داستانهای فراوانی از بزرگمنشی و نیکسیرتی ایرانیان در منابع گوناگون دیده میشود. جدا از تاریخی و واقعی بودن آنها باید توجه داشت که چنین روایاتی نشان میدهند که بزرگمنشی و نیکسیرتی از دیرباز در جامعه ایرانی به عنوان ارزشهای اخلاقی مطرح بودهاند. در زمانی که شاید در نزد بسیاری از اقوام و ملل دیگر صرفا قدرت و نیروی بدنی ارزش محسوب میشده است.
آرتور کریستنسن از ایرانشناسان برجسته که آثار قابل توجهی درباره تاریخ و فرهنگ ایرانیان دارد، درباره اخلاق ایرانیان و بزرگمنشی و آزادگی آنها نکات خواندی و جالب توجهی را مطرح کرده است. وی ستاش نویسندگان عرب از ایرانیان و ساسانیان را قابل توجه خوانده و به طور کلی با آنکه تاریخ، فرهنگ و رفتار ایرانیان را از عیب منزه ندانسته به تمجید فرهنگ و تمدن ایرانیان پرداخته است.
کریستنسن در بخشی از کتاب «ایران در زمان ساسانیان» می نویسد:
[ایرانیان] از عیب منزه نبودند، اما خصلتی بسیار شریف داشتند که سایر ملل قدیمه جهان کمتر به آن متصف بوده اند و آن مهربانی و ادب و بزرگمنشی و آزادگی است. کوروش سرمشق جوانمردی و بزرگ منشی و بلند همتی است و چه بسیار از یونانیان مطرود و امرای مغلوب خارجی از مهربانی و ادب و حسن پذیرایی ایرانیان استفاده کرده اند!
در تاریخ ساسانیان هم نمونههای بسیار از این خصلت دیده میشود. روزی بهرام پنجم در خاک روم یکی از صاحب منصبان رومی را دید که برای مذاکرات صلح پیاده و خاضعانه به سوی او میآید و چون دانست که وی آناتولیوس، سردار سپاه خصم است، عنان بر تافت و با همراهان شتابان به خاک خود بازگشت و در آن جا از اسب به زیر آمد و پیاده آناتولیوس را پذیره شد … (پروکوپیوس ۱ و ۲)
… نویسندگان عرب، دولت ساسانی را که سرمشق سیاست دول مشرقی بوده با تمجید و تحسین میستایند و مردم ایران را به بزرگی نام میبرند. ابوالفدا گوید: «همه اقوام متفقند که پادشاهان ایران بزرگ ترین سلاطین جهان بودند، عقل و فکر و تدبیری به کمال داشتند و از حیث جهانداری هیچ یک از شاهان جهان را با آنان برابر نتوان کرد» (کریستنسن، ۱۳۸۸: صص ۵۲۷-۵۲۸).
کریستنسن درباره بهرام چوبین و صفات نیک او در افسانههای مربوط به وی سخن میراند که خود نشان از اخلاقهای آرمانی در نزد مردمان آن زمان است. شخصیتهای آرمانی اسطورههای ایرانی مانند فریدون، سیاوش و کیخسرو دارای صفات نیک و بزرگمنشی و آزادگی ویژهای هستند که همواره مورد ستایش قرار گرفته اند و این موارد جایگاه صفات نیک را در میان ایرانیان آشکار میسازد.
چرا کوروش بزرگ از دیدن بانوی زیبا خودداری کرد؟!
یکی از منابعی که درباره زندگی کوروش بزرگ نوشته شده و فراوان از نیک سیرتی ایرانیان گفته است، کوروپدیای گزنفون میباشد. از داستانهای این کتاب می توان به داستان پانته آ اشاره کرد و در این میان جوانمردی و اخلاق مداری کوروش بزرگ در این داستان قابل توجه است.
در بخشی از این داستان آمده است:
هنگامی که «آراسپ» دوست و خویشاوند کوروش، از این پادشاه بزرگ خواست تا بانوی بسیار زیبایی که پس از فتح، در میان دشمنان قرار داشت را ببیند، کوروش اینچنین پاسخش را داد:
اگر این سان است که میگویید، بهتر تا وی را نبینم، ازیرا، که اگر شنودن داستان زیبایی وی تواند مرا امروز به رفتن و دیدار وی کشاند، امروز که زمانیم نیست تا پشت خویش بخارم، ترسم وی آنچنان از من دل رباید که تا جاودان جاوید خیره بر وی بنشینم و به فراموشم هر کار دیگر مراست…
(کوروش نامه گزنفون، دفتر ۵، بخش ۱، بند ۸).
اما دوست کوروش به او خندید و با اعتماد به نفس بیان کرد که عاشق شدن به دست خود آدم است. دوست کوروش مدعی بود که هیچگاه به خاطر زیبایی یک زن، دلباخته نمیشود!
به هر حال همین آراسپ مسئول نگهداری از این بانو شد تا شوهرش بازگردد. در حقیقت این بانو که پانتهآ نام داشت، همسر یکی از نزدیکان پادشاه دشمن بود و شوهرش در جای دوری حضور داشت.
دست بر قضا، آراسپ که با اطمینان از نفس خود سخن میگفت، شیفته زیبایی پانتهآ شد و قصد دست اندازی بر وی را کرد. تا اینکه پانتهآ به نزد کوروش شکایت برد و کوروش هم با تدبیر به این موضوع رسیدگی کرد.
هنگامی که شوهر پانتهآ بازگشت، این بانو درباره جوانمردی و نگهداری کوروش اینچنین به شوهرش گفت:
وی در پناه گرفت مرا و رهانید از خطر تا تو باز آیی، آن سان که گویی برادر وی را من همسرم…
(کوروش نامه گزنفون، دفتر ۶، بخش ۴، بند ۷).
این داستان، داستان بلندی است که در کوروش نامه گزنفون نقل شده است. این حکایات جدا از جنبههای تاریخی، دربردارنده تعلیمات اخلاقی میباشند.
ایوان کسری و نقصی که بهتر از هر کمال بود
از داستان هایی که در ایران باستان آمده میتوان دریافت که مردممداری و حفظ حقوق آنها یک ارزش اخلاقی بوده است. این موضوع را میتوان در داستانی که درباره کاخ پادشاهی ساسانیان است و در کنار خانه پیرزنی قرار داشته برداشت کرد:
فرستاده قیصر روم به تماشای ایوان کسری پرداخت و از جلال و شکوه آن ستایشها کرد. فقط در میدان جلوی ایوان نقصی مشاهده کرد و به همراهان باز گفت.
وی را چنین پاسخ دادند: «در آن مکان خانه از آن پیرزنی بود که حاضر به فروش نشد و چون شاه نخواست به آن پیر زن ستم روا دارد، آن خانه را به همان حال بگذاشتند و این نقص از آن است.»
و فرستاده گفت: «به خدا که این نقص بهتر از هر کمال است…» (کریستنسن، ۱۳۸۸: ص ۳۹۵؛ مسعودی، ج۱: ص ۲۵۹).
ما بیشتر از جنگهای ایران و روم میشنویم و میخوانیم و کمتر به پیوندهای دوستانه آنها اشاره میشود. ولی در بنمایهها به پیوندهای دوستانه ایرانیان و رومیان هم اشاره شده است.
حکایت بالا را مسعودی در کتاب مروج الذهب نقل کرده است و نویسندهها و گذشته نگاران (مورخان) به آن اشاره کرده اند. این داستان که از پیوندهای دوستانه کشورهای کهن می گوید.