| نوسنده: دکتر علی علیبابایی درمنی* | برگرفته از: وبسایت خبری تحلیلی آذری ها، امرداد ۱۳۹۲ ** |
چندیست که نشریه «سرزمین من» که ظاهراً نشریهای برای ترویج فرهنگ شایسته ایران گردی است، بدون بهرهگیری از کادر مجرب در حوزه تاریخ ایران باستان، به ارائه مباحث تخصصی تاریخ و فرهنگ این دوره میپردازد. در همین ارتباط، برخی از نویسندگان این نشریه که مدعی برخورداری مدرک باستانشناسی از دانشگاههای غربی میباشند، به جای اینکه با روشهای علمی و آکادمیک به بررسی تاریخ و فرهنگ ایرانیان در دوره باستان بپردازند، از ترفندهای برخی از گروههای قوم گرا به منظور خدشه وارد کردن به تاریخ و هویت ملی ایرانیان استفاده میکنند. در این جستار نویسنده این ترفندها را که برخی نویسندگان «سرزمین من» آن را با ظاهر آکادمیک آراستهاند، «ایران ستیزی خزنده» مینامد. با اینکه ممکن است برخی نویسنده را متهم کنند که تحمل شنیدن نظرات متفاوت با نظر خود را ندارد، اما با مطالعه دقیق این جستار و شواهد ارائه شده در آن، خواننده میتواند در مورد همانندی روش برخی از نویسندگان نشریه «سرزمین من» در حوزهٔ تاریخ ایران باستان با نویسندگان برخی گروه های قوم گرا داوری کند.
اصولا معلوم نیست که نشریه سرزمین من که یک نشریه گردشگری است، چگونه وارد مباحث تخصصی ایران باستان شده است؟ این امر پیامد نبود نشریات مستقل در زمینه تاریخ ایران باستان، با یک هیئت تحریریه متخصصِ این حوزه در کشور ماست. اگر این امکان بود که متخصصان تاریخ و فرهنگ ایران باستان در نشریات تخصصی این دوره گرد همایند، و این نشریات را به تریبون اصلی پژوهشهای تاریخ ایران باستان قرار دهند، مباحث تاریخی ایران باستان که در ارتباط مستقیم با هویت ملی ایرانیان است، قلمروی تفنن و هوس بازی شهرت طلبان نمیشد.
سرپرست نویسندگان نشریه «سرزمین من» در حوزهٔ تاریخ ایران باستان، کامیار عبدی است. این شخص دانش آموخته باستان شناسی از ایالات متحده آمریکاست. او مدعی افسانه زدایی از چهره تاریخ ایران باستان و مبارزه با جهل و تعصبِ دوستاران تاریخ و فرهنگ ایران زمین است، اما به نظر میرسد که نامبرده دارای دانش لازم را برای ورود به چنین مباحثی نیست. در ادامه، برخی از ادعاهای عبدی را بررسی میکنیم:
نظر عبدی در مورد کورش بزرگ
عبدی که مدعی برخورداری در تحصیلات دانشگاهی در رشته باستان شناسی و آن هم در دوره نوسنگی است، به خود اجازه میدهد تا درباره همه دورههای تاریخ ایران اظهار نظر کند. برای نمونه، خوانندهای که از استراتژی کلی عبدی برای ضربه زدن به هویت ملی ایرانیان آگاهی ندارد، شاید نداند که چرا او بر این نکته اشتباه تاکید میکند که، کورش در نزد ایرانیان «بزرگ» نبود. (نشریهٔ سرزمین من، شماره 37، ص 66) اما با دقت بیشتر در نوشتههای او و دریافتن این نکته که او پا جای پای نویسندگان قوم گرا نهاده است، به راز کار او پی میبرد: «ایجاد شک و شبهه در بدیهیات تاریخی و بدیهی نشان دادن امور مبهم، از اصول مسلم قوم گراها برای تحریف تاریخ ایران است.»
این درست است که در کتابهای مقدس و نوشتههای یونانی از کورش بزرگ ستایش شده است؛ اما باید به یاد داشت که کورش نخست در میان ایرانیان ستایش شده بود. و اگر این گونه نبود و کورش دارای ارج و قربی در میان ایرانیان نبود، هیچگاه نمیتوانست تیرههای ایرانی را با یکدیگر متحد کند تا شاهنشاهی نیرومند هخامنشیان را بنیان گذارد. هرودت درباره جایگاه کورش در میان ایرانیان چنین گواهی می دهد: «ایرانیان میگویند، داریوش بازرگان، کمبوجیه خودکامه و کورش پدر بوده است، زیرا داریوش از همه پول می گرفت [در جمع آوری مالیات سخت گیر بود.] کمبوجیه سرد و خشن بود و کوروش، مهربان و انسان دوست، و در اندیشه آسایش رعایای خود» (تاریخ هرودوت ، کتاب سوم، بند 89).
در مورد نسب ایرانی کورش شک و شبهه وجود دارد؟!
عبدی در مورد تبار کورش نیز با شک و تردید سخن گفته، (نشریهٔ سرزمین من، شمارهٔ 37، ص 59) و یک هلندی معلوم الحال (هنکلمن) را واداشته تا این شک و تردید را موضوع مقاله نویسی قرار دهد. البته، دکتر ملک زاده به نظرات آن هلندی پاسخ داده است. مهمترین سند در بارهٔ تبار کورش، کتیبهٔ بیستون است که به روشنی، بر تبار ایرانی کورش بزرگ گواهی میدهد. داریوش بزرگ در کتیبهٔ بیستون، کورش بزرگ را هم تبار با خود میخواند: «داریوش شاه گوید، این است آنچه به وسیلهٔ من کرده شد، پس از آنکه شاه شدم. کمبوجیه نام، پسر کوروش، از تخمهٔ ما، او اینجا شاه بود» (کتیبهٔ بیستون، ستون نخست، بند 10). در جایی دیگر داریوش بزرگ خود را آریایی (ایرانی) مینامد. بدین سان روشن میشود که منظور از تخمهٔ داریوش چیست، تخمهای که کورش بزرگ هم از آن ریشه دارد: «من، داریوش، شاه بزرگ، شاه شاهان، شاه کشورهای دارای همه گونه مردم، شاه در این زمین دور و دراز، پسر ویشتاسب هخامنشی، پارسی، پسر پارسی، آریایی، دارای نژاد آریایی.» (کتیبهٔ نقش رستم، بند دوم).
اهمیت یافتن تاریخ ایران باستان در دوره پهلوی
یکی دیگر از ادعاهایی که عبدی به مانند نظریه پردازان قوم گرا، به منظور خوردن نان به نرخ روز، سعی در جا انداختن آن دارد، این ادعای دروغین است که تبلیغات ادیبان دورهٔ پهلوی چون ذُکاءالملک فروغی و مشیرالدوله پیرنیا سبب شد تا دوره تاریخی ایران باستان اهمیت یابد و همچنین افتخارات ملی آن دوره نیز چون کورش بزرگ و انوشیروان دادگر از جایگاه بالایی برخوردار شوند. این جملههای او را بخوانید :«ریشه افسانه سازی ایرانیان معاصر را برای کورش را باید در اوایل دوران پهلوی اول یافت؛ زمانی که کسانی چون «محمدعلی فروغی»، «علی اصغر حکمت»، و مخصوصا «حسن پیرنیا» (مشیرالدوله) با دسترسی به نوشتههای قدیم و جدید غربی پی بردند که کورش نامی در تاریخ ایران وجود دارد که غربیان در مدحش بسیار قلم زدهاند. باستان گرایی دوره رضاخان در زمان پهلوی دوم شکل دیگری یافت. محمدرضا پهلوی که پس از وقایع 15 خرداد 1342 مشروعیت مذهبی سلطنت خود را از دست داده بود، به ایران باستان نظر افکند تا بلکه به کمک آن مشروعیت بیابد و در این بین شجره نامهای مضحک هم که نسبتش را به کورش متصل میکرد، برای او ساخته شد. این گونه بود که 2500 سال تاریخ پیش از کورش نادیده گرفته شد، تا تاریخ ایرانزمین با کورش آغاز شود» (نشریه سرزمین من، شمارهٔ 37، ص 55). جملههای عبدی را با این ادعای محمدزاده صدیق مقایسه کنید : « با هماهنگى دولت رضاخان خرابه هاى تخت جمشید به پایگاه صهیونیست ها بدل شد، و منتج به آن شد که در سال 1350 توسط صهیونیسم بین الملل جشن های 2500 ساله شاهنشاهی تشکیل گردید.» (یادمان های ترکی باستان، ص 9) پس میبینیم که راهی را که بیش از 10 سال پیش برخی از هویت طلبان قومی آغاز کرده بودند، امروز عبدی آن را ادامه میدهد.
این در حالی است که، از سدههای پیش ایرانیان با تاریخ باستانی خود آشنا بودند و به آن مباهات می کردند. زین العابدین مراغه ای در سیاحتنامه ابراهیم بیک چنین از روزگار بد ایران در دوره قاجار، در آستانه انقلاب مشروطه، چنین گلایه می کند، و با دریغ و حسرت از شکوه و جلال ایران باستان یاد میکند: «ایران، ایران، ایران! این چه مصیبت است به تو روى آورده؟ تف بر تو باد اى روزگار غدار! این چه خوارى است که از براى ایرانیان آماده نمودى؟ اى وطن، اى مادر عزیز! این چه نکبتى است که از براى تو ابنائت روا دیدهاند؟ آیا تو آن ایران نیستى که در عهد قدیم، گلستان ارم و بهشت روى زمین بودى؟ آیا تو همان ایرانى که به روزگار دیرین آثار مدنیت و تربیت از تو در عالم ناشى و منتشر مىشد؟ مورخین دنیا آگاهند در ایام سلاطین عجم تو رسمهاى نیک و نظمهاى پسندیده داشتى. هنوز قانون کیومرث، هوشنگ، جمشید از یاد نرفته و فرنگیان را سرمشق مملکت و کشورآرایى گشته» (سیاحتنامهٔ ابراهیم بیک، ج 2، ص 460-459).
از دیگرسو، برخلاف ادعای عبدی و دیگر نویسندگان قوم گرا، مباهات ایرانیان به کورش بزرگ ارتباطی به دورهٔ پهلوی ندارد. عمادالسلطنه سالور ،از دیوانسالاران دورهٔ قاجار، از کورش بزرگ به نیکی یاد می کند و به نقد نوشته های مورخان یونانی در بارهٔ کورش میپردازد. نوشتهٔ او با گذشت بیش از یکصدسال، همچنان از بهترین نمونههای پژوهشهای تاریخی است. توضیحات عمادالسلطنه سالور، خواننده را قانع می کند که دانش آموختگان عصر قاجار به خوبی از جزئیات تاریخ ایران در دورهٔ باستان آگاه بودند. عماد السلطنه از کورش بزرگ با نام «سیروس کبیر» یاد کرده و صفات نیک او را ستوده است (بازگشت ده هزار نفر یونانی، ص 277).
در زمان سلسله پهلوی سر آغاز تاریخ ایران پادشاهی کورش بزرگ به شمار آمد و به تاریخ ایلامی ها کم توجهی شد
عبدی در ادامه ادعاهای خود، با به کارگیری یک شِگرد قدیمی قوم گراها، در قامت یک مدافع تمام عیار تمدن و فرهنگ ایلام ظاهر شده و مدعی است که طی یک توطئهٔ شوم، ادیبان دورهٔ پهلوی کوشش کردند تا ایرانیان فراموش کنند که زمانی در غرب ایران فرهنگ و تمدن ایلام وجود داشته است: «ما ایرانیها تاریخ 2 هزار ساله خود را فراموش کرده و بنا به دلایل سیاسی که از دوران پهلوی شروع شده، تنها به کورش افتخار میکنیم. در بسیاری از کتابهای تاریخی حتی در کتاب «تاریخ ایران باستان» نوشته حسن پیرنیا تنها چند پاراگراف به دوره ایلامی اختصاص داده شده است، [البته فکر می کنم که آقای عبدی تا کنون «تاریخ ایران باستان» مشیرالدوله پیرنیا را تورق هم نکرده، زیرا که در جلد نخست این اثر، حداقل 40 صفحه در باره ایلامی ها مطلب هست که هنوز با گذشت 80 سال از زمان نگارش، از منابع بسیار مفید این دوره است.] به طوری که به نظر میرسد، تاریخ ایران از کورش آغاز شده است. این مسئله تنها به این کتاب ختم نمیشود، حتی بسیاری از کتابهایی که درباره تاریخ ایران توسط غربیها نوشته شده، اطلاعات محدودی درباره دوره ایلامیها دارد. یکی از دلایل فراموشی این دوره تاریخی به حکومت پهلوی برمیگردد. برای اینکه این حکومت میخواست نامش با کورش آمیخته شود و با نام او گره بخورد و برای همین هم جشنهای 2500 ساله را راه انداخت. این تصور ایجاد شد که تاریخ ایران از کورش شروع شده است.» (خبرگزاری میراث فرهنگی)
خواننده شاید باز هم تعجب کند که این «زدایندهٔ غبار جهل و نادانی از چهره تاریخ و فرهنگ ایران»، چرا این چنین شمشیر از رو بسته و به دفاع از تمدن و فرهنگ ایلامی ها برخاسته است؟ این راز نیز جز با فهم این نکته که عبدی دنباله رو همان نویسندگان قوم گراست، رمزگشایی نمی شود. برخی از نویسندگان قوم گرا در یکی از انگاره های من درآوردی خود برای تحریف تاریخ ایران، مدعی شدهاند که ایلامیها نیاکان ترک زبانان امروز ایران بودهاند، و ایرانیان ملی گرا و متعصب برای کتمان حضور ترک زبانان در ایران از هزاره های دور به انهدام آثار ایلامیان پرداخته و یا توجه لازم را در قبال این آثار از خود نشان ندادهاند. در همین ارتباط، جواد هیات، زبانهای ایلامی و سومری را به جهت «التصاقی بودن» از خانواده زبانهای ترکی دانسته است: «طبق تحقیقات هومئل زبانهای ایلام و سومر از یک پایه و جزو زبانهای اورال – آلتایی [ترکی و مغولی هم بخشی از این گروه زبانی می باشند.] (التصاقی) میباشد (سیری در تاریخ زبان و لهجه های ترکی، جواد هیات،ص 21).
البته این اتهام که ایرانیان برای با فرهنگ و تمدن ایلام خصومت دارند، از اتهامهایی است که میان قوم گراهای ترک و عرب مشترک است. یوسف عزیزی بنی طُرُف از تجزیه طلبان خوزستان در مورد تمدن ایلام چنین میگوید: «هیچ کاوشی درباره تمدن پیش از هخامنشیان صورت نمیگیرد. در حالیکه سراسر خوزستان پر از گنجهای عظیم تمدن ایلامی است، اما چون مربوط به قبل از دورهٔ هخامنشیان است، دربارهاش کاوشی نمیکنند. این سیاست باستان شناسی دوره پهلوی بود که الان هم توسط ناسیونالیست ها ادامه دارد.» (نقد نو، شمارهٔ 12، ص 27) همانندی اظهارات بنی طرف با گفته های عبدی در مورد تمدن ایلام گویای روشن بهره گیری عبدی از ترفندهای قوم گراهاست و نویسنده را از توضیحات بیشتر بی نیاز می کند.
به دنبال این ادعا تلاش گسترده ای از سوی گروه های قوم گرا آغاز شد که این جعلیات را گسترش دهند؛ از جمله ، این گروه ها مدعی شدند: «در دوره پهلوی در کاوش های تخت جمشید، ایرانیان بسیاری از آثار ایلامی های ترک نژاد را از بین بردند.» جدا از مضحک بودن این ادعاها که تاکنون هیچ یافته زبانشناسی و باستان شناسانه نتوانسته آن را ثابت کند، این ادعا عمق فرومایگی و بی ریشگی فکری جریان های قوم گرای ترک زبان را برملا می کند. آن ها به قدری در اوهام خود غرق شده اند که گروهی از آنها، چون صدیق به دنبال اسلاف عثمانی خود راهی تاکلاماکانِ مغولستان شده اند تا کتیبه «ارخون» را ترجمه کنند، و گروهی دیگر، چون ذهتاب و هیات به طمع عقب نیافتادن از قافله تمدن فلات ایران و میان رودان ،اسلاف خود را در میان ایلامی ها و سومری ها جستجو می کنند. این امر در واقع نشان می دهد که گروهک های مختلف این جریان هنوز بر سر اینکه اسلافشان چه کسانی بوده اند، به نتیجه نرسیده اند.
و اما در باره این ادعای عبدی که در دورهٔ پهلوی تلاش هایی صورت گرفت تا مبدا تاریخ ایران را آغاز شاهنشاهی کورش بزرگ به شمار آورند، و تمدن ایلامی ها را به بوته فراموشی بسپارند، ذکر چند نکته ای دیگر لازم است تا بطلان باورهای او آشکار شود.
اولا، همانطور که گفتیم، بزرگان تاریخ نگاری ایران چون حسن پیرنیا از نخستین کسانی بودند که در زمینه شناخت تمدن ایلامیها به تحقیق و پژوهش پرداختند، و این تمدن شکوهمند را به مثابه بخشی از تمدن ایران بزرگ معرفی کردند. اما در باره این ادعا که «ادیبان دوره پهلوی تلاش می کردند تا مبدا تاریخ ایران را آغاز شاهنشاهی کورش بزرگ به شمار آورند»، باید بگوییم که همانطور که دکتر روزبه زرین کوب به خوبی بیان میکند، آغاز شاهنشاهی کورش و ورود او به شهر بابل، نه آغاز تاریخ ایران که در حقیقت «پایان عهد عتیق» و شروع عصری نوین در تاریخ نه ایران، که همه بشریت است. در حقیقت، هیچ برنامه ریزیای برای بیتوجهی به فرهنگ و تمدن ایلام، نه از سوی ایرانیان و نه از سوی پژوهشگران بیگانه در کار نبوده است. آنچه عبدی از آن غفلت میکند، این حقیقت است که پژوهشگران غربی آغاز شاهنشاهی کورش را نه رخدادی مربوط به ایران و شرق باستان، بلکه در جایگاه یک دگرگونی عمده و نقطه عطفی در تاریخ بشریت ارزیابی میکنند و به همین خاطر، درباره این رخداد آثار بسیاری از خود به یادگار نهادهاند.
از دیگرسو، اهمیت این رخداد و پدیدارشدن یک تمدن بزرگ همچون « تمدن هخامنشی » چنان بوده که تمدنهای دیگری که در پیرامون این تمدن بوده اند، مانند تمدن ایلام، شاید چندان به چشم نمی آمدهاند. پس مساله ای به نام «بیتوجهی به تمدن ایلامیان»، آنگونه که عبدی کوشش در اعتباربخشیدن به آن میکند، یک خیال واهی است.
بله، همانگونه که دکتر روزبه زرین کوب، بیان میدارد، آغاز عصری جدید در تاریخ بشریت، با ورود کورش به بابل، «دلیل بزرگی کورش» است، نه آنگونه که عبدی میگوید، «بزرگنمایی ادیبان عصر پهلوی و ستایش بیگانگان». به برآورد استاد روزبه زرین کوب از این نقطه عطف تاریخ بشر توجه کنیم: «ورود کورش به بابل تنها یک پیروزی سیاسی و نظامی نبود. حضور پیروزمندانه کورش در بابل یک سرفصل مهم تاریخ مشرق زمین و تاریخ جهان بود. فتح بابل به دست کورش، فقط پایان عمر یک دولت و سربرآوردن دولتی دیگر نبود. با این پیروزی، میان رودان، به عنوان مرکز اصلی و کانون اتصال تمدن های کهن جهان، یکپارچه شد و در مجموعه جدیدی جا گرفت. در همین ایام با ورود کورش به بابل، حرکتی نو در جهان آغاز گردید. به این ترتیب، ایرانیان و کورش آغازگر حرکتی نو در در عرصه سیاست شدند:« جهانی شدن»، این جهانی شدن در عرصه های سیاست، امور نظامی، اقتصاد و فرهنگ نمودی روشن یافت و جهان وارد مرحله تازه ای شد. جلوهٔ این حرکت نوین جهانی بیانیه بابلی کورش بود. در واقع بیانیه کورش در بابل اعلام پایان «عهد عتیق» و آغاز عهدی دیگر در عرصه تاریخ جهانی بود، «عصر کورش».» (سخنرانی روزبه زرین کوب در موزه ایران باستان ،چهارشنبه 5 آبان 1389، ، به مناسبت سالگرد ورود کورش به بابل).
آیا ایرانیان آریایی هستند؟
بحث آریاییها در شماره 47 نشریهٔ «سرزمین من» به آن طرح شده است. اشتباه تامل برانگیز عبدی در این بخش یک بار دیگر آشکار میکند که نشریه «سرزمین من» بهتر است رویه سابق خود در معرفی جاذبه های گردشگری ایران بپردازد. نبود پژوهشگران متخصص در حوزه تاریخ ایران باستان سبب شده تا اشتباهات بزرگ در این حوزه در نشریه مشاهده شود. عبدی ناباورانه مدعی است که داریوش بزرگ در کتیبهٔ بیستون خود را آریایی تبار نامیده است (سرزمین من، شماره 47، ص 44). در صورتی که هر دانشجوی ترم 1 تاریخ ایران باستان می داند که این ادعای درست از جانب داریوش در کتیبه های نقش رستم (DNa) و شوش (DSe) داریوش اول مطرح شده است. این اشتباه بزرگ نمایانگر بی اطلاعی عبدی از تاریخ هخامنشیان است. در این بخش، عبدی، با قلمی آشفته، در پی ایجاد تردید در مورد تبار ایرانیان است؛ عبدی مسائل بی ربط بسیاری را به هم ربط می دهد و مسئله مهاجرت آریایی ها به ایران را به این پرسش که «آیا تبار ایرانیان آریایی بوده یا نه؟» مرتبط می کند. در بررسی گفته های او در این بحث در می یابیم که عبدی به این مساله توجه نمی کند که جابجایی های جغرافیایی، تبار و نژاد را تغییر نمی دهد؛ هنگامی که داریوش بزرگ خود را در کتیبه نقش رستم و شوش، آریایی می نامد، اگر نیاکان او از فرارودان آمده باشند و یا از ساکنان بومی ایران باشند، تبار او تغییر نخواهد کرد. به بیان دیگر، اگر یک عرب از عربستان به آمریکا برود، مکزیکی نخواهد شد.
از دیگرسو، عبدی در اقدامی کلیشهای ادعاهای خود را در باره تبار آریایی ایرانیان را در کنار این دروغ بزرگ آلمانیها در باره «آریایی بودن ژرمن ها» مینشاند. او در ادامه استدلال های خود ، به این دلیل که آلمانی ها، با یاری گرفتن از تئوری های منحط نژادپرستانه، در سده بیستم میلادی مرتکب جنایاتی شدهاند، به ایرانیان نیز که وارثان راستین – و نه دروغین – این نژاد باستانی هستند، هشدار میدهد که از جهل و تعصب به دور باشند! این ادعای نادرست عبدی این بیت فارسی را به یاد میآورد: «گنه کرد در بلخ آهنگری / به شوشتر زدند گردن مسگری». برای توجه دادن کامیار عبدی به سستی استدلال و کلام او، بد نیست مثالی بزنیم. این ادعای عبدی مانند این است که چون یزیدبن معاویه به دروغ از پیرویِ طریقت ناب حضرت رسول مکرم اسلام (ص) دم زده است، و جنایات بسیاری در حق اولاد آن حضرت (ع) انجام داده است، دیگر مسلمانان نیز باید از پیروی از طریقت ناب آن حضرت چشم پوشی کنند، زیرا که یزید در حق اولاد پیامبر ستم کردهاند!!
از این گذشته، همزمان و پس از جنایات هیتلر، استالین گرجی تبار که هیچ ادعایی در زمینه آریایی بودن نداشت، به جنایت هایی بس هولناک تر از جنایت های هیتلر دست زد. پیش از آن هم ترکان عثمانی که پس از کشتار یک میلیون یونانی تبار، یک میلیون و هشتصدهزار ارمنی را در ارمنستان غربی از خانه و کاشانه خود بیرون راندند و کشتند و روی همه جنایتکاران تاریخ را سفید کردند نیز هیچ ادعایی در مورد آریایی بودن نداشتند. پس این منطقی نیست که نژاد آریایی را به نژادپرستی گره بزنیم.
[عبدی به صورت قاطع می گوید:] با اطمینان خاطر می توان گفت که آریایی ها 3500 سال پیش در ایران حضور نداشتند!!!
عبدی به عنوان یک کارشناس سفالهای دوره نوسنگی که در مورد همه دوره های تاریخی اظهار نظر می کند، متاسفانه اصول اولیه پژوهش در تاریخ دوره باستان را رعایت نمی کند، و در مورد وقایعی که در هزاره های پیش رخ داده با قاطعیت اظهار نظر می کند، این در حالی است که استادان تاریخ این دوران که سال ها بر روی یک رخداد تاریخی پژوهش کرده اند، سخن در مورد آن رخداد را با عبارت هایی چون «به نظر می رسد» و «شواهد این طور نشان می دهد» آغاز می کنند. عبدی در جایی می گوید:« با اطمینان خاطر می توان گفت که آریایی ها 3500 سال پیش در ایران حضور نداشتند.» (نشریه سرزمین من، شماره 47، ص 45). و چون ادعایش با اصول مسلم پژوهش همخوانی ندارد در جایی دیگر سخن پیشین خود را نقض می کند:«البته این را نباید فراموش کرد که بررسی مهاجرت و خاستگاه آریاییان در این مطلب با توجه به جدیدترین دستاوردهای پژوهشی باستانشناختی بوده و با پیشرفت علم ممکن دستخوش تغییر شود» (همان، ص 50) این نوشته یعنی اینکه در مورد دوره باستان نمی توانیم «با اطمینان خاطر» سخن بگوییم و بدون دقت و بررسی لازم، به انتشار نظراتمان اقدام کنیم.
پایان سخن
در این نوشته به بررسی برخی از نظرات کامیار عبدی پرداختم. روش او همانند برخی از گروه های هویت طلب قومی است که رویکردی انکارگرا نسبت به تاریخ ایران دارند. توجه نکردن به پیامدهای زیانبار این اقدامات می تواند، کشور را وارد بحران های گوناگون کند، به ویژه در شرایط کنونی که در اتاق های فکر ابرقدرت ها ، راهبردهای گوناگون برای آسیب رساندن به هویت و وحدت ملی ایرانیان تدوین می شود .
برخلاف نظر برخی از گروهک های قوم گرا و تجزیه طلب که مدعی اند صهیونیست ها به تاریخ و فرهنگ ایران باستان علاقه مند هستند، و در تبلیغ نمادهای این فرهنگ می کوشند، آنها در سال های اخیر با صرف مبالغ هنگفت و از طریق کمپانی های هالیودی وابسته به یهودیان، مانند کمپانی فیلمسازی «برادران وارنر» با ساختن فیلم «اسکندر» و فیلم کارتونی «300» هجمه گستردهای را علیه هویت ملی و مفاخر ملی ایرانیان در دوره باستان آغاز کردند (زیاد ابوغنیمه، «رسانههای جهان در پوشش مرئی و نامرئی صهیونیسم»، ترجمهٔ فتاح احمدی، نشریه میراث جاویدان، سال اول، شماره اول، ص 123-122).
هدف آنها کاملا مشخص است، آنها درصدند تا از راه تحریف تاریخ ایران و ایجاد تردید در هویت ملی ایرانیان، هبستگی و وحدت ملی تیره های ایرانی را که در طول تاریخ ایران و در طی تجربه های تاریخی مشترک تمامی این تیره های تاریخی استوار شده است ، از میان برده، ایران را ناتوان کرده و به پذیرش شرایط غربی ها وادار کنند. نگاهی به دیدگاه های ضدایرانی رسانه ها، به روشنی نشان می دهد، قوم گراها در ایران به پیشبرد هدف های پلید برخی محافل صهیونیستی در راه ضربه زدن به ملت بزرگ ایران یاری می رسانند. اما نکتهٔ نادانسته در اینجا این است که چرا نشریهٔ سرزمین من باید جاده صاف کن این اقدام شوم باشد؟
در اینجا به آقای «رضا مختاری»، سردبیر نشریه «سرزمین من»، که باید زیبایی های سرزمین ایران را به تصویر بکشد، هشدار می دهیم که بیش از این امکانات این نشریه را که با پول مالیات دهندگان ایرانی و با شمارگانی چشمگیر منتشر می شود، در اختیار افرادی که قصد ضربه زدن به سرزمین زیبای ایران را دارند، قرار ندهد.
پانویس:
* دکترای تاریخ ایران باستان، دانشگاه تهران
** علیبابایی درمنی، علی (٢٩ مرداد ١٣٩٢). ایران ستیزیِ خزنده. آذری ها.
یارینامهها و بنمایهها:
– بازگشت ده هزار نفر یونانی، گزنفون، ترجمه حسینقلی میرزا سالور عمادالسلطنه ، به کوشش مسعود سالور، اساطیر، تهران، 1384.
– سیاحتنامه ابراهیم بیگ، زین العابدین مراغه ای، به کوشش محمد علی سپانلو، انتشارات آگاه، تهران، 1385.
– سیری در تاریخ زبان و لهجه های ترکی، جواد هیات، نشر پیکان، 1380.
– یادمان های ترکی باستان، محمد زاده صدیق، نخل، 1379.