبيده نوشته است گروهی از «دختران» و «پسران»، بههمراه چهارپایان، بهنزد عبدالله بن عامر گسیل شدند (بلاذری، ۱۳۳۷: صص ۵۶۴-۵۶۵).
اما مغولان ساختار کلی دینیِ مردم را دستنخورده باقی گذاشتند (مرتضوی، ۱۳۸۴: ص۱۹۴). به طور کلی مسلمانان، مسیحیان، زرتشتیان، و بوداگرایانِ تازهوارد، همهگی درکنار هم زیست میکردند.
دین مردمان، نزد اکثر مغولان اهمیت چندانی نداشت (ن.ک: همان: صص ۲۸۹-۲۹۱، ص ۲۳۸)؛ آنچه برایشان در درجهی نَخُستِ توجه بود، دریافت خراج و پاسداری از منافع بود.
حتی برخی از فرمانروایان مغول توجه ویژه به گسترش دین اسلام داشتند که اکثر مردم در آن زمان مسلمان بودند.
تخریب یا حمایت آشکار از دین خاصی در روزگار فرمانرواییِ مغولان، نه برآمده از سیاستی سامانمند و پایدار، بلکه بیشتر زاییدهی دگرگونیهای مقطعی، هیجانات حاصل از تغییر دین، یا تحتتأثیر روحانیان مذاهب گوناگون بود. این واکنشها، هرچند گاه پررنگ و پر سر و صدا، اما معمولاً دوام چندانی نداشتند و هیچگاه در قالبِ یک خطمشی حکومتی تثبیت نشدند.
نمونهای برجسته از این وضعیت، تگودارخان است؛ او در پی روابط نزدیک با مسلمانان، اسلام آورد. تصمیمات تگودارخان بیش از آنکه برخاسته از سنجش اوضاع و اندیشهورزیِ خردمندانه باشد، بازتاب سخنان پرحرارتِ شمسالدین محمد جوینی بود. تصمیمات ناگهانی و توفانیِ او، بهنوبهی خود تصمیماتی تعیینکننده بودند؛ مانند اینکه درآمد اوقاف که تا آنزمان خرج امور پزشکی میشد، تمام و کمال وقف کعبه کرد (فریامنش، ۱۳۹۶، ص ۲۲).
در دورهی بایدو نیز روحانیان بودایی که قدرت و نفوذ چشمگیری یافته بودند، بهتخریب مساجد پرداختند و حتی کوشیدند نماز و اذان را منع کنند. فشار و القائات روحانیان بودایی، چنان بایدو را از قدرتگیری مسلمانان بیمناک ساخته بود که او برای رفع خطر، بهمسیحیان آزادی عمل داد و حتی صلیب برگردن میانداخت با آنکه مسیحی نبود و غسل تعمید نکرده بود (همان، ص ۲۵).
گرچه غازانخان در دوران بوداپرستیاش، بُتخانههای بسیار ساخت و در گسترش آئین خود همت گماشت (برخلاف رفتار عمومیِ مغولان). اما پس از اسلام آوردن، شتابزده همان معابد را ویران ساخت یا بهمسجد تغییر کاربری داد. ایلخانِ تازهمسلمانِ مغول، کنیسهها و کلیساها را نیز تخریب کرد و محدودیتهای شدیدی بر مسیحیان و یهودیان وضع نمود (فریامنش، ۱۳۹۶: ص۲۶).
می بینیم که سیاستهای مربوط به دین در دوران فرمانروایان گوناگون تفاوت اساسی داشته است. برخلاف دوران خلفا که اینچنین نبود؛ به طوری که مثلا یک خلیفه دین زرتشتی برگزیند و آتشکده بسازد!
علاوه بر سیاستهای مربوط به دین، دیگر موارد از جمله تغییر زبان هم قابل توجه است.
در یورشهای بزرگ پیش از مغولان، فرمانروایان یونانی و خلفا زبان خود را فراگیر کردند و اقدامات دراز مدت برای سلطه فرهنگی انجام دادند به طوری که خیلی از مردم نگارشهای باستانی را نمیتوانستند بخوانند. اما پس از حمله چنگیزخان زبان مغولی اصلا فراگیر نشد و همان زبانها باقی ماندند.
نابودیها در هنگام سلطه
خشونت سپاهیان خلفا شبیه به بسیاری از فاتحان و کشورگشایان در طول تاریخ بوده است. بسیاری از کشورگشایان یا از مردم میخواستند که به فرمان پادشاهان درآیند و یا از مردمان شهرها زورگیری میکردند یا به غارت و کشتار میپرداختند (ن.ک: بلاذری، ۱۳۳۷، ص۱۱۵ ٬ ص۱۲۵ ٬ ص۱۴۶ ٬ ص۲۵۶ ٬ ص۲۷۷ ٬ ص۳۴۱ ٬ ص۵۶۴ ٬ ص۵۶۹) (1).
مغولان هم با شدت و بیرحمی شهرها را بهخاک و خون کشیدند، اما خشونت آنان بیشتر شکل ناگهانی داشت و بهصورت مقطعی ادامه پیدا کرد. پس از فرونشستن شعلههای نخستینِ یورش، نیاز بهادارهی سرزمین و بهرهگیری از نیروی انسانی، آنان را وادار بهایجاد ثبات نسبی کرد(مرتضوی، ۱۳۸۴، صص ۷ و ۱۸۶ و ۱۸۸ و ۲۱۶ و ۵۴۷-۵۴۸).
ولی پرسش آنجاست که چرا نابودیهایی که پس از یورش اعراب رخ داده بیشتر و تاثیر گذارتر بود؟
بیشتر نابودیهای دوران خلفا را باید در دوران سلطه آنها جستوجو کرد و نه دوره حمله آنها که بخواهیم با حمله چنگیزخان مغول مقایسه کنیم.
تفاوت اعراب با مغولها، نابودی در دراز مدت و در دوران سلطه آنها بود. بر عکس آنچه خیلیها تصور میکنند نابودیها فقط در کشورگشاییهای عمر بن خطاب رخ نداد بلکه دههها این نابودی توسط جانشینان ادامه پیدا کرد. ولی مغولها بیشتر نابودیها را هنگام یورش انجام دادند و در دراز مدت نابودی فراگیر نداشتند.
اگر مغولها هم راه فرمانروایی خلفا را ادامه میدانند چه بسی امروز از پورسینا و زکریای رازی فقط یک نام باقی مانده بود.
فرجام سخن
مغولان با شمشیر قدرت آمدند و دین مردم را ابزاری برای سلطه نمیدانستند که بهکنار، خودشان هم دین مشخصی نداشتند. ازاینرو، ایرانیان سدهی هفتم هجری، هرچند بر خاکستر خانه خود ایستاده بودند، دینشان تغییر نکرد.