پیش از این در نوشتاری با عنوان «کوروش بزرگ در شاهنامه فردوسی» شباهتهای برخی از شخصیتهای شاهنامه به کوروش بزرگ را شرح دادیم و تحلیل کردیم (ن.ک: خالقیان، ۱۳۹۴). در آن نوشتار با بررسیهای گوناگون بیان شد که به نظر میرسد کیخسرو در شاهنامه بیشترین آمیختگی را با کوروش بزرگ دارد، هرچند فریدون هم آمیختگیهایی با کوروش بزرگ دارد.
اما عدهای با بیان این موضوع که بر اساس اوستا کیخسرو پیش از هخامنشیان قرار داشته است، مدعی میشوند که هیچ ارتباطی بین کیخسرو و کوروش نبوده است!! گرچه در همان متن تا حدودی این موضوع هم مورد نقد قرار گرفت و توضیحاتی ارائه شد اما در این نوشتار به صورت ویژه به این موضوع میپردازیم.
برخی از دوستانی که چنین ادعاهایی میکنند مشخص است که آشنایی با اوستا و شاهنامه و همچنین منابع تاریخی ندارند و صرفا موضوعی را جایی شنیدهاند و با ارزشها و نگرشهای خود میآمیزند؛ لازم به ذکر است که از مواضع دیگرشان هم مشخص است که قصد تخریب و ایرانستیزی دارند.
اما گاهی هم توسط اشخاص با مطالعه چنین ادعاهایی مطرح میشود که البته بسیار محترم هستند و در مطالعات تاریخی و فرهنگی اختلاف نظرات است که باعث پیشرفت میشود. در این نوشتار قصد ما نقد است. ادعای این دوستان شاید بر اثر نگاه صرفا تاریخی و رویدادی به داستانهای شاهنامه باشد. طبیعی است که نادیده گرفتن جنبههای اسطورهای و توجه نداشتن به ورود حافظه جمعی در اینگونه آثار، چنین اظهاراتی را در پی دارد.
نکته آنجاست که به نظر این بنده حقیر کیخسرو یک شخصیت اسطورهای است که آمیختگیهایی با اشخاص تاریخی و در رأس آنها کوروش بزرگ داشته است (بیشترین آمیختگی را با کوروش بزرگ داشته است). اگر بخواهیم برای یک شخصیت اسطورهای زمان دقیق تعیین کنیم کار بیهودهای انجام دادهایم.
در این نوشتار بحث را در چهار بخش «کیخسرو در شاهنامه و آمیختگی زمان»، «کَویهَئوسروه در اوستا»، «آمیختگی اشخاص تاریخی و شخصیتهای اسطورهای» و «نابودی منابع و انزوای نخبگان ایرانی، پس از تهاجم الکساندر» پیش میبریم.
کیخسرو در شاهنامه و آمیختگی زمان
بررسی شخصیتهای شاهنامه با بررسی اشخاص تاریخی تفاوت فراوان دارد و نباید فراموش کنیم که در شاهنامه، ما با اسطورهها سر و کار داریم. حقیقتی وجود دارد و اینکه ایرانیان خاطرات گذشته خود را به صورت داستانهای اسطورهای نگاه داشتند که دلایل آن در ادامه میآید. برای مثال اگر بگوییم کیخسروی شاهنامه پیش از کوروش بوده است شاید حاصل بدفهمی از اسطورهها باشد؛ چرا که در اسطورهها به ویژه داستانهای شاهنامه که به مرور ساخته و پرداخته شدهاند، یافتن زمان دقیق و پس و پیش دانستن شخصیتهای اسطورهای و اشخاص تاریخی نادرست است و زمان در چنین اسطورههایی آمیخته شده است.
چنین شرایطی فقط برای کیخسرو در شاهنامه وجود ندارد بلکه برای بسیاری از شخصیتهای دیگر وجود دارد. برای مثال اسکندری که در شاهنامه از او یاد می شود دقیقا چه کسی است؟! چرا پدرش داراب پادشاه ایران است و پس از او اشکانیان میآیند؟! بدون شک اسکندر شاهنامه آمیختگیهایی با الکساندر مقدونی دارد اما با شخصیتها و داستانهای ایرانی هم آمیختگی شدیدی پیدا کرده است؟!
همای چهرزاد دقیقا در چه زمانی از تاریخ ایران بوده است؟! آیا پیش از هخامنشیان بوده است یا پس از آنها یا هم دوره آنها؟!
همه اینها نشان میدهد که ما در تعیین زمان و تاریخ شخصیتهای شاهنامه با مشکل روبرو هستیم و اتفاقا از ویژگی بسیاری از اسطورهها همین مورد است. زمان آمیخته میشود، برخی از شخصیتها فرازمانی میشوند و گاهی کاملا زمان گم میشود.
کَویهَئوسروه در اوستا
میدانیم که زمان سروده شدن شاهنامه بسیار با زمان گردآوری اوستا فاصله داشته است و آن کیخسرویی که در شاهنامه – و احتمالا پیش از آن در خداینامهها و داستانهای ایرانی- بوجود آمد را نمیتوان عیناً یکی از شخصیتهای اوستا دانست بلکه حاصل حافظه جمعی مردمان میباشد که با روایتهای چند شخص تاریخی و داستانی آمیخته شده است.
شخصیتی که در اوستا یاد میشود و با کیخسروی شاهنامه پیوندهایی دارد، هَئوسروه (Haosravah) است که به عنوان یکی از کَویها (کَویهَئوسروه) مطرح است که البته نسبتا محدود درباره او سخن گفته شده است.
نظرات و فرضیات گوناگونی درباره بخشهایی که از کَویهَئوسروه در اوستا سخن میگویند وجود دارد. برای مثال در یشتها از کَویهَئوسروه نام برده شده است که اظهار نظر قطعی درباره زمان آن نمیتوان کرد. متون اوستایی را بر اساس ویژگیها و قدمت زبانی میتوان به دو دسته تقسیم کرد: ١- متونی گاهانی ۲- متون اوستانی متأخر (تفضلی، ١۳۸۹: ص ۳۶). یشتها در اوستای متأخر قرار دارد و درباره تاریخ تألیف و تدوین اوستای متأخر نمیتوان به قطعیت اظهار نظر کرد و در این بین احتمالهایی مطرح میشود که در قرن نهم و هشتم پیش از میلاد حدود یک قرن پس از گاهان، تألیف و تدوین شده باشد (ن.ک: همان: ص ۴۰). یشتها سرودهایی هستند که عموماً به ستایش ایزدان قدیم ایرانی مانند مهر، ناهید و تیشتر و غیره اختصاص دارند…. همه یشتها از نظر قدمت یکسان نیستند (ن.ک: همان: ص ۴۴).
علاوه بر ویژگیهای اسطورهای که ذکر شد و آمیختگی زمان در اسطورهها که در اوستا هم دیده میشود، با توجه به نکات ذکر شده و همچنین از آنجایی که اوستا به مرور گردآوری شده است یافتن قدمت دقیق بخشهای مختلف آن دشوار است. بر اساس گفتههای مورخان و دیگر شواهد، منابع گوناگون ایرانی پس از تهاجم الکساندر مقدونی رو به نابودی گذاشتند و بسیاری از آنها پراکنده شدند. پس از هخامنشیان و در دوران اشکانیان تلاشهایی برای گردآوری اوستا صورت گرفت و طبیعتاً نمیتوانسته به صورت صد در صدی از آسیب و گزند و دگرگونی در امان بماند.
«آنچه امروزه به نام اوستا در دست داریم و از چند سده پیش از این در دانشگاهها و مراکز علمی بزرگ جهان محور پژوهشهای اوستا شناختی بوده، به سبب کاهشها و افزایشها و جابجاییها و دستکاریهای فراوانی که در طول تاریخ در آن راه یافته، نابسامان و ناهمگون است. از همین رو پژوهش در این نامه کهن و شناخت دقیق مفاهیم و رازها و اشارههای آن، کاری است دشوار … در طول بیش از یک هزاره اخیر، دست نویسهای بازمانده اوستا تنها به صورت متنهای ورجاوند دینی زرتشتیان، در ایران و هندوستان در اختیار خود آنها بود و در آیینهای مذهبی ایشان خوانده میشد و دیگران یا از وجود آنها هیچ خبری نداشتند و یا از راه اشاره ها و یادآوریهای پراکنده، مطالب افسانه گونه و بی بنیادی درباره آنها به خاطر سپرده بودند» (دوستخواه، 1385: ص سه و چهار).
اوستا، کتیبه باستانی یا سکه نیست که با فعالیت باستانشناسان به دست آمده باشد و بتوانیم قدمت داستانها و بخشهای گوناگون آن را بدون چون و چرا تعیین کنیم. همه پژوهشگران و دانشمندانی هم که قدمتهایی پیشنهاد میدهند صرفا احتمال میدهند و به صورت فرضهایی مطرح میکنند؛ خود آنها بیش از همه کس از این کمبودها و نقصانها آشنا هستند.
حتی برخی سوسروس در متون هندی را میخواهند به کیخسرو ربط دهند که هیچ ربطی به هم ندارند. صرفا شباهت نام چیزی را نشان نمیدهد. سوسروس نه آمیختگی با کویهَئوسروه و نه ریشه یکسان با او دارد.
از اینها که بگذریم، وجود تاریخی کَویهَئوسروه به اثبات دقیق نرسیده است چرا که هیچ شواهد باستان شناختی یافت نشده است. با توجه به آثار باستانی فراوان از هخامنشیان، از چین و روسیه گرفته تا مصر، کسی به وجود تاریخی هخامنشیان تردید ندارد. اما آیا چنین شرایطی بر ای کَویها وجود دارد؟! آثار کنونی وجود چنین پادشاهی قبل از هخامنشیان را تأیید نمیکند. به نظر نمیرسد که یک کشور سازمان یافته بزرگ در مناطق شرقی و آسیای مرکزی بوجود آمده باشد (ن.ک: داندامایف، ۱۳۷۵: ۲۷-۲۹). نام کَویهَئوسروه در منابع اقوام و ملل دیگر هم نیامده است. هرچند ممکن است با یافتههای بیشتر اطلاعاتی از چنین فرمانروایانی به دست آید و احتمال میرود آنها رؤسای قبایل یا حکومت محلی بودند. آن چیزی که درباره قدمت زرتشت بیان میشود این است که بسیار بسیار کهن بوده است. این موضوع فقط در منابع ایرانی نیامده است بلکه در منابع یونانی هم چنین چیزی را میبینیم و در این بین گفتار گزان توس و افلاطون درباره زرتشت بسیار مشهور است. یونانیان قدمت زرتشت را چند هزار سال پیش از حمله خشایارشا به یونان خواندهاند. از طرفی در متون ایرانی هم قدمت بسیار بسیار کهنی برای زرتشت گفته شده است. گرچه به نظر این قدمت کمی اغراق شده به نظر میآید اما نکته آنجاست که اگر هم کَویها وجود تاریخی داشته باشند بسیار بسیار کهن هستند و یافتن اطلاعات دقیق درباره آنها بسیار دشوار است. این احتمال هم وجود دارد که این کَویها بنمایه داستانی داشته باشند همانطور که بعدها هم با سنت داستان سرایی در ایران به صورت آشکار مواجه میشویم.
برخی از شخصیتهای داستانهای اسطورهای، بنمایه تاریخی دارند و به مرور هالهای از اسطوره آنها را فرا میگیرد و به عبارتی دیگر به ساحت اسطوره راه پیدا میکنند؛ برای مثال چنین اتفاقی برای ابومسلم خراسانی رخ داد (ن.ک: کرمیپور و خالقیان، ١۳۹۳) اما برخی از شخصیتهای اسطورهای از اساس یک شخصیت داستانی بودند. هنوز به طور قاطع نمیتوانیم بگوییم که کَویهَئوسروه از کدام دسته است!
اما کَویها چه بنمایه داستانی داشته باشند و چه بنمایه تاریخی در نتیجه گیری ما درباره کوروش و کیخسرو تفاوتی ایجاد نمیشود؛ چرا که داستانهای کیخسروی شاهنامه پس از هزاران سال و آمیختگیهای فراوان با تاریخ و اساطیر و… به وجود آمدهاند. نکتهای که مورد توجه ما قرار گرفته است این است که چه اتفاقی در فاصله بین اوستای نخستین تا شاهنامه افتاده است که یک شخصیت اسطورهای مانند کیخسرو در شاهنامه شکل گرفته که بیشترین آمیختگی را با کوروش بزرگ داشته است.
آمیختگی اشخاص تاریخی و شخصیتهای اسطورهای
همانطور که اشاره شد، چه این کَویها بن مایه داستانی داشته باشند و چه جنبههای تاریخی، رفته رفته در داستانهای بعدی آمیختگیهای فراوانی با مادها و هخامنشیان پیدا کردهاند. آشکار است که در اسطورههای ایرانی به ویژه شاهنامه با آمیختگی روایات روبرو هستیم. بعید نیست که کیانیان شاهنامه حاصل آمیختگی شخصیتهای داستانهای شرقی ایران، با مادها و هخامنشیان باشند. نام و یاد شخصیتهای داستانهای شرقی رفته رفته با خاطرات مادها و هخامنشیان آمیخته شده است به طوری که خاطرات مادها و هخامنشیان، داستانهای شرقی را تحت شعاع قرار داد و کیانیان شاهنامه بیشتر شبیه به مادها و هخامنشیان شدند. کیانیان شاهنامه یک قلمروی بزرگ را در اختیار دارند و رفتار آنها شباهتهای ویژهای به هخامنشیان دارد و تشکیلات فرامانروایی کیانیان در شاهنامه یادآور تشکیلات هخامنشی است. هسته اولیه داستانهای شرقی و شخصیتهای آنها در هر زمانی که ساخته و پرداخته شده باشند، این آمیختگی به مرور بوجود آمده است.
آشکار است که شباهتهای فراوانی بین کوروش بزرگ و کیخسرو دیده میشود (ن.ک: خالقی مطلق، ۱۳۷۴).
باز هم اشاره میکنم که اساسا این اشتباه است که بخواهیم شاهنامه را با دید صرفا تاریخی نگاه کنیم بلکه شاهنامه دارای داستانهای اسطورهای است که به مرور آمیختگیهایی با تاریخ داشتهاند نه آنکه تاریخ را عینا نقل کنند. هر کدام از داستانهای اسطورهای ویژگیهایی دارند که باید این ویژگیها را مورد توجه قرار دهیم و بعد جنبههای تاریخی را استخراج کنیم.
شاهنامه آمیختگیهایی با اوستا و شخصیتهای اوستا داشته است (که در اوستا هم جنبههای حماسی و اسطورهای زیادی دیده میشود) اما در شاهنامه عیناً همان اوستا نقل نمیشود و شخصیتهای شاهنامه هم عیناً همان شخصیتهای اوستا نیستند بلکه آمیختگیهای شدیدی با اشخاص تاریخی دورههای گوناگون تاریخ ایران داشتهاند.
درباره همانندیهای کیخسروی شاهنامه با اشخاص تاریخی و اسطورهای همواره میان پژوهشگران بحث و گفتگو بوده است. در این بین معمولا از سه گزینه مهم نام برده میشود: هَئوسروه (Haosravah) (یادشده در اوستا)، هووخشتره (پادشاه ماد)، کوروش (پادشاه هخامنشی).
برخی از پژوهشگران با کمک علم زبانشناسی و ریشه یابی نامها به دنبال این هستند که کیخسرو را معادل یکی از این پادشاهان بدانند. این در حالی است که ذهن مردمان کهن چندان با زبانشناسی آشنا نبوده است و صرفا شباهت نامها باعث آمیختگی روایات آنها با یکدیگر میشدهاست. بنابراین تعجبی ندارد که کیخسروی شاهنامه به عنوان یک شخصیت اسطورهای با همه این گزینهها آمیخته شده باشد.
باید قبول کنیم که بخش زیادی از داستانهای کیخسروی شاهنامه، درباره کَویهَئوسروه در اوستا نیامده است؛ یاد کَویهَئوسروه در اوستا بسیار محدود است.
همانطور که رفته رفته زبان تغییر میکند، شخصیتهای داستانی هم با خاطرات تاریخی و اجتماعی آمیخته میشوند و در نهایت کیخسرو در شاهنامه بوجود میآید. آنچه در اینجا مورد توجه قرار میگیرد شباهت بسیار زیاد کیخسرو با کوروش است و به عبارتی میتوان گفت کیخسرو بیشترین آمیختگی را با کوروش بزرگ دارد.
نابودی منابع و انزوای نخبگان ایرانی، پس از تهاجم الکساندر
اما چه اتفاقی افتاد که ایرانیان به صورت اسطورهای و با این آمیختگیها گذشته خود را در یادها نگه داشتند؟!
این یک واقعیت تاریخی است که بعد از تهاجم الکساندر و در دوره هلنگرایی بسیاری از آثار و منابع ایرانی نابود شدند و از آن مهمتر نخبگان کشور و کسانی که وظیفه تاریخ نگاری یا رویداد نگاری را داشتند منزوی شدند. هنگامی که دادهها نابود شوند و بسیاری از نخبگان کشور منزوی شوند یا دستوری به آنها داده شود که مجبور به اطاعت از آن باشند، دانایی بی کم و کاست از تاریخ دشوار میشود اما حافظه جمعی است که یادگاری از آن دوران را در دل خود نگاه داشته است. حال که با پیشرفت مطالعات تاریخی و یافتههای باستانشناختی، واقعیتهایی درباره تاریخ ایران بدست آمده است، هماهنگیهایی در تاریخ و شاهنامه میبینیم که بسیار شگفت آور میباشد.
نابودی آثار مربوط به هخامنشیان از زمان الکساندر مقدونی آغاز شد. او کاخهای پارسه را به آتش کشید و نابودی و کشتار فراوانی را انجام داد. پروفسور علیرضا شاپور شهبازی درباره علت این کار الکساندر تحلیل جالب و ارزندهای ارائه داده است:
علت حقیقی آتش زدن پارسه این بود که [الکساندر] میدید ایرانیان پایتختی باشکوه و مذهبی در اینجا ساختهاند که تا باقی است امید آنان به زنده ماندن دولت هخامنشی و نگاه داری آیینهای ملی ایرانی به جای خواهد ماند و هرگز آن مقدونی را جانشین پادشاه خویش نخواهند دانست، این بود که از عمد و از روی شوق آن را آتش زد تا به همه بفهماند که دولت هخامنشی و مرکز و زادگاه آنان نابود شده و از آن پس تنها او را باید آقای آسیا دانست (شهبازی، ۱۳۸۹: ص ۲۰۱؛ همچنین ن.ک: شهرکی، ۱۳۹۵).
اما بدون تردید اقداماتی که پس از الکساندر توسط حکومتهایی بزرگ انجام شد به مراتب تأثیر گذارتر بود چرا که در طول یک مدت نسبتا طولانی سعی کردند چهره هخامنشیان را تخریب کنند.
اما چه اتفاقی افتاد که روایات گوناگون با یکدیگر آمیخته شدند. برای مثال چه اتفاقی افتاد که یاد و خاطره هخامنشیان با داستانهای شرقی آمیخته شدند؟
دلایل گوناگونی برای بوجود آمدن این آمیختگی میتواند وجود داشته باشد، از جمله شباهتهای نام و رفتار این فرمانروایان داستانی و تاریخی با یکدیگر. اما یک نکته مهم وجود دارد و آنکه در زمان سلوکیان و عصر هلنگرایی رویکرد مثبتی از جانب فرمانروایان به هخامنشیان نبوده است و این رویکرد شاید باعث سخت گیریهایی درباره سخن گفتن از هخامنشیان و افتخار به آنها شده است، از این رو حافظه جمعی که یاد و خاطره شکوه هخامنشیان را در دل خود جای داده بود و احتمالا مردمان نواحی گوناگون ایران خواستار ماندگاری یاد شکوه گذشته بودند، خاطرات مادها و هخامنشیان را با داستانهای شرقی آمیخت و رفته رفته داستانها و روایات اسطورهای-تاریخی بوجود آمدند. این روایات بودند که به نسلهای بعدی انتقال پیدا کردند.
ما میدانیم که ایرانیان تا مدتهای زیادی از خواندن کتیبههای باستانی نا توان بودند و این هم به دلیل تهاجمات بیگانگان و عصر هلنگرایی بود که ایرانیان را از این مهم محروم کردند.
پس از حمله عربها باز هم این حافظه جمعی بود که کمک کرد تا یاد و خاطره شکوه گذشته حفظ شود. باز هم منابع زیادی نابود شدند و نخبگان منزوی شدند و آمیختگیهایی در روایات به وجود آمد؛ میدانیم که شاهنامه هم پس از اسلام سروده شد.
ابوریحان بیرونی در آثارالباقیه گویا به شباهت کوروش در اقوال اهالی مغرب به کیسخرو پی برده بود و در یکی جدولهایی که درباره پادشاهان آورده، نوشته است: کورش که کیخسرو است (بیرونی، ١٣٨۶: ص ۱۵۲).
برای اطلاعات بیشتر نگاه کنید به:
بیرونی به شباهت کوروش و کیخسرو تردید نداشته است
کوروش بزرگ در شاهنامه فردوسی: بخش «هماهنگیهایی در خارج از شاهنامه»
بیرونی از پژوهشگرانی است که منابع و متون اقوام و ملل گوناگون را بررسی کرده است. جالب است که در آن زمان به شباهت کوروش و کیخسرو پی برده است و خوشبختانه اثر او به دست ما رسیده است و از گزند حوادث در امان مانده است.
چه بسی چنین رویکردی در دیگر پژوهشگران و دانایان ایرانی پس از اسلام، حتی فردوسی هم وجود داشت. یعنی ممکن است با کوروش در منابع غربی و یهودی (مثلا کوروس در منابع یونانی یا کیروس در لاتین) برخورد کرده باشند و به دلیل شباهتهای او با کیخسرو، اینچنین برداشت میکردند که کوروش همان کیخسرو است. میدانیم که بسیاری از این بزرگان با محتوای کتیبههای هخامنشی و آثار باستانی آشنا نبودند و به بسیاری از آثار باقی مانده از آن دوران که در دسترس پژوهشگر امروز است، دسترسی نداشتند (به دلیل تهاجمها و نابودیهایی که از زمان حمله الکساندر به بعد رخ داده بود)؛ بنابراین چنین برداشتی از جانب پژوهشگران ایرانی آن دوران بسیار طبیعی بوده است.
برخی چنین شرایطی را نادیده میگیرند قصد سوء استفاده از روایات اسطورهای گذشته ایران دارند.
برای ما که در عصر ارتباطات قرار داریم و پس از سالیان سال تلاش و پژوهش دانشمندان، پس از رمزگشایی خطوط باستانی، به وجود آمدن چندین و چند ترجمه از کتیبهها و متون باستان، پس از یافت شدن سکههای باستانی از زیر خاک، تاریخ نگاری دوران باستان سادهتر و دقیقتر شده است. ما با داشتن ترجمههای گوناگون از استوانه کوروش، رویدادنامه نبونئید، کتیبه بیستون و… نام کوروش را با صورت باستانیاش شناختهایم و از رویدادهای زندگی کوروش با کمک تاریخ، باستانشناسی، زبانشناسی، جامعهشناسی و… آشنا شدهایم. آیا مردمان کهن نیز چنین شرایطی داشتند؟!
امروز ما با داشتن سکههای پادشاهان گوناگون و روایات اقوام و ملل گوناگون به راحتی میتوانیم نام پادشاهان را و ترتیب آنها را استخراج کنیم. آیا مردمان کهن چنین شرایطی داشتند؟!
از این رو در ارزیابی خود باید بسیاری از جوانب را در نظر بگیریم. تهاجمهای بزرگ همانند تهاجم الکساندر و دوره سلطه سلوکیان و تحولات تاریخی را باید در نظر داشته باشیم. نباید توقع داشته باشیم که کوروش با نام کوروش و بدون هیچ کم و کاستی در متنی همانند شاهنامه آمده باشد. کما اینکه بسیاری از پادشاهان دیگر به صورت دقیق نیامده اند.
پیش از این ذکر شد که اختلاف نظر در حوزه پژوهش تاریخی و فرهنگی همواره وجود دارد و محترم است اما اقدامات ایرانستیزانه که به دنبال منافع دیگری هستند، در این موضوع قابل تأمل می باشد. ایرانستیزانی که قصد سوء استفاده دارند، رنجهایی که بیگانگان به ایرانیان تحمیل کردهاند را نادیده میگیرند. آنها فراموش میکنند همین روایات داستانی که حاصل حافظه جمعی مردمان است چه دستاوردهای فرهنگی و تمدنی بزرگی را نگاه داشتند.
همچنین نگاه کنید به:
استاد خالقی مطلق: «کیخسرو» شاهنامه همان «کورش بزرگ» است
کیخسرو و کوروش (مقاله دکتر خالقی مطلق)
بنمایهها و یارینامهها:
– بیرونی، ابوریحان (١٣٨۶). آثارالباقیه. ترجمه اکبر داناسرشت. تهران: امیر کبیر.
– تفضلی، احمد (١٣٨۹). تاریخ ادبیات ایران پیش از اسلام. تهران: سخن.
– خالقیان، مجید (۶ بهمن ۱۳۹۴). «کوروش بزرگ در شاهنامه فردوسی». پایگاه خِرَدگان.
– خالقی مطلق، جلال (۱۳۷۴). «کیخسرو و کوروش». ایرانشناسی. س ۷، ش ۱. صص ۱۵۷-۱۷۰.
– داندامایف، محمد عبدالقدیرویچ (۱۳۷۵). «ایران عصر ماد و هخامنشی». ترجمه صادق ملک شهمیرزادی. در تاریخ تمدنهای آسیای مرکزی پژوهش یونسکو. ج ۲، ب ۱. تهران: وزارت امور خارجه. صص ۱۷-۴۸.
– دوستخواه، جلیل (1385). «سرآغاز» در اوستا: کهنترین سرودها و متنهای ایرانی. تهران: انتشارات مروارید.
– شهبازی، علیرضا شاپور (١۳۸۹). راهنمای مستند تخت جمشید. تهران: بنیاد پژوهشی پارسه-پاسارگاد.
– شهرکی، کوروش (۲۶ آبان ١۳۹۵). «آیا تخت جمشید در آتش سوخته است؟». پایگاه خِرَدگان.
– کرمیپور، حمید؛ خالقیان، مجید (۱۳۹۳). «بررسی محتوایی روایت ابومسلم خراسانی (با تأکید بر ابومسلمنامه طرسوسی)». بهار ادب. س ۷، ش۴. صص ۴۳۷-۴۵۵.
شرایط استفاده از نوشتار: