حسین فاطمی | نویسنده: سامان بختیار | واپسین به روزرسانی: 24 بهمن 1397 |
ترور دکتر حسین فاطمی، چرا و چگونه؟
«بررسی نقش فدائیان اسلام در ترور عضو برجسته دولت مصدق»
دکتر حسین فاطمی در کوتاه مدت بین استعفایش از معاونت نخست وزیر تا روزی که گلوله خورد با تهوری عجیب علیه همه مخالفان دولت از چپ و راست، داخلی و خارجی به پیکار پرداخت. قبل از آنکه به جان او سوء قصد شود، در سرمقاله ۲۳ بهمن درباره محمد مسعود ، از اراده مستحکم خود در مبارزه با «فساد و قلدری» و نیز «وطن فروشی و اجنبی پرستی» نوشت. دکتر فاطمی هرگز باک از آن نداشت که در این راه و برای تحقق آرمان های هموطنانش جانش را هم فدا کند. [1] گویا دست تقدیر و چرخش سیاست ها در ایران نیز جان او را طلب میکرد !
برای آشنایی بیشتر با زندگی دکتر فاطمی بنگرید به:
از زندگی تا جانباختن دکتر حسین فاطمی
شرح ترور نافرجام
روز جمعه ۲۵ بهمن ماه سال ۱۳۳۰ به مناسبت سالگرد کشته شدن محمد مسعود، مدیر روزنامه مرد امروز و دوست نزدیک دکتر فاطمی، در آرامگاه وی واقع در شمیران گردهمایی صورت گرفت . از دکتر فاطمی خواسته شد که درباره محمد مسعود سخن بگوید. وی با اندوه فراوان پشت میکروفون قرار گرفت و سخنان خود را با این جملات آغاز کرد:« گلولهای که مغز مسعود را پریشان کرد ایران را تکان داد…» صدای تیری رشته کلام وی را برید!!! جمعیت از هم پاشید، دوستان دکتر فاطمی(محمدعلی سفری ونصراللّه شیفته) او را به درون اتومبیلی منتقل کردند تا سریعا به بیمارستان برسانند. [2]
محمد علی سفری این ماجرا را چنین روایت میکند
اعضای هیئت تحریریه باختر امروز، در آن روز که جمعه بود ناهار را میهمان عبدالحمید مشایخ مدیر داخلی بودند. دکتر فاطمی دیرتر از دیگران آمد. پس از صرف ناهار با چند اتومبیل به طرف شمیران (ظهیرالدوله) حرکت کردیم. گروه کثیری بر مزار مسعود گرد آمده بودند. دختر کوچک مسعود را نیز آورده بودند. نوبت سخنرانی به دکتر فاطمی رسید. وی که از شدت تأثر می گریست، از اینکه قاتل مسعود هنوز پیدا نشده اعتراض میکرد. هنگامی که سخن او به اینجا رسید که، «گلوله ای که مغز مسعود را پریشان کرد، ایران را تکان داد…» صدای گلوله، همزمان با چند فریاد دکتر فاطمی همه را متوحش کرد. من در چند قدمی وی ایستاده بودم، سراسیمه به سویش دویدم تا از سقوط او به روی مزار مسعود جلوگیری کنم. همکاران هم خود را به وی رساندند. جمعیت به گونه ای به هم ریخته بود که بردن دکتر فاطمی تا اتومبیل که بیش از بیست متر فاصله نداشت مشکل شده بود.
دکتر فاطمی در حالیکه هر دو دست را روی محل اصابت گلوله گذارده بود به سختی حرکت می کرد. به سرعت او را به اتومبیل منتقل کردیم. من در کف اتومبیل نشستم به طوریکه بتوانم وی را به صورت راحت تری قرار دهم. او تقریبا در آغوش من قرار گرفت. سرش روی زانوی نصرالله شیفته بود. اتومبیل حرکت کرد و ما سخت مضطرب بودیم. راننده به شدت می گریست. اولین سخن دکتر فاطمی خطاب به راننده بود:
«خونسردی خود را حفظ کن.» تا تجریش آرام بود ولی من و شیفته و سرگرد مهربانی به نام غفاری که اغلب با دکتر فاطمی بود نگران بودیم. اتومبیل بوق زنان راه تهران را در پیش گرفت.
ما هریک سعی داشتیم، خطر را بی اهمیت جلوه دهیم. فاطمی با لبخندی گفت: «دیدید بالاخره انگلیسی ها مرا کشتند…» شیفته گفت: «دکتر جان اشتباه می کنی جراحت تو مختصر است.» دکتر فاطمی در حالیکه آرام به نظر آرام می رسید خطاب به ما گفت:
«چه زنده بمانم، چه نمانم، تقاضای من اینست که باختر به همین سبک و روش و شیوه انتشار یابد، نگذارید این چراغ را که به خون دل نگاه داشته ام خاموش شود.»
در حالیکه از شدت تأثر نمی توانستم حرفی بزنم، با صدای لرزان گفت:
«دکتر، آرزوی ما زنده ماندن شماست، انشاءاللّه که خودتان همچون گذشته روزنامه را انتشار می دهید و ما هم افتخار همکاری را خواهیم داشت.»
حدود ساعت چهار و نیم بعد از ظهر به بیمارستان نجمیه رسیدیم ، در بسته بود . به سرعت خود را به دربان رساندم و خواستم در را باز کند. او نمی شناخت چه کسی مجروح شده و با خونسردی گفت که ما وسیله نداریم، به بیمارستان سینا بروید. او را به کناری زدم، در را باز کردم و به طرف اطاق رئیس بیمارستان دویدم. اتومبیل وارد محوطه بیمارستان شد و جلوی ساختمان توقف کرد. با کمک پرستاران دکتر فاطمی را که تقریبا بی حال شده بود به روی تخت بیمارستان منتقل کردیم. پزشک کشیک و پزشکیاران و پرستاران به سرعت لباسهای او را بیرون آوردند. محل اصابت گلوله نمودار شد. خون اطراف محل را گرفته بود، ولی خونریزی شدید نبود. و کارهای مقدماتی شروع شد ولی دکتر فاطمی از شدت درد فریاد می زد. شیفته و من در کنارش بودیم و او مرتبا از ما میخواست که دکتر _مصدق_ را با خبر کنیم و از کنارش دور نشویم. [3]
گلوله بالای شکم اصابت کرده و از سمت چپ بدن خارج شده بود. پس از معاینات مقدماتی، پزشکان او را در ساعت ۵ بیهوش کرده و به اتاق عمل بردند. معاینات بعدی حاکی از آن بودکه گلوله، پرده سفاق را پاره کرده و با آنکه از نزدیک قلب، ریه و طحال هم عبور کرده به این اعضا هیچگونه صدمه ای وارد نیامده و فقط روده بزرگش در سه نقطه سوراخ شده بود.
مردم با شنیدن این خبر خود را به بیمارستان نجمیه می رساندند و دکتر مصدق مرتبا جویای حال وی می شد. در ساعت ۹ بعد از ظهر پزشکان معالج گزارش دادند که خطر تقریبا رفع شده، اما وی باید مدتی در بیمارستان، جهت انجام عمل بماند. [4]
سفری که لحظه به لحظه در کنار دکتر فاطمی بود چنین به یاد می آورد:
محوطه بیمارستان از رجال، وزرا، نمایندگان و اعضای جبهه ملی پر شده بود جلوی در بیمارستان تا خیابان حافظ نیز از جمعیت موج می زد. سوالات از ما شروع شده بود و من به ناچار روی پله بیمارستان ایستادم و در حالیکه از شدت ناراحتی قادر به حرف زدن نبودم، بریده بریده، جریان را برای رجال به اختصار شرح دادم، مخصوصا تاکید کردم که گلوله فقط یک عدد بود و خوشبختانه از بدن خارج شده است و جای نگرانی زیادی نیست.
دکتر غلامحسین مصدق در توضیح بیشتری گفت:
«باید بگویم که خواست خداوند بود که گلوله از نقالی عبور کند که خطر مرگ نداشته باشد، چون مراکز حساس بدن، یعنی طحال، ریه، قلب، کبد، کلیه و کیسه صفرا آسیبی ندیده و فقط روده بزرگ در چند نقطه سوراخ شده است.»
دکتر غلامحسین مصدق فورا از بیمارستان خارج شد تا گزارش کامل حادثه را برای پدرش که در منزل نگران بود، بدهد. آن شب تا نیمه شب جلوی بیمارستان شلوغ بود بخصوص که رادیو بی.بی.سی. نیز ضمن پخش خبر اعلام کرده بود «قاتل!» دستگیر شده و این خود موجب اضطراب شدید در کسانی شده بود که خبر ماجرا را از طریق بی.بی.سی. مطلع شده بودند. [5]
در ساعت هشت بعداز ظهر دکتر مصدق به رادیو دستور داد مردم را در جریان واقعه قرار دهید. جالب آنکه همان شب رادیو بی بی سی در بخش فارسی اش در ساعت ۸ گزارش مغرضانه در این مورد برای تشویش افکار عمومی پخش کرد بدینسان که با گنجاندن نام[واژه] «قاتل» در خبر مزبور این مفهوم را القا می نمود که گویا ترور کارگر افتاده است. انتشار واژه قاتل تاثیر بسیار سوئی داشت به طوریکه برادران فاطمی همان شبانه عازم تهران شدند. [6]
حدود ساعت نه شب، دکتر فاطمی به هوش آمد و توانست چند کلمه ای صحبت روز بعد بر بالین او بودیم و در حالیکه لبخند به لب داشت و با نگاه مملو از قدرشناسی به ما نگاه میکرد گفت
«مثل اینکه انگلیسی ها در تیر اندازی هم ناشی هستند…تیرشان کارگر نیفتاد..» [7]
دکتر فاطمی ناگزیراز بستری شدن برای مدتی نسبتا طولانی در بیمارستان نجمیه گردید. او نوروز آن سال را در بیمارستان گذراند. سپس در خرداد ماه ۱۳۳۱ برای انجام عمل جراحی به آلمان رفت. دکتر فاطمی با وجود سه عمل جراحی (دو عمل در تهران و یک عمل در هامبورگ آلمان) تا پایان عمر نتوانست سلامت کامل خود را به دست آورد.
وی در نخستین مقاله پس از ترور نافرجامش در باختر امروز نوشت:
« این گلوله اینتلیجنت سرویس بر پایداری و استقامت من صد چندان افزود و مرا در راه خدمت به میهن عزیرم سرسخت تر و آهنین تر و فداکارتر نمود».[8]
ضارب دکتر حسین فاطمی که بود؟
بلافاصله به دفتر روزنامه آمدم و مشروح حادثه را در شماره ۷۶۸ مورخ شنبه ۲۹ بهمن ۱۳۳۰ نوشتم. شماره آن روز «باختر امروزه تقریبا اختصاص به حادثه و عکسهای مربوط به آن و عکس العمل سوء قصد در ایران و سراسر جهان داشت.
ضارب که نوجوان ۱۵-۱۹ ساله بود و در همان لحظه دستگیر شده بود، بعدها خود را «عبدخدائی » معرفی کرد. اسلحه ای که از آن استفاده کرده بود، یک قبضه «کلت» نو بود که پس از شلیک نخستین گلوله، آنرا روی مزار مسعود پرت کرده بود.
ضارب، عضو فدائیان اسلام بود و در بازجوئیهای بعدی گفته بود که مأمور ترور دکتر مصدق و دیگر سران جبهه ملی نیز بوده است. دکتر فاطمی مدت ها در بیمارستان بود و قبولی وکالت تهران را هم در همان بیمارستان اعلام کرد و بعد برای ادامه این سوء قصد آثاری بر جسم او گذارد که تا پایان عمر به اروپا رفت. ولی کوتاهش او را رنجور و ناتوان کرده بود. [9]
مصاحبه روزنامه خراسان با پدر ضارب
مصاحبه روزنامه خراسان با حاج شیخ غلامحسین تبریزی پدر ضارب در مشهد مصاحبه ای کرد که بخشی از آن به شرح زیر است:
سوال- می گویند محمد مهدی ضارب آقای دکتر فاطمی فرزند شما است، آیا صحت دارد؟
جواب – محمد مهدی نامی در تهران فرزند من است، من از جریان حادثه روز جمعه و سوء قصد نسبت به آقای دکتر فاطمی اطلاعی نداشته و ندارم ولی عکس ضارب را که در جراید و مجلات دیده ام خیلی شبیه به فرزندم محمد مهدی عبد خدائی می باشد.
سوال – پس از اطلاع حادثه سوء قصد نسبت به آقای دکتر فاطمی شما چه عملی انجام دادید و آیا برای رهایی و استخلاص فرزند خود اقداماتی به عمل خواهید آورد؟
جواب – در مرتبه اول بعد از اطلاع از جریان حادثه برای بهبود آقای دکتر فاطمی در حرم مطهر دعا نمودم و سپس تلگرافی به عنوان جناب آقای دکتر محمد مصدق نخست وزیر و آقای دکتر فاطمی مخابره و از انجام عمل وحشیانه اظهار تنفر و انزجار نمودم. [10]
نامه بدین شرح است:
«حضرت آقای دکتر فاطمی، شفاء الله عاجلا و کاملا به ابی ابائک الطیبین سلام الله علیهم اجمعین. به جده ات زهرا قسم از آن موقعی که این سانحه ناگوار به وقوع پیوسته این کمترین در حرم مطهر شفاء آن عنصر پاک را مسئلت می نمایم. امید که حضرت حق جلت عظمته به واسطه شفاء آن بزرگوار چشمهای ما را روشن و عیدی به ما عنایت فرماید. بنده هم از محمد مهدی و هم از کردار ناشایست او بیزارم، وجود مبارک هر گاه عفو فرمود (جدت حضرت فخر کائنات ص) از وحشی (قاتل حمزه) و ابی سفیان و امثال او عفو فرمود، وجود مبارک هم از این عنصر پاک است. و اگر مجازات فرمودی، مهدی کاربد کرده شما عدل نموده اید. به هر تقدیر امر بر شما مطاع است (و آن شئت تعفو وان شئت تعدل). چه خوب است که محرکین این بچه نادان معلوم شود، آنها را به جزای اعمالشان برسانند وگرنه بدیهی است که این بدبخت سلاح را از کجا به دست آورده و کی به دست او داده و کی تیراندازی را یادش داده، خداوند به جز ایشان برساند که این بدبخت را به این کردار شنیع وادار کرده اند. والسلام علیکم و رحمة الله.»
الاحقر غلامحسین تبریزی مقیم مشهد. هرگاه صلاح میدانید عین این نامه در روزنامه درج شود. [11]
و پس از آن نامهای به عنوان حضرت آیت الله کاشانی نوشتم مبتنی بر این که این پسر بچه پانزده ساله که روزانه مبلغی ناچیز دستمزد از دکان میخ فروشی در یافت می کرده که شاید مخارج روزانه اش را تکافو نمی نموده چگونه توانسته اسلحه ای را که قیمت زیادی دارد به طور قاچاق خریداری کند و در ثانی این طفل در کجا تیراندازی را تمرین نموده زیرا نشانه گرفتن کار مشکلی است و دیگر این که استاد او کی بوده پس معلوم است دست مرموزی در کار بوده که از صداقت و بی اطلاعی طفل استفاده کرده و او را آلت دست و مجری مقاصد شوم خود قرار داده اند. و در آن نامه تقاضا نموده ام که آیت الله شخصا از طفل بازجوییهایی بنمایند، تا معلوم شود محرک اصلی چه کسی بوده است. ولی برای رهایی و نجات او کاری از من ساخته نیست. [12]
چرا فدائیان اسلام دکتر فاطمی را ترور کردند؟
عبدخدایی بر این باور است که از نظر نواب صفوی (مؤسس فدائیان اسلام) فاطمی رابط مصدق و شاه بود و ترور او می توانست موجب بروز آشکار و صریح اختلاف مصدق و شاه باشد. این در شرایطی بود که نواب صفوی و خلیل طهماسبی در زندان به سر می بردند و فدائیان اسلام امید به آزادی آنها داشتند.
عبدخدایی در شرح واقعه می نویسد: آقای اصغر عینک چی او را به نزد عبدالحسین واحدی برد و واحدی به او گفت که رابط بین دربار و مصدق، فاطمی است و تمام مسائل را دکتر فاطمی هماهنگ می کند، با ترور فاطمی بین آنها اختلاف ایجاد شده، امکان آزادی نواب صفوی و طهماسبی فراهم می شود. نواب صفوی به اتهام اخلال در امنیت عمومی پس از روی کار آمدن دولت مصدق به زندان افتاده بود.
تلاش های فدائیان از جمله تحصن در زندان قصر، فعالیت در بیوت علما و دیگر اماکن ممکن نتیجه لازم را نبخشید آنان به این نتیجه رسیدند که رابط دربار و دولت را از میان بردارند:
«برای انجام این مهم قرئه فال به نام راوی خاطرات حاضر محمد مهدی عبدخدایی افتاد و او که از مدتی پیش به عضویت فدائیان در آمده بود آماده انجام مأموریت گردید.» [13]
عبد خدایی این ماجرا را چنین به یاد می آورد:
من به ملاقات نواب صفوی رفتم. او به من گفت که ماموریتی به تو می دهم امیدوارم آن را خوب انجام بدهی. من شاگر حاج کاظم باقر زاده خرسندی بودم و روزی سه تومن می گرفتم. روزی دیدم که اصغر شالچی در مغازه آمد و به من گفت که بیا با شما کاری دارم. من هم رفتم از بازار عباس آباد گذشتیم. یک دفعه دیدم که از میدان خیام فعلی سر در آوردیم و در همان منزلی که جلسه مخفی فدائیان اسلام بود رفتیم. این جا سید عبدالحسین واحدی بود.
گفت دیدی چه کردند. حاضری شهید شوی و مردانه به میدان بروی؟ گفتم بله. گفت رابط بین دکتر مصدق و دربار دکتر فاطمی است. او قصد جان نواب صفوی را کرده است. ما اجازه نمی دهیم که کسی قصد جان رهبر فدائیان را بکند. کلت را آورد و به من گفت همین ماشه را بتکانی جریان تمام می شود. [14]
عبدالحسین واحدی با به درازا کشیدن زندان نواب صفوی و بی نتیجه بودن اقدامات فدائیان اسلام و حتی سخت تر شدن شرایط زندانیان، واحدی به فکر اقدامی رادیکال تر افتاد. او که نسبت به شرایط آینده رابطه فدائیان و دولت مصدق بدبین بود چاره حل مشکل را در ترور دید. تعیین شخص یا اشخاصی که می بایست ترور می شدند در میان فدائیان آغاز شد. شخصی چون فاطمی در اولویت اول و حتی دوم ترور قرار نداشت. به ظاهر القای برخی از ارباب جراید مخالف فاطمی که در مخالفت هم سو با فدائیان بودند در انتخاب او مؤثر بود. از کرباسچیان مدیر روزنامه «نبرد ملت» نام می برند که فاطمی را مؤثرترین فرد کابینه فعلی معرفی کرده بود که «دکتر مصدق بدون اطلاع و نظر او هیچ عملی انجام نمی داد» از شخصی به نام ابراهیم صرافان نیز نام برده شده که واحدی تحت نفوذ او قرار داشت او را از افراد حزب اراده ملی و از وابستگان سید ضیاء الدین طباطبایی معرفی کرده اند. [15]
بنمایهها و یارینامهها:
– بختیار، سامان (22 بهمن 1397).«از تولد تا ترور محمد مسعود». پایگاه خردگان.
نشانی رایاتاری: https://kheradgan.ir/p/19468
١. قلم و سیاست، نوشته:محمد علی سفری، نشر نامک (١٣٧١) صص ۵٧۶-۵٧٧
٢. خاطرات و مبارزات دکتر حسین فاطمی نوشته بهرام افراسیابی، انتشارات سخن (١٣۶۶)صص ١٨٠-١٨١
٣. قلم و سیاست، نوشته:محمد علی سفری، نشر نامک (١٣٧١)صص ۵٧٧-۵٧٨
۴. خاطرات و مبارزات دکتر حسین فاطمی نوشته بهرام افراسیابی، انتشارات سخن (١٣۶۶)صفحه ١٨١
۵. قلم و سیاست، نوشته:محمد علی سفری، نشر نامک (١٣٧١)صص ۵٧٩
۶. خاطرات و مبارزات دکتر حسین فاطمی نوشته بهرام افراسیابی، انتشارات سخن (١٣۶۶)صفحه ١٨١-١٨٢
٧. قلم و سیاست، نوشته:محمد علی سفری، نشر نامک (١٣٧١)صص ۵٨١
٨. خاطرات و مبارزات دکتر حسین فاطمی نوشته بهرام افراسیابی، انتشارات سخن (١٣۶۶)صص ١٨٣-١٨۶
٩. قلم و سیاست، نوشته:محمد علی سفری، نشر نامک (١٣٧١) صفحه ۵٨١
١٠. دکترحسین فاطمی(نوشته های مخفیگاه و زندان)، ویراستار و منصف: هدایت متین دفتری، دفترآزادی چاپ لندن(١٣٨٣)صص ٢٧_٢٨
١١. قلم و سیاست، نوشته:محمد علی سفری، نشر نامک (١٣٧١)صفحه ۵٨٧
١٢. دکترحسین فاطمی(نوشته های مخفیگاه و زندان)، ویراستار و منصف: هدایت متین دفتری، دفترآزادی چاپ لندن(١٣٨٣)صص ٢٧-٢٨
١٣.سید حسین فاطمی و تحولات سیاسی ایران، نشر آگاه، نوشته: مولف رزا ناظم(١٣٨٧)صص ١٧٠-١٧٢
١۴. برگرفته از تارنما مناظره «اگر دوباره برگردم حسین فاطمی را ترور می کنم !! | ناگفتههای عبدخدایی از ترور شهید فاطمی» تارنما: www.monazereh.ir
١۵. سید حسین فاطمی و تحولات سیاسی ایران، نشر آگاه، نوشته: مولف رزا ناظم(١٣٨٧)صفحه ١٧٢
شرایط استفاده از نوشتار: