این نوشتار، از نوشتارهای ارسالی کاربران است
| نویسنده: محمد طاهرخانی (سیاوش تات)* | واپسین به روزرسانی: ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۴ |
بــه نــام خــداونـد جـان و خـرد …. کـزیـن برتر انــدیــشـه بــرنـگذر
آفــــریــن بـــر روان فـــردوســـی
آن هــمـــایــون نــژاد فــــرخــنـــده
او نــه اســتـــاد بـــود و مــا شاگرد
او خـــداونـــد بــــود مـــــابــــنــــده
(انوری)
با درود فراوان به پیشگاه دوستان ایران
زن در شاهنامه
ما ایران را دوست داریم، نام زیبای ایران، نام سرزمین و مادر ماست. مادری که ما فرزندان خود را با همهی وجود پرورش داده است، ایران خانهی ماست. برای نگهداری این خانه عزیز باید چون فرزندانی شایسته از او پاسداری کنیم و این خویشکاری همه ماست.
مفهوم واژهی زن همان خانه ای است که در آن زندگی میکنیم، چرا که، زنان نخستین کسانی بودند که در ساختن خانه تلاش کردهاند خانههای استوار ساختهاند تا خود و فرزندان و خانواده را از رویدادهای کیهانی در امان نگهدارند، در حالی که مردان برای شکار بیرون از خانه بیرون بودند. بنابراین بنیان و هستی خانواده در خانه با تلاش زن پی افکنده شده است. در کشاورزی، اقتصاد و هر کاری برای پایداری خانواده و کشور زن دستی توانا داشته و دارد. زنان با هنر خانگی خود، بافندگی، دوزندگی، سفالگری و … پایه گذار صنایع بزرگی شده است. زن زندگی بخش است، آغاز گر زندگی است و همه چیز از اوست، چشمهای جوشان و اساس زندگی است، چون الههای است بر روی زمین.
آگاهی از گذشته پر افتخار زنان، اندیشهی موجودی دوم بودن را مردود میکند، زنان آن گونه نیستند که نشان داده شدهاند. زن نیمهای از جهان زندگیِ انسان است و باید برابر جایگاهش زندگی در خور داشته باشد. باید چهرهی راستین زن ایرانی نمایانده شود. گذشته پر ارجش را به اکنون پیوند زند و اکنونش را به آینده. اگر چنین شود، بی گمان جهان زندگی شادی با آرامش خواهد داشت وگرنه همیشه درد و رنج همراه ماست!
فردوسی در سایه بزرگی و فرزانگی و خردمندیش اگر چه گاهی زنان را از زبان برخی از قهرمانان داستانهایش نکوهش میکند وقتی مهراب کابلی، داستان مهروزی رودابه به زال را میشوند با چهرهای برافروخته بر میخیزد و فریاد میزند:
هـــمی گــــــفـــت رودابــــه را رود خــــون
بـــــه روی زمـــیـــن بـــر بــرانـــم کـــنــون
مــــرا گـــفــت: چـــون دخــــتــر آمـد پــدید
بــــبــایــسـتـش انـــدر زمــــان ســــربــریـــد
نـــــکُــشــتـم، بــــگــشتــم ز راه نـــــیــــــــا
کــــنـون ســـاخـــت بـر مــن چـنـیـن کــیمیــا
آنجایی که افراسیاب پس از آگاهی کار منیژه و عاشق شدنش به بیژن میگوید:
کـــــه را از پـــــس پــــرده دخـــتــر بـــــود
اگــــــــر تــــاج دارد بــــــد اخــــتـــر بـــود
کـــــه را دخــــــتــــر آیـــد بـه جـای پــسـر
بـــــــه از گـــور دامــــاد نـــــایـــــد بـــه در
یا داستان درگیری اسفندیار با پدرش گشتاسب برای دریافت تاج پادشاهی به مادرش کتایون میگوید:
کـــــه پـیــش زنـــان راز هـــرگـز مگــوی
چــو گـــویــی سـخـن بـازیـابی بـه کوی
مــــکن هـــیــچ کـــاری بــه فـــرمـان زن
کــــه هـــرگـــز نــبـیـنـی زنـــی رایــــزن
و مواردی دیگر که واکنش فردوسی به این رفتار، واکنش هم روزگارانش و فرهنگ زمانهی اوست. نه آنچه در ذهن و روان و اندیشه خردمندانهای اوست.
فردوسی با گردیه غرور را در ژرفای همهی زنان روان میکند، با سیندخت در برابر همهی کوچک شدنها میایستد، با گرد آفرید شادی را در دلها زنده میکند. با سودابه شوق و درد را آمیخته می کند با فرانک و کتایون درایت را میفهماند و با شیرین عشق و دوستی و وفا را میآموزد. زن نقش اساسی در شاهنامه ایفا میکند. در شاهنامه شاهد کنش گسترده زنان هستیم، زن جایگاهی بلند و ارجمند دارد. در شاهنامه زنانی هستند که حماسه میآفرینند و کمتر از مردان نیستند تنها از لحاظ جنسی با مردان متفاوتند اما از لحاظ روحیه و دلبری و وفاداری چون مردان استوار و پابرجا هستند. زن در شاهنامه گونهی چاکی، جایگاه و منزلت و آرزمی ویژه دارد. نگهدارنده پیمان همسر است. از لحاظ روحی و روانی با روحیات و حالات خوارمایه نیست. بلکه نگهدار هویت، ارزشهای ملی و نژادی است. هر چند نمیتوان گفت با مردان برابر است اما همیشه و هر جا کنار مردان و قهرمانان برای رسیدن به هدف تلاش میکند و هرگز از پا نمینشیند. نابرابری زن و مرد هم از ویژگیهای جامعه آن روز ایران بوده، اگر چه امروز هم هست و گریزی از آن شاید نبوده نباشد!
فردوسی همانند همه اندیشمندان کهن از تاثیر شرایط اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و به طور کلی، فرهنگی خویش در امان نبوده است. اما در شرایط گوناگون زنان، در داستان آنها را میستاید.
فردوسی به خاطر درست اندیشی و روشن بینیاش با زنان مهربان است. او نسبت به گونه لطیف و مهربان، دوستدار و پشتیبان زنان است و به زنان بها و ارزش داده است. زن در شاهنامه بسی بلندتر از زن در سایر آثار ادبی است که خود نشانی از خردمندی و نیک اندیشی فردوسی نسبت به دیگران سرایندگان است.
برای دریافت بهتر این موضوع، ارزش و جایگان زن در شاهنامه، بهترین شاهد خود شاهنامه است، که میتوان اندیشه فردوسی را دربارهی زنان بهتر فهمید.
۱- فرانک
مادر فریدون و همسر آبتین، پس از کشته شدن آبتین به دست روزبان ضحاک، فرانک فرزندش را در خطر نابودی به دست ضحاکیان میبیند، ضحاک خوابی دیده است، در پی فریدون میگردد تا او را نابود کند، فرانک میداند فریدون فرزند او تنها کسی است که بر ستم ضحاک پایان خواهد داد. برای نگهداشت فریدون از ضحاکیان از هیچ تلاشی دریغ نمیکند، او فریدون را به مرغزاری میبرد به مردی میسپارد که گاوی شیرده دارد. فرانک از او میخواهد تا فریدون را چندی در پناه خود نگهدارد.
خــــردمـــنـــد مـــام فـــــریــــدون چـو دید
کـــــه بــر جــفـت او بـــرچـنـان بـــدرسـیـد
فـــــــرانــــک بــــُدش نــام و فـــرخنده بود
بــــــه مــــهـــر فــــریـــدون دل آکـنـده بود
ســـــه سـالش پـــدر وار از آن گــــاوشـــیر
هــــمی داد هــــشــیـــار زنــــهار گــــیــــر
اما کوشش ضحاک برای فریدون فزونی میگیرد، فرانک کودکش را میستاند، راهی البرز کوه میشود مردی پارسا میبیند فریدون را به او میسپارد و میگوید:
بـــدان کــــــاین گـــــرانـمـایـه فــرزنـد مـن
هـــمی بــــود خــواهـــد ســــرانــــجـمـــن
دوباره فرانک تنها میگردد سالها میگذرد کاوه قیام میکند مردم را فرا میخواند تا همراه او به سوی فریدون روند تا ستم ضحاک را پایان دهند، فریدون از قیام مردم آگاه میشود. پیش مادرش میرود تا آماده کارزار شود فرانک فریدون را پند میدهد. تا در مبارزه خویش آگاهانه پیش بتازد برایش از پیشگاه یزدان چنین میخواهد.
بـــــــه یـــــزدان هــمی گــفت: زنـــهار من
ســـــــپــــردم تــــرا ای جــــهــانــدار مـــن
بـــــــگــــردان زجـــــــانــش نـهــیـب بــدان
بــــــپـــــــرداز گـــــیـــتــی ز نــــا بــخـردان
جــــــز ایـــن اســــت آیـــیـــن پـــیـوند کین
جــــهــان را بـــه چـــــشـــم جــوانی مبیـن
کــــه هـــر کــــاو نــــبــیـد جــوانـی چـشید
بــــــه گـــیــــتـــی جـــز از خـــویش را نـدید
فریدون به همراهی مردم ضحاک را شکست میدهد. فرانک چون خبر پیروزی فرزند را میشنود، میگوید:
نــیـــایش کـــنـــان شـــد سـروتـن بــشـست
بــــه پـــیــش جـــهــان آفــریــن شـد نـخست
یــکی هـــــفـتـه زیــــن گـــونـه بـخشید چـیـز
چـــنــان شــــد کــه درویـــش نــشـنـاخت نیز
سپس جشن برپا میکند، گنجها به او میبخشد و پندش میدهد:
تـــــــرا بــــــــــاد پــــیـــروزی از آســـــــمــان
مـــبـــادی بــه جــــز راد و نـــیــکی گــمــان
آری فرانک از مادران بلند آوازهی شاهنامه است که با عواطف مادری خود، جهان پر از بیداد را نابود میکند و آرامش و صلح راجایگزین آن مینماید، زنی انقلابی و خستگی ناپذیر و کاردان که به لطف پروردگار فریدون را پرورش میدهد تا فریدون همراه مردم حکومت ستمگر را نابود کند. فرانک زنی است پر توان با خویی مردمی، پاکدامن، مادری از جان گذشته، شکیبا، خردمند و مهربان. شخصیت فرانک بیانگر ویژگیهای ارزنده و آرمانی مادران آگاه و آزاده در جامعه است. او زنی است که فرزندی همچون فریدون دارد که اساس و پایه سـتم هزار ساله نیروی اهریمنی را بر باد میدهد، چنین زنی با نقش پویا و مثبت خود که از کوشش خستگی ناپذیر و اندیشهی مردمی برخوردار است، بی گمان مورد پذیرش فرهنگ جامعه نیز قرار میگیرد. او چون مادری عاشق فرزند ومیهن است.
۲- سیندخت
زن مهراب ،پادشاه کابل و مادر رودابه است. به زیرکی و کاردانی عشق زال و رودابه را به فرجام خوش میرساند. مهراب را به آهستگی و خرد میخواند، چون پیامبری سخنگو و خردمند آشتی و پیوند را ارمغان شهر و کشورش میکند. آنجا که نزد سام میرود، سام وقتی او را میبیند، میگوید:
ســـخـــن هـــا چـــو بشنید از او پــهـلـوان
زنـــــــی دیـــــد بـــــا رای و روشــــن روان
بـــه رخ چـــــون بــهار و بـه بالا چو ســرو
مــیانــش چــو غَــرو و بــــه رفــتــن تــذرو
سیندخت به سام میگوید:
چـــنــیـــن داد پـــاســخ کــه پــیـمـان مـن
درســت است اگــر بــگــسـلد جــان مــن
او جانش را برسر پیمان میدهد سخنی هوشمندانه با دلیری از زنی چون سیندخت. زمانی که مهراب میبیند با خرد سیندخت کارها درست شده با مهربانی به همسرش میگوید:
بــــدو گـــفـــت کـــــای جـفـت فرخـنده رای
بــیـفـروخـت از رایــت ایـــن تـــیــره جــــــای
بــــه شـــاخــی زدی دســـت کــانــدر زمین
بــــر او شــــهر یــــاران کــــنـــد آفــــــریــــن
رودابه نیز از مادرش چنین یاد میکند:
بـــــدو گـــفـــت رودابـــه ای شـــــــــاه زن
ســــزای ســـتـــایـــش بــــه هـــر انــجمن
زتــــــو چــــشم اهـــریـــمنان دور بــــــــاد
دل وجـــــان تــــو خــــانـــه ی ســور بــــاد
در بررسی شخصیت سیندخت میتوان گفت که: آمیزش خردمندی و وقار، عواطف زنانه و مادرانه در شخصیت ایــن زن بــه راسـتی آفـرین دارد. او در نهایت زیرکی و کاردانی، کار عشق و آتش مزاج، شهبانوی استوار، مادری سزاوار و همسری وفادار است.
نقش و شخصیت سیندخت، بیانگر توان تحلیلی زن و گزیدن راه و روش منطقی در مسایل خانوادگی، اجتماعی و سیاسی است. او زنی آگاه و هوشیار، سیاستمداری دلیر و اندیشمند، مادری مهربان و واقع بین و همسری شکیبا و پرتلاش، سیندخت مادری است که چون بر پاکی عشق دخترش مطمئن میشود، برای رسیدن او به نیاز طبیعی و مشروع که مورد پذیرش جامعه است، از هیچ تلاشی فروگذار نمیکند. او در نقش زن مهراب، همسری است که به اخلاق و روحیه همسر آگاه است و میتواند خشم او را فرونشاند ون ظرش را جلب کند و خشم او را فرونشاند، در نهایت به عنوان سفیری سیاسی با آگاهی از اوضاع پیرامون خویش قادر به پایدار نمودن پایههای حکومت مهراب است.
چنین زنی با شخصیت مستقل و مطمئن به خود که همواره در جوشش و پویایی است و جویای راهی منطقی وروش بهتر، بیگمان آفرین همگان را بر میانگیزد تا جایی که هم نژادی او با ضحاک به نظر نمیآید. سیندخت ثابت میکند که مردها در بسیاری از مواقع، آیینهی تمام نمای کرداری هستند که زنان در برابر خود انجام میدهند، عزت و احترام و بزرگداشت سیندخت ناشی از رفتار خود اوست.
سیندخت از هیچ کاری هراس ندارد، ثابت میکند نهایت زن بودن تنها فرزند آوری نیست، سفیر آشتی و آرامش است. فردوسی به خاطر ارزشهای زنانه او را شایسته ستایش میداند، سیندخت پشتیبان دختر و همسر و کرامت انسانی خود است، کردار خردمندانه او را در یادها جاودان میکند.
۳- رودابه
رودابه دختر سیندخت و مهراب پادشاه کابل و دل سپردهی زال، زال با شنیدن وصف زیبایی رودابه دل به او میسپارد. یکی از بزرگان دربارهی دختر مهراب میگوید:
پـــس پــــرده ی او یــــکی دخــــتــر اســت
کــــه رویـــش ز خــورشـیــد روشن تر است
چهرهی زیبای رودابه را به خورشید مانند میکند که یاد آور آیین مهر نیز میباشد، خورشیدی که زیبا، گرم و زندگی بخش است و این صفتهای زن ایرانی است که فرزندانی برومند و پاک در جهان به هستی میآورد.
ز ســر تـــا بـــــه پــایـــش بــه کــــردار آج
بـــه رخ چـون بــهـشـت و بـه بالا چو ساج
آج گرانترین بخش از فیل میباشد که اشاره به نخستین انتخاب در پیوند زناشویی در فرهنگ ایران و جهان که زیبایی است میکند و چهرهی او را مانند بهشت که بهترین و زیبا ترین جا است مانند میکند و بلندی قامت او را نیز به درخت ساج مانند میکند (اشاره به زیبایی، تندرستی و نژاد آریایی نیز دارد)
دو چـــشـــمــش بــه سان دو نـرگس به باغ
مــــــــژه تــــــیــــرگــــی بــــــرده از پــــرّ زاغ
بـــهشـــتـــی اســت ســرتــاســـر آراســتـه
پــــــرآرایــــش و رامــــش و خـــــــواســـتـــه
این توصیف زیبای فردوسی زال را دگرگون میکند و ندیده مهر رودابه بر دلش مینشیند.
بـــرآورد مــــــر زال را دل بــــــه جـــــــــوش
چـــــنـــان شــد کــــزو رفــت آرام و هـــوش
رودابه دختری زیبا است، در تب و تاب عشق و در بند حصار بزرگ مردان روزگار (منوچهر شاه، سام پهلوان و مهراب شاه) او در پی پرواز است اما پر پروازش را بریده اند.
دلــــــش گــشــت پــــر آتــش از مــهر زال
از او دور شــــــــد خـــــورد و آرام و هـــــال
چــــــــو بــــگــــرفـــــت جـــای خـــرد آرزو
دگـــر شــد بـــه رای بــه آیـیــن و خــــوی
رودابه در راه رسیدن به عشق خطر میکند، تا مرز زنده به گور شدن میرود، همین عشق سرشار اورا نیرومند میکند و با شجاعت میخواهد زال را دیدار کند. او عشق و شادیاش را انکار نمیکند، همین ویژگی ارزشمند اوست. او نخستین بار به پرستندگانش میگوید که عاشق زال است:
پــــراز مـــهـــر زال اســــت روشـــن دلــم
بـــه خــواب انــدر، انـــدیــشــه زو نگسلم
هـــمـیــشه دلــم در غـــم مـهر اوســـــت
شــــب و روزم انــــدیــشـه چـهـر اوســت
و از آنها چارهی کار میخواهد.
یــــکی چـــــاره بـــــایـــــد کــــنـون ساختن
دل وجــــــانــــم از رنــــــــج پــــــــرداخـــتـن
رودابه زنی آگاه به ارزش و جایگاه اجتماعی خویش، زنی پر شور در عشق، پایدار در انتخاب و در راه دشوار زندگی، وفادار به همسر و پاک و درستکار، بی باک، راستگو، عاشق و گستاخ. وقتی مادرش از عشق او به زال آگاه میشود، رودابه با همهی وجود پر از شرمش، مهر خود را آشکار میکند:
زمــــیـــن دیــــد رودابـــه و پــشــت پـــای
فــــرومـــانــــد از شــــرم مـــادر بــه جـای
فــــرو ریـــخــــت از دیـــدگـــــان آب مــهـر
بـــــه خــون دو نـرگــس بــیـاراست چـــهر
بــــه مــــادر چـــنـیـن گـفت کــای پـر خرد
هــــمــی مـــهــر جــــان مـــرا بــشــکُــرد
چـــنـــان تـــنـــگ شـــد بـــر دلــم بر جهان
کـــــه گــــریــان شــــدم آشـــکـــار و نهان
نــــخـواهـم بـــُدن زنــده بــــــــی روی اوی
جـــــهــــــانـــم نـیــرزد بــــه یـک مـوی اوی
بـــدان کــــاو مــــرا دیـــد و بــا مــن نـشست
بــه پــیـمــان گــرفـتـم دو دسـتـش بـه دست
رودابه زبانی گرم و مهربان دارد و در دیدار با زال میگوید:
دو بــــیــــجــــاده بـــگــــشــــــاد و آواز داد
کـــه شاد آمــــدی ای جــــوانــمـــرد شــاد
درود جــــــهـــــان آفــــریـــــن بــــر تــو بـاد
خـــم چـــــرخ گـــــردان زمــــیـــن تــــوبــاد
در پاسخ زال میگوید:
کـــــنــــون شـــــاد گـــشـــتــم بـه آواز تو
بـدین خـــــــوب گــــفــتــار بـــا نــــاز تـــــو
۴ – گردآفرید
زنی پهلوان، دختر کژدَهَم پهلوان و سپه سالار ایرانی، یکی از زنان شجاع و دلاور ایران که در رزم با سهراب دلاوریها نمود.
غـــمـیـن گــشت و بـر زد خروشی بــه درد
بـــــــــرآوردش از دل یـــــــکی بــــــاد سرد
زنـــی بــــود بــــرســـان گـــــردی ســــوار
هــمــیــشـه بـــه جــــنـگ انــدرون نـامدار
کــــــجــا نــــــام او بــــود گُــــردآفــــریــــد
زمــــانــه ز مــــــــادر چـــنــــو نــــــاوریـــد
بـــپــوشــیــد دِرع ســـــــواران جــــنـــــگ
نــــبـــود انـــــدر آن کـــــــار جـــای درنـــگ
نـــــهـــــان کـــرد گـــیـــســو بــه زیـر زره
بـــــــزد بـــــر ســـر تَــــرگِ رومی، گــــره
فــــــرود آمـــــد از دژ بـــه کـــردار شـــیر
کــــمــر بـــرمــیـان، بــــــاد پــــایـی به زیر
چــــو ســـهــراب شــیـر اوژن او را بـدیـــد
بـــــخـــنـدیـد و لــــب را بــه دنـدان گــزیــد
بـــــیـــامــد دمـــان پـــیـــش گـــرد آفـــــرید
چــــــو دخـــت کـــمــنـــد افــکـن او را بــدید
کـــمان را بـــه زه کـــــرد و بـــگـشاد بـــــــَر
نَــــبُـــد مــــــرغ را پـــیــش تـــیـــرش گـــذر
بــــه ســــــهــراب بــر تــیـر بـاران گـــــرفت
چــــپ و راســــت جــنــگ ســواران گـرفت
نـــگـــه کــرد ســهـراب و آمـــَدش نـــــنگ
بــــر آشــفــت و تــیــز انــدر آمــد بـه جـنگ
چــــو ســــهـراب را دیــــد گـــردآفـــــریــــد
کــــه بــــرســان آتـــش هــمـی بــر دمـیـد
کــــمـــانِ بــه زه را بــــه بــازو فــــکــنـــــد
سَـــــمَــنــدَش بـــرآمــــد بـــه اَبـــر بـــلـند
ســــرنـــیـــزه را ســـوی ســهـراب کـــــرد
عِــــنـــــان و سِـــــنـــان را پُــــر از تـــاب کرد
به هر روی در جنگ سهراب، گردآفرید راشکست میدهد.
رهـــا شــــــد ز بـــــنـــد زره مـــــــــوی او
دُرَفــشــان چــو خــــورشیــد شـد روی او
بــــدانــــسـت ســـهـــراب کــاو دختر است
ســـر و مــــوی او از در افـــســــر اســـــت
شــــگــفـت آمـــــدش ز ایـــــران ســـپــــاه
چــــنــیـــن دخــتـــــر آیـــــد بـــه آوردگـــــاه
گرد آفرید به هنگام شکست با خرد خود، با زبانی گرم و دلبری، سهراب را میفریبد و به او میگوید:
دو لـــــشـــگـــر نـــظـــاره بـر این جنـــگ مـا
بـــــر ایـــــن گــرز و شـمــشـیر و آهنــگ مـا
کـــنـــون مـــن گــشـایـم چـنین روی و موی
ســـپــاه تــــو گــــردد پُـــر از گــفـت و گـوی
نـــهــــانـــی بــــســـازیـــم بـــهـتـر بــــــوَد
خــــرد داشــــتـــن کــــــار مــــهــــتـــر بـود
چـــــو رخـــســاره بــنـمـود ســــهـــراب را
ز خـــوشـــاب بـــگـــشـــــاد عـــــنــــاب را
یـــکـــی بــوســتــان بُــد، در انـدر بـهشت
بـــه بـــالای او ســرو، دهـقان نـــکــــِشت
ز گــــفــتـار او مــــبـتـلا شــــــــد دلــــــش
بـــــرافـــروخــــت، کــنـــج بـــلا شـد، دلش
تـوصـیـف زیـبـای گـردآفرید با دلاوریهای او با زبان شکوهمند فردوسی جایگاه راستین زنان برومند ایران را نشان میدهد. گردآفرید با چاره اندیشی ،دلبری و خرد از دست سهراب رها میشود، وارد دژ میشود، همه بر او آفرین میگویند:
بــــگـــفـتـنـد کـــای نــیـک دل شــــیـر زن
پــــــر از غــــم بـــــُد از تـــو دل انــجــمـــن
کــــه هـم رزم جــستی ،هـم افسون و رنگ
نــــیـــامــــد ز کــــار تـــــو بــــر دوده نــنـــگ
کار گردآفرید نه تنها ننگ نبود، نام بود و سرافرازی، آری برای پایداری مادرمان ایران، زنان چنین دلاوریها کردهاند و همیشه در ذهن و دل مردمان جاودانه هستند.
فرنگیس، گُردیه و بانو گُشسپ و بیشمار از زنان دلیر دیگر که به پادشاهی نشستند، چون همای که سی و دو سال حکومت کرد، فردوسی اینگونه درباره ی همای میسراید:
هـــــــمتـــای آمــد و تـاج بــــر ســر نـهــاد
یـــــــکــی رای و آیــــــیـــن دیــــگر نــــهاد
ســــپــه را هـــمـــه ستــر بته سـر بار داد
در گـــنــــــج بـــــگــــشـــــاد و دیــــنـار داد
بــــه رای و بــــه داد و از پــدر در گـــذشت
هـــمـــه گــیــتـی از دادش آبــــاد گـــشت
نـــخــســتــیــن کـــه دیــهــیـم بـر سـر نهاد
جــــهــان را بــــه داد و دهش مــتــژده داد
دختران خسرو پرویز یعنی پوران دخت و آزرمیدخت هم در دورهی ساسانی بر تخت مینشینند.
سخن پایانی
در شاهنامه پنجاه و پنج پادشاه که سه پادشاه زن، در کنار پنجاه و سه زن نامدارخودنمایی میکنند، گویی زنان گوی پیشی را از مردان ربودهاند و این موضوع دیدگاه فردوسی را به زنان خوب نشان میدهد. خوب، خوب است زن یا مرد تفاوتی نمیکند. این دید و نظر فردوسی است.
به راستی اگر زنان هر جامعه، پر تلاش و مبارز باشند، فرزندان شایسته و همسران خردمند پرورده میشوند که در کنار هم میتوانند به آزادی و آبادی برسند، به امید پیروزی و خردمندی همهی زنان و مردان ایران زمین برای نگه داشت مرز و کیان و فرهنگ خویش و درود ایران بر همهی فرزندان شایستهی ایران باد. شاد و پیروز باشید.
پانویس:
* کارشناس ارشد ادبیات
بنمایهها و یارینامهها:
حجازی، بنفشه (۱۳۸۵). بررسی جایگاه زن از عهد باستان تا دورهی ساسانیان. تهران: قصیده سرا.
طاهرخانی، محمد (تات، سیاوش) (۱۳۸۶). جامعه شناسی در شاهنامه. تاکستان: دانشگاه آزاد.
ستاری، جلال (۱۳۷۳). سیمای زن در فرهنگ ایران. تهران: مرکز.
فردوسی، ابوالقاسم (۱۳۸۵). شاهنامه. ویرایش فریدون جنیدی. تهران: بنیاد نیشابور.