مورخان باستان صراحتا ویژگیهای آرامگاه کوروش بزرگ را در پاسارگاد ثبت کردهاند. ویژگیهایی مانند پلکانی و طبقاتی بودن که دارای یک بخش ویژه فوقانی است. مورخان باستان از وجود باغ و بوستانی یاد کرده اند که آرامگاه داخل آن قرار داشته است و یافته های باستانی ثابت میکند که بنای پاسارگاد داخل بوستان قرار داشته است. علاوه بر دادههای تاریخی، آثار باستانی به جا مانده از پاسارگاد نشان میدهد که آرامگاه مرتبط با کوروش بوده است. کتیبه مشهوری که به سه زبان پارسی باستان، ایلامی و اکدی، در مجموعه پاسارگاد وجود دارد که نوشته است: «منم کوروش پادشاه هخامنشی». همچنین نقش برجستهای از یک مرد بالدار موجود است که کلاهی با دو شاخ بر سر دارد و دارای کتیبهای بوده و باز هم همان جملات «منم کوروش پادشاهی هخامنشی» در آن وجود داشته است. به نظر میرسد نحوه قرار گیری پیکر کوروش بزرگ در آرامگاه بر اساس باورهای زرتشتی بوده، به طوری که پیکر با خاک تماس نداشته است. باستانستیزان موارد گوناگون و گاهی بی ربط را مطرح میکنند و به قول خود «چالشها» را ردیف میکنند و تصور میکنند هر چه تعداد این چالشها بیشتر باشد میتوانند بیشتر بر روی مخاطب تاثیر بگذارند.
این روزها در فضای مجازی پیامها و مقالاتی دست به دست میشوند که بیان میکنند آرامگاه کوروش بزرگ در پاسارگاد قرار ندارد!
این افراد معمولا با استناد به داستانهای افسانهای، خرافات و موارد از این دست به نتیجه میرسند! طبیعی است وقتی معیار ما افسانه و خرافات باشد به آرامگاه کوروش بزرگ شک کنیم! ولی اگر معیار ما پژوهشهای دانشورانه باشد با تعقل بیشتر به بررسی میپردازیم.
تبلیغات این افراد گویی حتی بر روی عزتالله ضرغامی، وزیر میراث فرهنگی هم تاثیر گذار بوده است، به طوری که او در سفر به استان فارس درباره تعلق این آرامگاه به کوروش بزرگ کمی تردید داشت و گفت: «صرفنظر از اینکه در اینجا دفن شده یا نشده آنچه مهم است احترام به شخصیتی است که متعلق به ایرانیان است» (۱).
از آنجایی که تبلیغات گستردهای توسط گروههای ایرانستیز علیه کوروش بزرگ و هخامنشیان می شود و بر روی افراد زیادی در جامعه ما تاثیر گذار بوده است، باید توجه داشت که ما با موضوع مهمی مواجه هستیم و باید پاسخ به آنها داده شود.
در مرحله اول این افراد با استناد به یک افسانه مبنی بر کشته شدن کوروش بزرگ در خارج از مرزهای ایران به این نتیجه میرسند که مقبره موجود در پاسارگاد نمیتواند محل دفن کوروش بزرگ باشد و این مکان مربوط به اشخاص دیگری است. این در حالی است که کشته شدن کوروش خارج از مرزهای ایران با ابهامات فراوان روبرو است و نمیتوان به صورت قاطعانه گفت که کوروش در جنگ و خارج از مرزهای ایران از دنیا رفته است. داستانی هم که بدان استناد می کنند جنبه های افسانهای فراوان دارد.
کوروشستیزان به نحوه قرار گرفتن پیکر در آرامگاه هم اشاره میکنند و حتی چند سال پیش در یک جمله پیش پا افتاده میگفتند: ﺯﺭﺗﺸﺘﯿﺎﻥ ﻃﺒﻖ ﺁﺩﺍﺏ ﻭ ﺍﻋﺘﻘﺎﺩﺍﺗﺸﺎﻥ ﻣﺮﺩﮔﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻣﯽﺳﻮﺯﺍﻧﺪﻩﺍﻧﺪ، ﺍﮔﺮ ﮐﻮﺭﻭﺵ ﺯﺭﺗﺸﺘﯽ ﺍﺳﺖ، ﻃﺒﯿﻌﺘﺎ ﺟﺴﺪﺵ ﺭﺍ ﺳﻮﺯﺍﻧﺪﻩﺍﻧﺪ ﭘﺲ ﺁﺭﺍﻣﮕﺎﻩ ﮐﻮﺭﻭﺵ چرا پیدا شده است؟!! این در حالی است که هر کس که با باورهای زرتشتیان آشنا باشد میداند که سوزاندن مردگان اصلا در آیین زرتشتی روا نیست. قطعا اینها ناشی از عدم آشنایی کوروشستیزان با باورهای زرتشتی است! آنچه در آیین زرتشتی مهم است عدم تماس پیکر با خاک است که به نظر میرسد در آرامگاه کوروش بزرگ این موضوع کاملا رعایت شده است.
اما پس از آنکه پاسخ به آنها داده شد، باستانستیزان مرحله جدیدی از تحریف را آغاز کردند. آنها موارد گوناگون و گاهی بی ربط را مطرح میکنند و به قول خود «چالشها» را ردیف میکنند و تصور میکنند هر چه تعداد این چالشها را بیشتر کنند، میتوانند بیشتر بر روی مخاطب تاثیر بگذارند.
درباره این موارد پرسشهای زیادی مطرح میشود؛ از این رو بر آن شدیم تا در نوشتهای با توجه به منابع تاریخی و شواهد گوناگون، نشان دهیم که آرامگاه موجود در پاسارگاد آشکارا مربوط به کوروش بزرگ است.
گفته مورخان باستان درباره آرامگاه کوروش بزرگ
مورخان دوران باستان از جمله مورخان عصر الکساندر، به صورت آشکار از دیدن آرامگاه کوروش بزرگ در یک بوستان و پردیس زیبا یاد کردهاند. آنها ویژگیهایی مانند پلکانی بودن و مربعی شکل بودن آرامگاه کوروش بزرگ در پاسارگاد را ذکر کردهاند و از وجود تابوت کوروش در آن سخن راندهاند.
از مشهور ترین مورخانی که از آرامگاه کوروش یاد کردهاند میتوان به «آریان»، «استرابو» و «کنت کورس» اشاره کرد که سخن آریان (نوشته آریان را در اینجا به زبان انگلیسی مشاهده کنید: Alexander and the tomb of Cyrus). و استرابو هم در این باره مشهور است.
اریستوبولوس، یکی از همراهان الکساندر درباره آرامگاه کوروش مواردی را نقل کرده و توسط آریان مورخ نامدار یونانی در کتاب آناباسیس ثبت شده است. وی درباره آرامگاه کوروش بزرگ به صورت خلاصه اینچنین نوشته است:
آرامگاه در یک بوستان سلطنتی در پاسارگاد قرار داشت. درختان گوناگون آن را احاطه کرده بودند… بنای آرامگاه از قطعههای سنگی مربع شکل تشکیل شده بود و در بالای آن محفظهای سقف دار قرار داشت که آن هم از سنگ بود. این محفظه در ورودی کوچک و تنگی داشت که در یک لحظه فقط یک نفر آن هم با سختی زیاد میتوانست داخل شود (Arrian, 6.29.5).
همانطور که میبینید آشکارا یادآور آرامگاه کوروش در پاسارگاد میباشد؛ بنایی که دارای قطعههای سنگی در پایین و محفظه سقف دار است. درگاه بسیار کوچک آرامگاه در روایات مورخین باستان دیده میشود، به صورتی که ورود به این بنا دشوار بوده است. این موضوع باز هم گواه مطابقت کامل با آرامگاه کوروش است.
مشخص است مورخین دوران باستان هیچ تردیدی نداشتهاند که آرامگاهی که در پاسارگاد وجود دارد، آرامگاه کوروش بزرگ است و مشاهدات و شنیدههای خود را از آرامگاه بیان نمودهاند.
یافتههای باستانشناسان درباره آرامگاه کوروش بزرگ
علاوه بر دادههای تاریخی ذکر شده، آثار باستانی به جا مانده از پاسارگاد نشان میدهد که آرامگاه مرتبط با کوروش بوده است. از جمله آنکه یافتههای باستان شناسان ثابت میکند که بنای پاسارگاد در بوستان و پردیسها وجود داشته است. شاید این تصور اشتباه به وجود آید که «آرامگاه پاسارگاد» در محیطی خشک و عاری از آب و علف است و این با نوشتار مورخین سازگار نیست، چنانکه پیشتر دیولافوا چنین پنداشته بود. اما باید دانست که شرایط آب و هوایی و پوشش گیاهی پاسارگاد در دوران باستان بسیار متفاوت از روزگار کنونی بوده است و رود های پر آبی از دشت پاسارگاد عبور میکردهاند.
دشت پاسارگاد… از دیرباز با توجه به فراوانی آب رود پُلوار و رود دشت مُرغاب که از سمت شمال به جنوب روانند و همچنین خرمی و سرسبزی ویژهاش که پر از باغها، آبادیها و برکههای متعدد بوده به دشت مُرغاب [=دشت سرسبز] شهرت یافته است (نجف زاده اتابکی، ۱۳۹۲: ص ۲۹).
کاوشهای باستانشناسی و گزارشهای معتبر نیز گواهی دیگر بر وجود پردیسهایی در پاسارگاد است:
محوطه بوستان پاسارگاد را که از حدود ۳۰۰ متر در ۲۵۰ متر بوده، از بقایای آب نماهای سنگی آن تشخیص داده اند. حدود ۱۱۰۰ متر از این آب نماها در چند ردیف و محدوده معین قابل تشخیص است (شهبازی، ۱۳۷۹: ص۶۹ و ۷۳).
این پردیسهای پاسارگاد در جهان بسیار مشهور شد و به نظر میرسد از زمان هخامنشیان ایده «باغ بهشتی» به نوشتار و افسانههای دیگر فرهنگها نیز ورود کرد. واژه پردیس ریشه اوستایی دارد و به کلمه یونانی «paradeisoi» تبدیل شد و آن نیز به کلمه لاتین «paradisus» تغییر یافت و از آن جا به زبان های اروپایی راه پیدا کرد. این کلمه به زبان های سامی نیز راه یافت؛ از جمله پاردسو در زبان اکدی، پردیس در عبری، و فردوس در زبان عربی (ن.ک: پردیسها و چهارباغها در ایران باستان).
این آرامگاه تا اواخر دوران هخامنشی گرامی داشته میشده است. آن طور که آریان آورده، یک بنا مختص روحانیان در فضای آرامگاه کوروش بوده است که از زمان کمبوجیه وظیفه نگهداری از آرامگاه را داشتند و این شغل به صورت موروثی به فرزندان آنها انتقال مییافته است که نشان دهنده احترام به آرامگاه کوروش بزرگ در طول دوران هخامنشی است.
در اینجا اشاره میکنیم که کوروشستیزان در یک ادعای دروغین میگویند در نوشتههای آریان ذکر شده یک پلکان داخلی در آرامگاه بوده و به سمت اتاق روحانیون محافظ آرامگاه میرفته است!!! آنها میگویند چون الان چنین پلکانی نیست پس بنای پاسارگاد مربوط به کوروش بزرگ نیست!! در صورتی که اصلا در نوشتههای آریان حرفی از پلکان داخلی نیست!! بلکه صحبت از راهی از بنای مغها به سوی آرامگاه است که طبیعتا یک راه بیرونی بوده است.
این همه منبع و مدرک و شواهد دیگر شکی نمیماند که آرامگاه پاسارگاد همان آرامگاه کوروش بزرگ هخامنشی است.
کتیبههای پاسارگاد
در اطراف بنای آرامگاه، چنیدین کتیبه یافت شده که آشکارا مرتبط با کوروش بزرگ است. برای مثال در فاصله ۶۰۰ متری (سامی، ۱۳۳۰: ص ۱۲) و در کاخ های پاسارگاد کتیبه مشهوری (Cma) به سه زبان پارسی باستان، ایلامی و اکدی، وجود دارد که نوشته است منم کوروش پادشاه هخامنشی.
همچنین در آن مناطق نقشبرجستهای از یک مرد بالدار به دست آمده است که کلاهی با دو شاخ بر سر دارد. این نقش برجسته هنوز هم در دسترس است اما کتیبهای بر بالای آن قرار داشته که بخش بیشتر آن از بین رفته است. جالب آنکه در سال ۱۳۹۷ در بررسی محوطه کاخهای مجموعه پاسارگاد که توسط «پایگاه میراث جهانی پارسه-پاسارگاد» انجام گرفت بخشی از این کتبه پیدا شد (ن.ک: نقش برجسته مرد بالدار، نقشی مرتبط با کوروش بزرگ). در آن کتیبه باز هم همان جملات منم کوروش پادشاه هخامنشی به سه زبان دیده میشود.
کتیبه بالای نقش برجسته را سفرنامه نویسانی که از ایران گذر کرده بودند نقل کرده اند و برخی از آنها هم نقاشیهایی از آثار به جا مانده کشیده اند. از جمله میتوان به سفرنامه کرپورتر اشاره کرد (Ker Porter, 1821: p.492-498).
تصویر یک نقاشی که از نقش برجسته کوروش در این سفرنامه وجود دارد در زیر آمده است:
همانطور که ذکر شد در یافتههای باستان شناسان در سال ۱۳۹۷ در منطقه پاسارگاد بخشی از کتیبه مورد اشاره به دست آمده است که میتوان از وجود کتیبه بالای سر تندیس انسان بالدار مطمئن شد (آخرین خبر، ۲۰ آبان ۱۳۹۷).
نکتهای درباره کتیبههای پاسارگاد وجود دارد که از نظر نگارشی تفاوتهایی با کتیبههای پارسی باستان دوران داریوش بزرگ دارند. یک احتمال این است که نگارش پارسی باستان پیش از داریوش بزرگ تفاوتهایی داشته و در زمان داریوش، نگارشها تفاوت پیدا کرده است که بعید به نظر میرسد.
احتمال دیگر که به نظر منطقیتر میرسد این است که کتیبههای پاسارگاد برای اواخر دوران هخامنشیان است و طبیعی است که پس از دهها سال نگارشها تغییر کند. همانطور که امروز در فارسی به نسبت دوران قاجار، نگارش برخی از واژهها تغییر کرده است. برای مثال در گذشته «طهران» مینوشتند و امروز همه جا «تهران» مینویسند. یعنی احتمال میرود برای آنکه هویت بنا مشخص بماند کتیبههایی را سالها پس از کوروش بزرگ در آنجا نقش کرده باشند و جملاتی را از زبان او نوشته باشند. گویا سنتی وجود داشته که وقتی میخواستند هویت بنا را مشخص کنند جملاتی را از زبان شخصی که بنا مربوط به او بوده است نگارش میکردند.
برخی میخواهند به این کتیبهها ایراد بگیرند و میگویند داریوش بزرگ در کتیبههایش ادعا کرده خط میخی پارسی باستان در زمان او ابداع شده است پس کتیبههای با خط میخی پارسی باستان در زمان کوروش بزرگ وجود نداشته است. اولا این ادعا درست نیست و با توجه به ترجمههای دقیقتر در مییابیم که داریوش بزرگ هیچ کجا چنین ادعایی نکرده است. جدا از این همانطور که گفته شد احتمال میرود این کتیبهها برای پس از داریوش بزرگ باشند پس چنانچه خط میخی پارسی باستان در زمان داریوش هم به وجود آمده باشد مشکلی پیش نمیآید.
اگر این کتیبهها برای اواخر دوران هخامنشیان باشد نشان میدهد که آرامگاه و کاخهای کوروش بزرگ تا آن دوران هم جایگاه مهمی داشته و اصالت و هویت این منطقه از اهمیت خاصی برخوردار بوده است. به همین دلیل کتیبههایی را نقش کردهاند. همانطور که آریان هم نوشته از آن به خوبی نگه داری میشده است.
اما به نظر می رسد علاوه بر این کتیبهها، کتیبههای دیگری هم وجود داشته است که امروز در دسترس نیستند. آریان به کتیبهای از زبان کوروش بزرگ اشاره میکند و از این کتیبه بعدها پلوتارک از دیگر مورخین دوران باستان در کتاب حیات مردان نامی یاد کرده است:
ای مرد من کوروش فرزند کمبوجیهام، که امپراطوری آسیا را اساس نهادم و شهریار آسیا بودم. پس بر این مقبره رشک مبر (Arrian, 6.29.8؛ ن.ک: نجف زاده، ۱۳۹۲: ص ۶۴ و پلوتارک، ۱۳۴۶: صص ۴۲۴ -۴۲۵).
درباره این کتیبه که مورخان یونانی به آن اشاره کرده اند، پرسشهایی پیش آمده است. برخی از پژوهشگران به متن آن ایراد گرفتند که با ارزشهای یونانی آمیخته شده است و نمی توانسته چنین متنی به پارسی نوشته شده باشد. ولی باید گفت که قطعا در دوران باستان گزارشها و ترجمهها با نگرش مترجم و ارزشهای زبان مقصد آمیخته میشده است. برای مثال مترجم جملاتی که احساس میکرده میتواند مفهوم را به مخاطب برساند استفاده میکرده است. به هر حال در آن زمان آموزش زبان به صورت آکادمیک وجود نداشته است.
این کتیبه امروز در دسترس نیست و اینکه دقیقا در کجای آرامگاه بوده است و از چه جنسی بوده بر ما پوشیده است. میدانیم در بالای آرامگاه نقش یک گل بوده که امروز آسیب فراوانی دیده است، یا همان کتیبه بالای نقش مرد بالدار که از بین رفته ولی بخشی از آن در سال ۱۳۹۷ به دست آمد. بنابراین هیچ بعید نیست بخشهای دیگر مانند همین کتیبه به مرور تخریب شده باشند. ولی این امید وجود دارد که بعدها در یافتههای باستانشناسان، بقایای این کتیبه هم مانند کتیبه بالای مرد بالدار به دست بیاید، هرچند ممکن است جنس آن طوری بوده باشد که کامل نابود شده باشد.
تاریخ ایران روزهای شکوهمند فراوانی را به خود دیده است اما نباید روزهای سخت که خرافات و کارهای ناپسند رواج یافته بود را نادیده بگیریم.
متاسفانه امروز هم برخی به افکار خرافی گذشتگان استناد میکنند و میخواهند نتیجههای عجیب و غریب بگیرند. نه فقط در ایران بلکه در سراسر جهان!
یکی از این موارد آن است که باستانستیزان از آنجایی که در دورهای بناهای باستانی به پیامبران یا خانواده پیامبران ادیان ابراهیمی نسبت داده شدند، میخواهند هویت اصلی این بناها را نادیده بگیرند و سپس نتیجه بگیرند که کار غربیها و صهیونیسم جهانی است!!
از جمله میتوان به بناهایی مانند آرامگاه منسوب به استر و مردخای (بنایی مربوط به دوره ایلخانی)، تخت سلیمان (در اصل یک آتشکده زرتشتی بوده است) و همین بنای پاسارگاد اشاره کرد در زمانی به مقبره مادر حضرت سلیمان شهرت داشت.
شوربختانه به نظر میرسد در دورهای به دلیل ستم حکمرانان، ناآگاهی عمومی و درگیر شدن مردم در مسائل گوناگون معیشتی، برخی افراد منادی خرافات شدند!! چه بسی این افراد از ناآگاهی عمومی سوءاستفاده کردند و به بناهای باستانی هویت جعلی دادند و افکار خرافی درباره آنها ساختند. عجیب آنکه افرادی در ایران به خرافات گذشتگان استناد میکنند!
اینکه سلیمان نبی (ع) با طی کردن کیلومترها مسیر، مادرش را خارج از مرزهای قلمروی خود و در پاسارگاد دفن کرده باشد حتی در دوران کهن و برای مسیحیان هم عجیب بوده است. شاید به همین دلیل برخی گفتند منظور سلیمان نبی نیست بلکه منظور مادر شخص دیگری به نام سلیمان است که مسیحیان او را خلیفه چهاردهم میخواندند!!!
به عنوان مثال برای سیاحان اروپایی این سوال پیش آمده بود که چطور سلیمانی که بر اساس کتاب مقدس از ارض مقدس خارج نشد مادرش را در پاسارگاد دفن کرده است؟! اولین کسی که جویای پاسخ این سوال شد آلبرشت فون ماندلسو (Albrecht von Mandelso) بود که در سال ۱۶۳۸ میلادی از فارس بازدید کرد. در پاسخ به پرسشهای فون ماندلسوی جوان، پدران روحانی وابسته به فرقه کارملی (Carmelite) ساکن شیراز آرامگاه را «مدفن مادر شاه سلیمان»، خلیفه چهاردهم معرفی میکنند (آستروناخ، ۱۳۷۹: ص ۱۵).
این موضوع شاید در مرحله اول به ذهن بیاورد که در آن مناطق و در اطراف این آرامگاه، مادر یکی از خلفا با نام سلیمان دفن شده است و برای همین کل آن منطقه به آرامگاه مادر سلیمان مشهور شده است. هرچند دفن شدن کسی در آن مناطق نمیتواند درباره آرامگاه کوروش بزرگ ابهامی را پیش آورد، اما از نظر تاریخی دفن مادر خلیفهای با نام سلیمان با هیچ کدام از خلفا همسانی ندارد و این نظریه هم تناقضات فراوانی دارد. در واقع هیچ سند قابل توجهی وجود ندارد و به نظر میرسد برخی از مسیحیان شیراز برای آنکه درستی کتاب مقدس خود و اینکه حضرت سلیمان از ارض مقدس خارج نشده است را ثابت کنند چنین چیزی را گفتند.
همه اینها را میگذاریم کنار پندارهای خرافی که درباره این آرامگاه وجود داشته است. از جمله آنکه ابن بلخی در کتاب فارسنامه درباره باورهای خرافی مینوسد و میگوید این اعتقاد بوده که این خانه طلسم شده و هر کس داخل آن را نگاه میکرده نابینا میشده است:
خانه چهار سو هیچکس در آن خانه نتوان نگریدن کی گویند کی طلسمی ساختهاند کی هرکی در آن خانه نگرد کور شود اما کسی را ندیدهام کی این آزمایش کند (ابن بلخی، ۱۳۸۵: صص ۱۵۴-۱۵۵).
گویا بعدها این باور خرافی فراموش شد و به جای آن دخیل بستن و حاجت گرفتن از آرامگاه رواج یافت (ن.ک: صداقت کیش، آذر و دی ۱۳۸۰: ص ۹۵).
شاید باورتان نشود ولی در قرن ۲۱ هنوز هستند افرادی که چون در زمانی مردم به این بنا مقبره مادر سلیمان میگفتند، میخواهند هویت اصیل این آرامگاه را زیر سوال ببرند!!! بدون در نظر گرفتن منابع باستانی، کتیبهها و ساختار معماری صرفا میخواهند به خرافات گذشتگان استناد میکنند!! خرافاتی که فقط درباره آرامگاه کوروش بزرگ وجود نداشته بلکه درباره بسیاری از مناطق و بناهای باستانی وجود داشته است.
در کنار نابودی دادهها و اسناد توسط بیگانگان و دوران سلطه آنها، خرافات ناشی از آنها که در میان مردم به وجود آمد و چه بسی نقش مهمی در فراموش شدن تاریخ واقعی داشته است.
متاسفانه هستند کسانی که هنوز جنایات الکساندر و بازماندگانش را نمیپذیرند، هستند کسانی که جنایات برخی از خلفای نخستین و خلفای اموی و عباسی را نمی پذیرند و اعتقاد دارند آنها با گل و شیرینی وارد ایران شدند!! ولی جنایات و نابودی اسناد و مدارک آنقدر زیاد بوده که در بسیاری از موارد تاریخ پژوهی درباره ایران باستان دشوار میشود از جمله آنکه ما نمیتوانیم نتیجه بگیریم که مردم در دوران اشکانیان و ساسانیان چه رویکردی به این آرامگاه داشتند و این بنا را مربوط به چه کسی میدانستند.
نباید به افسانهها استناد کرد؛ بررسی مرگ کوروش بزرگ
حال میپردازیم به بحث مرگ کوروش و اینکه گفته میشود این پادشاه خارج از ایران کشته شد و پیکرش را هیچگاه به ایران نیاورند.
گویا کوروشستیزان به خرافات و افسانهها اعتقاد ویژه دارند! آنها بدون در نظر گرفتن یافتههای باستانشناسان که قطعا ما را بسیار بسیار بیشتر به واقعیتها نزدیک میکنند، همیشه به دنبال افسانهایترین روایات هستند و بعد برای خود تناقض میتراشند! طبیعی است وقتی معیار ما افسانه و خرافات باشد به آرامگاه کوروش بزرگ شک کنیم! ولی اگر معیار ما پژوهشهای دانشورانه باشد با تعقل بیشتر به بررسی میپردازیم. در این میان هرودوت که نوشتههایش آمیختگی فراوانی با افسانهها دارد با آنکه اذعان میکند چند روایت درباره مرگ کوروش شنیده، روایت دلخواه که البته افسانهایترین روایت است را مفصل بیان کرده است و مطرح کرده که کوروش خارج از مرزهایش کشته شده است.
با آنکه درباره مرگ کوروش سخنهای متفاوتی در منابع آمده است اما با توجه به منابع، شواهد و آثار باستانی به نظر میرسد که کوروش در قلمروی خودش دار فانی را وداع گفته است. درباره کشته یا زخمی شدن کوروش در جنگ تردید جدی وجود دارد و سوال آنجاست که چرا کوروش بزرگ در دوران سالخوردگی باید شخصا در جنگ با اقوم گمنام (داهه یا ماساگت) آن هم در فواصل دور حضور مییافت؟ در حالی که با توجه به کتیبههای معتبر در مییابیم که کوروش شخصا در برخی از فتوحات مهم حضور نداشته است! برای مثال با توجه به منابع معتبر میدانیم که کوروش شخصا برای فتح شهر بابل (مهمترین شهر در دوران باستان) حضور نیافت و به نظر میرسد نهایتا تا اوپیس ارتش را شخصا همراهی کرد. در نهایت یکی از فرماندهان ارتش کوروش بزرگ یعنی اوگبرو مامور فتح شهر بابل شد (رویدادنامه نبونئید، ستون ۳ بندهای ۱۵ و ۱۶).
برخی از مورخان مانند گزنفون از مرگ طبیعی کوروش در دوران سالخوردگی سخن گفتهاند و حتی اندرز پایانی بسیار مشهوری هم از او نقل کرده است (گزنفون، دفتر ۸، بخش ۷). برخی مورخان دیگر مانند کتزیاس، نوشته اند که کوروش در جنگ زخم برداشته و پس از وصیت و اندرز، درگذشته است (کتزیاس، کتاب ۶، بندهای ۲ و ۴؛ کتاب ۸، بندهای ۱ و ۵ و ۶).
همانطور که گفته شد اینکه گفته میشود کوروش خارج از ایران کشته شده و نتوانستند پیکرش را به ایران بازگردانند، معمولا بر اساس گفته هرودوت بیان میشود اما خود هرودوت صریحا نوشته است که درباره چگونگی مرگ کوروش روایات گوناگونی شنیده است، اما روایتی را که نقل کرده، بیش از بقیه برای خودش درخور اعتماد مینمود (هرودوت، کتاب ١، بند ٢١۴). به عبارتی خود هرودوت اعتراف کرده که بر اساس تمایل خودش این داستان را روایت کرده است! داستانی که جنبههای افسانه ای زیادی دارد و با شواهد تاریخی همخوان نیست.
هرودوت نوشته است ملکه ماساگتها توانست کوروش بزرگ را شکست دهد و سر پادشاه ایران را برید! این روایت را فقط هرودوت گفته است و در گفته دیگر مورخان هم عصر هخامنشی چنین داستانی دیده نمیشود.
یکی از دیوانسالاران دوره قاجار که از کوروش به نیکی یاد کرده است، در این باره تحلیل خوبی دارد. میرزا حسینقلی سالور نوشته است:
محال است یک سرداری مثل سیروس [=کوروش] یا قشون رزم آزموده جنگی رشید او که تقریباً ثلث آسیا را با آن قشون به حیطه تصرف و تملک در آورده بود از قشون ملکه ماساگت که در فنون جنگ و علم ابداً بهره نداشتند شکست بخورد. علاوه بر آن اگر مثل سیروس [=کوروش] پادشاهی که تازه این ممالک را فتح کرده بود در جنگ ماساگتها کشته میشد چطور کامبیز [=کمبوجیه] پسرش بدون منازع و بدون تزلزل پادشاه کلِ این ممالک فسیحه میشد و مملکت او چنان منظم میبود که شخصاً به خیال فتح سایر ولایات که پدرش فتح نکرده بود میافتاد مثل مصر و غیره… (بازگشت ده هزار یونانی، ۱۳۸۴. ص ۲۷۷).
به راستی سرنوشت این جنگ چه شد؟ کمبوجیه پس از شکست پدرش با خیال آسوده به سراغ مصر رفت؟!
باید بررسی کرد که قلمروی اقوام بیابانگردی مانند ماساگتها آن هم در سرزمین دوردست که بنا به گفته خود هرودوت دشتی پهناور است که تا چشم کار میکند بی پایان است (هرودوت، کتاب ١، بند ۲۰۴) به چه درد کوروش میخورده است؟!
این موارد نشان میدهد روایتی که هرودوت به دلخواه انتخاب کرده است چندان قابل اطمینان نیست و اشکال اصلی کسانی که اعتقاد دارند آرامگاه پاسارگاد مربوط به کوروش نیست این است که بر روی یک روایت افسانه ای تأکید دارند.
اساسا نوشتههای هرودوت سرشار از افسانههای غیر قابل باور است. نه فقط درباره ایرانیان بلکه درباره اقوام دیگر افسانههای غیر قابل باور آورده است. برای مثال درباره هندیان به مطلب زیر توجه کنید:
همه هندیانی که درباره شان سخن گفتیم مانند جانوران در ملاء عام جفت گیری میکنند، پوست همه شان یک رنگ و تا حدودی همانند پوست اتیوپیاییهاست. آب نطفه ایشان مانند بقیه آدمیان سپید نیست بلکه مانند پوستشان تیره است (هرودوت، کتاب ۳، بند ۱۰۱).
چنین مینماید که این داستانهایی که بیشتر به افسانه شبیه است، با چاشنی جذابیتهای جنسی همراه است. هرودوت درباره تاریخ مصر مینویسد که ادرار زنی که غیر از همسرش با کس دیگری همبستر نشده است، چشم نابینای پادشاه مصر را شفا داد (کتاب ۲، بند ۱۱۱). حتی هرودوت از گفتگوی داریوش و آتوسا در هنگام همبستری خبر میدهد (هرودوت، کتاب ۳، بند ۱۳۴).
کسانی که صرفا با استناد به هرودوت نتیجه میگیرند که آرامگاه کوروش بزرگ در پاسارگاد نیست پس لابد میپذیرند که آب نطفه هندیان تیره است و یا ادرار یک زن چشم نابینای پادشاه مصر را شفا داد!!!!
همانطور که اشاره شد مورخان دیگر موارد دیگری را درباره مرگ کوروش بزرگ نقل کردهاند از جمله گزنفون از مرگ طبیعی کوروش در دوران سالخوردگی سخن گفتهاند (گزنفون، دفتر ۸، بخش ۷).
اینکه امروز ثابت شده آرامگاه کوروش در پاسارگاد وجود دارد دلیل روشنی بر رد نوشته هرودوت است.
برای بررسی مفصل موضوع مرگ کوروش بزرگ و افسانه هرودوت نگاه کنید به: مرگ کوروش بزرگ
آیا تعداد طبقات آرامگاه در منابع تناقض دارند؟
یکی از مواردی که باستانستیزان بیان میکنند تا درباره آرامگاه کوروش بزرگ ابهام ایجاد کنند تعداد طبقات آرامگاه کوروش بزرگ در منابع تاریخی است.
آنها به نوشتههای یکی از نویسندگان باستانی به نام Onesicritus استناد میکنند که نوشته برج (آرامگاه) ده طبقه داشته است (کرزن، ۱۳۷۳: ص ۱۰۱).
البته که این روایت پیش از هر چیز شباهت به بنای مشهور پاسارگاد را به یاد میآورد و میتواند یکی از شواهدی باشد که بنای پاسارگاد همان آرامگاه کوروش بزرگ است. ولی کسانی که ایراد میگیرند گویا منافعی دارند و برای همین برداشتهای دلخواه خود را برجسته میکنند.
پیش از هر چیز باید توجه داشته باشیم که شمارش طبقات بنای آرامگاه کاملا نسبی است به طوری که شاید هر کس در هنگام شمارش موارد مختلفی را در نظر گیرد و با توجه به آن تعداد طبقات کم یا زیاد شود.
برای مثال ما میتوانیم سقف آرامگاه را یک طبقه حساب کنیم و تعداد طبقات بیشتر شود. از سوی دیگر ار آنجایی که برخی از پلهها ارتفاع بیشتری دارند می تواند در تصور ما از طبقات تاثیر بگذارد. اگر از منظر دیگری به بنا نگاه کنیم اتفاقا ۱۰ طبقه میشود. چه بسی Onesicritus با آگاهی دقیق و پرسش درباره بنا این طبقه را گفته باشد.
در مرحله اول باید توجه کنیم که حدود ۶۰ سانتیمتر پله نخست آرامگاه در اصل نتراشیده و پنهان بودهاست. احتمال می رود زیر کف سازی ویژه آرامگاه پنهان بوده است. بنابراین یک بیننده شاید این را یک طبقه جدا حساب کند. برخی از پلههای بالاتر هم نزدیک به ۶۰ سانتیمتر ارتفاع دارند و اگر قرار است آن پلهها یک طبقه حساب شوند طبیعنا بخش پایینی پله اول هم میتواند در نظر یک بیننده یک طبقه باشد.
همچنین امروز دیگر شکی نیست که یک فضای خالی در سقف آرامگاه وجود دارد. یعنی سقف خود می تواند دو طبقه محسوب شود. یعنی با توجه به آنکه پله نخست ۲ طبقه حساب شود، ۵ پله دیگر وجود دارد. یک اتاق هم که وجود دارد و سقف هم ۲ طبقه است مجموعا ۱۰ طبقه میشود!
کوروش ستیزان میگویند Onesicritus از وجود فضای خالی در سقف آگاهی نداشته است! البته که هیچ سند و مدرکی نمیآورند ولی حتی فرصتالدوله شیرازی به وجود این فضای خالی پی برده بود چه برسد به نویسندهای در دوران باستان که میتوانسته به اطلاعات بیشتری درباره آرامگاه دست پیدا کند.
البته که باید توجه داشته باشیم که هر راوی و گزارشگری آن هم در دوران باستان ممکن است ناخواسته اشتباه کرده باشد. درباره Onesicritus یک احتمال این است که در هنگام نگارش این توصیف تعداد دقیق طبقات را از یاد برده باشد و تعدادی را که از نظر او نزدیک تر بوده است (۱۰ طبقه) را نگاشته باشد، خصوصا آنکه عدد ۱۰ عددی نمادین و نشانگر کثرت است. همانطور که امروز هم هر کدام از ما بنایی را دیده باشیم شاید دقیق به شمارش پله ها و طبقات نمیپردازیم و چیزی که به صورت نسبی در ذهن ما باقی مانده است را ذکر میکنیم. به ویژه آنکه توصیفی که Onesicritus نوشته مانند توصیف های دیگر مفصل نیست. در دوران باستان دوربین عکاسی وجود نداشته که بر اساس عکسهایی که گرفته اند، گزارش تهیه کنند.
آیا معماری آرامگاه کوروش بزرگ، یونانی یا سلوکی است؟
افراد ایرانستیزی مانند ناصر پورپیرار ادعا میکردند که بنای پاسارگاد یک بنای یونانی است! پس از پورپیرار بسیاری از رسانههای رسمی و وابسته به برخی از نهادها که رویکرد باستانستیزانه داشتند، گفتههای پورپیرار را تکرار کردند ولی نامی از او نبردند چرا که گفتههای پورپیرار که گویا تحصیلاتی تا زیر دیپلم داشت نه تنها دانشورانه نبود بلکه دارای تناقضات فراوان بودند. پورپیرار عفت کلام هم نداشت و به طور کلی شخص بدنامی بود. برای همین نام بردن از پورپیرار برای باستانستیزان ساده نبود. برای همین با نامهای دیگر مقالات و گفتههای او را درباره هخامنشیان منتشر کردند.
به هر حال آنها روی چند چیز تاکید میکنند. اول معماری آرامگاه و سپس وجود علائمی که سنگتراشها به جا گذاشتهاند و ادعا میکنند که بنای پاسارگاد یونانی است.
ولی باستانشناسان بر خلاف ادعاهای مطرح شده، بناهای پاسارگاد را تلفیقی از چندین معماری میدانند و چندین الگو را برای آرامگاه کوروش بزرگ ذکر کردهاند. این هم به دلیل سیاست فرهنگی هخامنشیان برای احترام به هنر و معماری اقوام گوناگون بوده است.
شباهت معماری این آرامگاه به معماری ایلامی و بابلی آشکار است. به طوری که طراحی پلکانی آرامگاه کوروش بزرگ یادآور زیگوراتها است (به ویژه زیگورات مشهور به چغازنبیل شوش).
دکتر هرتسفلد در مورد الگوهای معماری آرامگاه کوروش میگوید: «این بنای ابتدایی را چنان بر سکوی شش پلهای بنا کرده بودند که اتاق تدفین پله هفتم باشد این شیوه معماری تقلیدی بود از معابد بابلی … قصد این بوده است که به مقبره حالت تقدس بدهند» (هرتسفلد، ۱۳۸۱: ص ۲۲۱).
اما این پایان ماجرا نیست و هنر و معماری دیگر اقوام از جمله لودیهایها هم در آرامگاه دیده میشود (لودیه کشوری باستانی در آسیای کوچک بود که لیدیه هم خوانده میشود). هنر و معماری لودیه همسانیهایی با معماری یونانی داشته است. حتی به نظر می رسد کارکنان چیره دست لودیهای استخدام شدند. این موضوع از علائمی که در آرامگاه دیده میشوند به نظر میآید به طوری که دکتر آستروناخ احتمال میدهد که سنگ تراشانی با تبار لودیهای استخدام شدند (آستروناخ، ۱۳۷۹: ص ۶۳).
می دانیم که کوروش بزرگ پس از پیروزی آرام بر آستیاگ، با یک تهاجم بزرگ از طرف کشورهای همجوار روبرو شد. اتحاد مشهوری میان بابل، لودیه و مصر به سرکردگی پادشاه لودیه یعنی کرزوس علیه کوروش به وجود آمد (ن.ک: هرودوت، کتاب ۱، بند ۷۷ و ۱۵۳؛ گزنفون، دفتر ۲، بخش ۱، بند ۵). کرزوس عملا جنگ را علیه ایرانیان آغاز کرد. کوروش به آنها واکنش نشان داد و پیروز شد.
قلمروی لودیه در اختیار کوروش بزرگ قرار گرفت اما سیاست کوروش نابودی هنر و فرهنگ و دستاوردهای کشور مغلوب نبود بلکه از توانمندی آنها بهره برد.
بنابراین در آرامگاه کوروش عناصر هنری از تمدنهای ایلام، بابل، لودیه و… به چشم میخورد.
با نگاه به این نکتهها میتوان گفت گردآوری این همه هنر در کنار یکدیگر، نشانی از پاسداشت فرهنگ و هنر تیرههای گوناگون در شاهنشاهی هخامنشی میباشد. به گفتاری دیگر یادآور سیاستهای فرهنگی آن دوران است به گونه ای که همه تیرهها، هنر جدید را از خود بدانند و با آن پیوند برقرار کنند. موضوعی که علاوه در پاسارگاد در بناهایی مانند پارسه (تخت جمشید) هم ادامه یافت.
تا اینجا مشخص شد که ادعای باستانستیزان واقعیت ندارد ولی آنها ادعاهای دیگری هم میکنند. از جمله ناصر پورپیرار ادعا میکرد در پاسارگاد فقط سکههای یونانی و سلوکی پیدا شده و حتی یک سکه هخامنشی به دست نیامده است!!!
این ادعا به واقع سخنی گزاف و بی مایه است و باید گفت یکی از ضرابخانههای هخامنشی در پاسارگاد واقع بوده و سکههای هخامنشی ضرب شده در پاسارگاد هم پیدا شده است که در تصویر زیر یکی از آنها را مشاهده میکنید:
بنابراین همه ادعاهای ایرانستیزان درباره یونانی بودن آرامگاه کوروش بزرگ کذب است و شاید ناشی از سواد اندک تاریخی آنها باشد.
آیا آرامگاهی شبیه به آرامگاه کوروش وجود ندارد؟!
یکی از پرسشهایی که درباره هخامنشیان مطرح میشود این است که آیا آرامگاهی شبیه به آرامگاه کوروش بزرگ در دوران هخامنشان ساخته شده است؟ در ادامه خواهیم دید که چندین نمونه آرامگاه شبیه به آرامگاه کوروش بزرگ حتی مربوط به دیگر شاهان هخامنشی پیدا شده است.
با این حال باستانستیزان در تبلیغات دروغین خود میگویند چون آرامگاهی شبیه به آرامگاه کوروش بزرگ وجود ندارد پس این بنا ربطی به هخامنشیان ندارد و آرامگاه کوروش بزرگ نیست!!
یافتهها نشان دهنده ساخت آرامگاهی همانند آرامگاه کوروش در همان دوران اوایل هخامنشی است که نیمه کاره باقی مانده است. که باز هم به دلیل ناآگاهی عمومی، به نام «تخت رستم» مشهور شده است!
در مسیر جاده پارسه (تخت جمشید) به چایگاه آرامگاههای شاهنشاهان هخامنشی (مشهور به نقش رستم) و در فاصله نیمههای راه و پس از گذشت از پل رودخانه پلوار، بقایای ناتمام یک بنای دوره هخامنشی به چشم میخورد … بقایای این بنای سنگی دارای دو ردیف تخت سنگهای کنار هم چیده شده شبیه پایه ردیفهای مقبره کوروش در پاسارگاد است (ایمان پور، ۱۳۸۸: ص ۷).
بنای تخت رستم به احتمال زیاد طرح نیمه تمام مقبره کمبوجیه به سبک مبره کوروش است که با مرگ نا به هنگام وی و روی کار آمدن داریوش، نیمه تمام رها شد (همان: ص ۳).
چنانکه گفته شد بنایمورد بحث از نظر مشخصات معماری و باستانشناسی کاملا با آرامگاه کوروش برابری میکند به احتمال زیاد مربوط به کمبوجیه است، این نشانی از الگو برداری پسر کوروش از آرامگاه وی دارد، با این حساب مشخص میشود که پیشفرض عدم الگوبرداری از آرامگاه کوروش بزرگ توسط دیگر پادشاهان هخامنشی نادرست است.
اما این تنها نمونهای نیست که شبیه به آرامگاه کوروش بزرگ است بلکه موارد دیگر هم وجود دارد.
آرامگاهی شبیه به آرامگاه کوروش بزرگ مشهور به گور دختر و واقع در دشت بسپر (بُزپر) منطقه «پشت کوه» بوشهر است که احتمال می رود برای اواخر دوران هخامنشیان باشد.
آرامگاه دیگری که شباهت کاملی به آرامگاه کوروش بزرگ دارد در نزدیکی منطقه فوچا در ازمیر ترکیه وجود دارد که آن هم مربوط به دوران هخامنشیان می باشد.
پس اینکه گفته شود آرامگاهی شبیه آرامگاه کوروش بزرگ در دوران هخامنشیان وجود نداشته، کاملا اشتباه است و حتی به نظر میرسد ساخت آرامگاههایی به سبک آرامگاه کوروش بزرگ تا اواخر دوران هخامنشی ادامه داشته است.
اما وقتی به آرامگاه های دیگر شاهان هخامنشی یعنی از داریوش بزرگ تا آخرین پادشاه این سلسله نگاهی بیاندازیم هیچ شباهتی به آرامگاه کوروش ندارد و همه آنها از روی آرامگاه داریوش بزرگ الگوبرداری و ساخته شده اند.
علت اینکه چرا این شاهان هخامنشی از دوره داریوش به بعد از شکل و شمایل آرامگاه کوروش در ساخت و ساز های خود پیروی نکرده اند را شاید بتوان در تبار نامه آن ها جستجو کرد.
پادشاهان هخامنشی از زمان چیش پش به دو شاخه تقسیم میشوند، شاخهای که با کوروش یکم شروع میشود و در آن ۲ شاه هخامنشی معروف یعنی کوروش بزرگ (کوروش دوم) و کمبوجیه دوم پسر کوروش بزرگ را در بر میگیرد و شاخهای که با آریامن آغاز شده و پادشاهان مشهوری چون داریوش بزرگ، خشایارشا و… را در بر میگیرد (کتیبه بیستون، بند ۴؛ شارپ، ۱۳۸۸: ص ۳۱).
طبیعی است که در شاخه های گوناگون از یک خاندان شیوههای گوناگونی و ویژه آن شاخه برای آرامگاه به کار برده شده است. همانطور که تا کنون هم بخشهای مختلف از یک خاندان یا قوم، سنتهای خاص خودشان را برای خاک سپاری و حتی شکل و شمایل آرامگاه دارند.
از داریوش بزرگ به بعد، با توجه به اینکه از شاخه دوم (بازماندگان آریامن) هخامنشیان بودند، شیوه آرامگاههای شبیه یکدیگر میبینیم. احتمالا شاخه نخست هخامنشیان (بازماندگان کوروش یکم) با توجه به ساختار آرامگاه کوروش بزرگ، آرامگاه خود را ساخته اند.
نحوه قرار گرفتن پیکر کوروش بزرگ در آرامگاه
برخی به نحوه قرار گرفتن پیکر کوروش بزرگ در آرامگاهش ایراد میگیرند و مدعی میشوند که برخلاف عقاید زرتشتیان است.
برخی از کوروشستیزان میگویند ﺯﺭﺗﺸﺘﯿﺎﻥ ﻃﺒﻖ ﺁﺩﺍﺏ ﻭ ﺍﻋﺘﻘﺎﺩﺍﺗﺸﺎﻥ ﻣﺮﺩﮔﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻣﯽﺳﻮﺯﺍﻧﺪﻩ ﺍﻧﺪ و از آنجایی که کوروش بزرگ زرتشتی بوده اصلا نباید آرامگاه داشته باشد!! اینکه گفته میشود ﺯﺭﺗﺸﺘﯿﺎﻥ ﻃﺒﻖ ﺁﺩﺍﺏ ﻭ ﺍﻋﺘﻘﺎﺩﺍﺗﺸﺎﻥ ﻣﺮﺩﮔﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻣﯽﺳﻮﺯﺍﻧﺪﻩ ﺍﻧﺪ، از آن حرف هاست! چنین روشی اصلا در میان زرتشیان مرسوم نبوده و حتی گناه محسوب میشده است.
برخی دیگر از کوروشستیزان میگویند بر اساس باورهای زرتشتی نباید مردگان را در مقبره گذاشت!! آنها ادعا میکنند از آنجایی که کوروش زرتشتی بوده است پس نباید مقبره داشته باشد!!
همه اینها ناشی از عدم آشنایی کوروشستیزان با باورهای زرتشتی است!
به نظر میرسد آنچه در آیین زرتشتی باستانی مهم بوده عدم تماس پیکر با خاک است. نه آنکه بنایی برای یادبود ساخته نشود!! پادشاهان دیگر هخامنشی که اهورامزدا را ستایش کردند مانند داریوش بزرگ و خشایارشا هم دارای آرامگاه هستند ولی آرامگاه آنها در کوههای سنگی قرار دارد که یادآور همان عدم تماس پیکر با خاک است. در زمان حال هم زرتشتیان دارای گورستان هستند که با روشهای خاصی عدم تماس پیکر با خاک را رعایت میکنند.
اتفاقا باید تاکید کرد که نحوه قرار گرفتن پیکر کوروش بزرگ در آرامگاهش یادآور باورهای زرتشتیان است. همانطور که اشاره شد در زمان اسکندر مقدونی تابوت کوروش بزرگ را در قسمت بالای آرامگاه دیده بودند که کاملا یادآور فاصله پیکر با خاک است که در باورهای زرتشتیان آمده است.
شواهد نشان میدهد پیکر کوروش بزرگ در بخش بالای آرامگاه و در تابوتی قرار داشته است. لوازمی از کوروش هم در کنار تابوت او گذاشته بودند که پس از حمله اسکندر توسط اشخاصی ناشناس به تاراج رفته است.
وجود تابوت در قسمت بالای آرامگاه کوروش، در منابع صراحتا نقل شده است. آریان به نقل از اریستوبولوس به طور خلاصه اینچنین نوشته است:
محفظه [فوقانی] در ورودی کوچک و تنگی داشت … در داخل آن تابوتی طلایی بود که پیکر کوروش در آن قرار داشت و یک نیمکت با پایههایی طلایی در کنار تابوت گذاشته بودند. موارد دیگر مانند یک شنل آستیندار، لباسهای گوناگون و همچنین یک میز در محفظه وجود داشتند… (Arrian, 6.29.5-6).
با توجه به این شواهد میتوان گفت کوروش با توجه به آیین زرتشتی و شاید تشریفات مغان در آرامگاهش قرار گرفته است.
البته درباره نحوه قرارگیری پیکر کوروش در آرامگاهش فرضیات دیگری هم مطرح کردهاند که باز هم هیچ کدام نمیتواند خلاف باورهای زرتشتی آن زمان باشد که در نوشتاری دیگر به صورت مفصل مورد بررسی قرار دادهایم (نگاه کنید به: دین کوروش بزرگ).
نگاهی به نوشتههای متاخر و نامعتبر
باستانستیزان در ادامه ادعاهای خود به منابع متاخر استناد میکنند و ایرادهایی به موقعیت جغرافیایی بنای آرامگاه میگیرند.
این در حالی است که منابع مورد استناد آنها فاصله زمانی بسیار زیادی با هخامنشیان دارد و اساسا منابع معتبری برای دوران هخامنشیان محسوب نمیشوند.
در این میان منابعی هم وجود دارد که نویسندههای آنان ادعاهای عجیب و غریبی کردهاند که یادآور خرافات و افسانه است. یکی از این منابع پلینی نویسنده رومی است.
پلینی در ادعایی عجیب نوشته است پاسارگاد در شرق پرسپولیس (پارسه یا تخت جمشید) قرار دارد (تاریخ طبیعی، کتاب ۶، بخش ۲۹). این پلینی همان کسی که گویا به جادوگری و رمالی اعتقاد داشته و درباره ایرانیان داستانهای افسانهای فراوان نوشته است. از جمله درباره هوشتانه (Ostanes) افسانههایی ذکر کرده است (نگاه کنید به: تناقضات منابعی که هوشتانه را جادوگر خواندهاند).
جالب آنکه همین منبع مورد استناد باستانستیزان قرار میگیرد! اتفاقا همین که این نویسنده آشنایی چندانی با تاریخ و جغرافیای ایران نداشته است به طوری که پاسارگاد و آرامگاه کوروش بزرگ در شرق پارسه می دانسته، نشان میدهد آن چیزهایی که درباره هوشتانه هم نوشته است چندان قابل اتکا نیست.
دیگر منابعی که باستانستیزان به آنها استناد میکنند هم مربوط به دوران روم باستان یا دوره هلن گرایی هستند و یا حتی رمانهایی که در دوران معاصر نوشته شدند!! دورهای که پس از تهاجم و سلطه بیگانگان اسناد و مدارک زیادی نابود شدند. احتمال میرود مکانهای باستانی با یکدیگر اشتباه گرفته شدند و برای همین تناقضاتی در این منابع دیده میشود. کما اینکه در منابع ایرانی پس از اسلام هم تناقضات تاریخی و جغرافیایی درباره دوره باستان وجود دارد.
کتاب هایی مانند سیاحتنامه فیثاغورث نوشته پیر سیلون مارشال اصلا ارزش تاریخی ندارند که بخواهیم بر اساس آنها تاریخ پژوهی کنیم.
اگر منبعی هم باشد که درونمایههای افسانهای در آنها دیده میشود و فاصله زیادی تا هخامنشیان داشته باشد، طبیعی است که درباره هخامنشیان معتبر نیست. آری اگر با جادوگری و رمالی و افسانه سرایی بخواهیم تاریخ پژوهی کنیم به آرامگاه کوروش بزرگ شک میکنیم! ولی اگر با بررسیهای دانشورانه تاریخپژوهی و باستانشناسی بخواهیم بررسی کنیم به این نتیجه میرسیم که بنای مورد بحث پاسارگاد همان آرامگاه کوروش بزرگ است.
– آستروناخ، دیوید (۱۳۷۹). پاسارگاد: گزارشی از کار های انجام شده توسط موسسه مطالعات ایرانی بریتانی. ترجمه حمید خطیب شهیدی. سازمان میراث فرهنگی کشور.
– ابن بلخی (۱۳۸۵)، فارسنامه، تصحیح گای لیترانج، انتشارات اساطیر.
– ایمان پور، محمد تقی (زمستان ۱۳۸۸)، «تخت رستم و مقبره کمبوجیه: آیا بنای ناتمام تخت رستم در فارس میتواند مقبره کمبوجیه دوم باشد»، مجله پژوهش های علوم تاریخی، شماره دوم
– پلوتارک (۱۳۴۶). حیات مردان نامی، ترجمه رضا مشایخی. جلد سوم. تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب.
– سامی، علی (۱۳۳۰). پاسارگاد: قدیمیترین پایتخت کشور شاهنشاهی ایران. شیراز: انتشارات معرفت.
– Ker Porter, Robert (1821). Travels In Georgia, Persia, Armenia, Ancient Babylonia, During the years 1817, 1818, 1819 and 1820. London: Printed for Longman, Rees, Orme, and Brown.