فریدون
درفش کاویانی به عنوان درفشی که از دل مردم آزاده و شیردل ایران زمین برخاسته تا نمادی باشد از قیام و ایستادگی مردم (به رهبری کاوه) در برابر فرمانروایان بیدادگر (ضحاک تازی) از آن پس در جایگاه درفش ملی ایران و نماد شهریاری دادگرانه و بیداد ستیز قرار گرفت. نمادهای مردمی در درفش کاویانی کم نظیر است چراکه در طول تاریخ بیشتر نمادها در درفش تمدنها، صرفا نماد پادشاهان بوده است ولی درفش کاویانی، آشکارا نمادهای مردمی را در دل خود جای داده است.
از آنجایی که درفش کاویانی ریشه در اسطورههای ایرانی دارد، در طول تاریخ با مشخصات گوناگونی تلاش کردند درفشی شبیه به آن چیزی که در داستانها آمده به وجود بیاورند. نشانهایی مانند اختر کاویان در دوران هخامنشیان بسیار مورد توجه بوده است که گویا هنر آن برگرفته از تمدنهای هزارههای پیش از میلاد، مانند تمدن شهر سوخته بوده است. در شاهنامه بارها از درفش کاویانی با عنوان درفش بنفش یاد شده است و در تاریخ طبری ذکر شده است که درفش کاویانی در دوران ساسانیان اندازهای بزرگ داشته است.
با توجه به پژوهشهای شاهنامه پژوهان و منابع تاریخی میتوان گفت کیخسرو در شاهنامه بیشترین آمیختگی را با کوروش بزرگ دارد. هنگام بررسی موضوع کوروش بزرگ در شاهنامه نباید فراموش کنیم که فردوسی پس از تهاجمات بزرگ به ایران و سلطه آنها بر ایرانیان، شاهنامه را سرود، در شرایطی که منابع باستانی زیادی نابود شده بودند. بخشهای زیادی از شاهنامه حاصل آمیختگی تاریخ و اساطیر است. با این حال داستانهای شبیه به هخامنشیان در شاهنامه دیده میشوند (به ویژه در قالب داستانهای کیانیان). این در حالی است که ابوریحان بیرونی در یک جدول از یکسانی کوروش و کیخسرو میگوید. تعجب آور است که برخی اسکندر پسر داراب در شاهنامه را بدون چون و چرا همان الکساندر مقدونی میدانند اما کوروش را کیخسرو نمیدانند!
درباره موضوع کوروش و فریدون باید گفت همانطور که فریدون در اسطورههای ایرانی جایگاه ویژه و غیر قابل انکار دارد، کوروش هم در تاریخ ایران جایگاه ویژه و غیر قابل انکاری دارد. به طور کلی گویی فتوحات و رفتارهای کوروش بزرگ در غرب بیشتر در روایات فریدون آمده است.
داستان خیزش ایرانیان در شاهنامه و رهایی از بند ضحاک یکی از نمادینترین و پرمایه ترین داستانهای اسطورهای در جهان است. داستان ضحاک درسهایی میدهد که گویی دارای گفتاری جاودان برای همه روزگاران بشر است و ذهنیت انسانِ باستانی، آنها را در قالب داستانی نمادین در یادها ماندگار کرده است.
ماردوش ضحاک مار در داستانهای اساطیری از نمادهای اهریمنی است و در ایجاد غفلت و گمراهی نقش دارد مثل آن در داستان آدم و حوا و نقش مار در آن غذای مار در این داستان مغزجوانان بیان شده است این موارد اشاره دارد به اینکه جهل و سیاهی برای بقای خود همیشه با به انحراف کشیدن خرد انسانی به خرافات و مشغول کردن تفکر به افکار واهی انسان را از انسانیت دور کرده و به سمت توحشی ویرانگر میکشاند و آسایش و آرامش را از جامعه میگیرد.