دکتر عبدالحسین زرین کوب درباره حافظ مینویسد:
با این همه تحقیق که در احوال حافظ کرده اند، با این همه تفسیر که بر اشعارش نوشته اند، هنوز که میداند وقتی وی از عشق و شراب صحبت میکند مقصودش شوق و مستی اهل راز است یا شراب و شاهد شیراز؟ در شعر او همه چیز رنگ ابهام دارد و رنگ اسرار. اما تا وقتی که او را جز در این غزلها نمیتوان جست، در شناخت او این نقطه استفهام باقی خواهد بود.
با اینهمه اگر جویندگان دیگر در مسجد و خانقاه رد او را گم کرده اند، آیا نمیتوان در جستجوی او، به کوچه رندان نیز نومیدانه سرکشید؟ البته میتوان. مشکل آن است که از این کوچه بتوان به سلامت گذشت و اگر رندان راستین را درین کوچه پر اسرار نتوان شناخت، بیم آن هست که نتوان به سلامت از آن عبور کرد. به علاوه در کنار این رندان شهر باید سایه حافظ را درست تشخصی داد – سایه واقعی او را. اما این سایه لغزنده را نمیتوان صید کرد. در واقع شاعر شیراز، در یک عمر که به پیرانه سر نیز رسید، چنان رندانه زیست که نه ردپای درستی از خود باقی گذاشت نه سرگذشتی که سایه او باشد آن روشنی که یک اثر هنری را آینه احوان هنرمند میکند در شعر او نیست و از سرگذشت او نیز آنقدر کم در شعرش رسوب کرده است که نمیتوان از خلال این اشعار سیمای واقعی او را به درستی طرح کرد (۱).
بیایید با هم بخشهایی از اشعار این شاعر خوش سخن را بخوانیم:
هر گه که دل به عشق دهی خوش دمی بود
در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست
ما را ز منع عقل مترسان و می بیار
کان شحنه در ولایت ما هیچ کاره نیست
***
آخر به چه گویم هست از خود خبرم چون نیست
وز بهر چه گویم نیست با وی نظرم چون هست
شمع دل دمسازم بنشست چو او برخاست
وافغان ز نظر بازان برخاست چو او بنشست
گر غالیه خوش بو شد در گیسوی او پیچید
ور وسمه کمانکش گشت در ابروی او پیوست
***
من ترک عشق شاهد و ساغر نمیکنم
صد بار توبه کردم و دیگر نمی کنم
باغ بهشت و سایه طوبی و قصر و حور
با خاک کوی دوست برابر نمیکنم
***
عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت
که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت
من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش
هر کسی آن دِرَوَد، عاقبت کار که کشت
همه کس طالب یارند چه هشیار و چه مست
همه جا خانه عشق است چه مسجد، چه کنشت
***
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود
ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است
چه گویمت که به میخانه دوش مست و خراب
سروش عالم غیبم چه مژدهها دادست
که ای بلند نظر، شاهباز سدره نشین
نشیمن تو نه این کنج محنت آبادست
***
بیا ای شیخ و از خمخانه ما
شرابی خور که در کوثر نباشد
بشوی اوراق اگر هم درس مایی
که علم عشق در دفتر نباشد
***
واعظان کین جلوه در محراب و منبر میکنند
چون به خلوت می روند آن کار دیگر میکنند
مشکلی دارم ز دانشمند مجلس باز پرس
توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر میکنند
گوییا باور نمیدانند روز داوری
کاین همه قلب و دغل در کار داور میکنند
۱- زرینکوب، عبدالحسین (۱۳۷۴). از کوچه رندان. تهران: سخن. ص یک.
یک خواهش دوستانه
اگر قصد رونوشت از این نوشتار را دارید، بنمایه (www.kheradgan.ir) و نویسنده آن را یاد کنید