در متون ادیان ابراهیمی درباره گناه آدم و حوا و نافرمانی آنها سخن به میان آمده است و بسیاری از نویسندهها و شاعران، آدم و حوا را سرزنش کردهاند.
آنها بسیاری از رنجهای بشری و گناهان انسان در این دنیا را به گناه اولیه آدم و حوا ربط میدهند. این اشخاص باور دارند که آدم و حوا بهترین جایگاه را داشتند که همانا بهشت بود و با نافرمانی، این جایگاه را از دست دادند.
اما هنرمندان و شاعران بزرگی هم بودند که چنین رویکردی نداشتند. از جمله در آثار حافظ شیرازی، رویکرد متفاوتی به این داستان دیده میشود.

برخی از نوادگان آدم از آنکه فرزند آدم هستند احساس شرمساری میکنند. آنها میپندارند آدم گناهکار بود و توبه کرد. خداوند توبه او را پذیرفت ولی برای مجازات، او را راهی زمین کرد و درد و رنجهای زمینی ما به دلیل نافرمانی آدم و حوا است. ولی برعکس این پندار، حافظ در برخی از اشعارش به آدم و حوا افتخار کرده است و از اینکه فرزند آنهاست به خود میبالد.
برای نمونه در جایی میگوید:
ناامیدم مکن از سابقه لطفِ ازل
تو پسِ پرده چه دانی که خوب است و که زشت
نه من از پردهی تقوا به درافتادم و بس
پدرم نیز بهشتِ ابد از دست بهشت
حافظا روزِ اجل گر به کف آری جامی
یک سر از کویِ خرابات بَرَندَت به بهشت
در بخشی از اشعار حافظ نه تنها احساس نارضایتی برای از دست دادن بهشت دیده نمیشود، حتی در بیتی جسورانه «خاک کوی دوست» را برتر از «باغهای بهشتی» میداند:
من ترکِ عشقِ شاهد و ساغر نمیکنم
صد بار توبه کردم و دیگر نمیکنم
باغِ بهشت و سایه طوبی و قصر و حور
با خاکِ کوی دوست برابر نمیکنم
گویا در اندیشه حافظ، آدم و حوا پس از آن نافرمانی ازلی، ساحت انسانی یافتند و این انسانیت با همه خوبیها و بدیهایش، با همه دردها و شادیهایش، برای حافظ جذاب بوده است. البته بارها به مهربانی خداوند هم اشاره داشته است و گویی خروج انسان از بهشت را عذاب نمیداند بلکه بخشی از نعمت الهی میداند.
حافظ میگوید وقتی آدم با آن پاکدامنی عصیان کرده است، ما چگونه میتوانیم آبی از چشمه خرابات ننوشیم؟!
ساقی بیار آبی از چشمه خرابات
تا خرقهها بشوییم از عُجب خانقاهی
…
دانم دلت ببخشد بر عجز شبنشینان
گر حال بنده پرسی از باد صبحگاهی
جایی که برق عصیان بر آدم صفی زدما را چگونه زیبد دعوی بیگناهی؟
در نظر حافظ یک حاکم خوب باید همانند خداوند بخشنده باشد و حتی پس از عصیان به او ساحتی انسانی دهد. خدای مهربانی که آدم را به جایی فرستاد که خاک دوست را نمیتوان با «باغِ بهشت و سایه طوبی و قصر و حور» برابر کرد. نه مانند حاکم جبار و متکبری که مجازات میکند!
از این روی حافظ نافرمانی آدم و حوا را تبدیل به نمادی در برابر واعظانی کرده بود که در محرابها و منبرها جلوه میکردند (۱)! فقیهانی که در حال مستی فتوا میدادند که می حرام است (۲)!
البته که اشعار حافظ با هنرمندی خاصی سروده شده و برداشتهای متفاوتی از سرودههای او میتوان کرد. شاید به این دلیل بود که حافظ درباره ادیان و اندیشههای مختلف پژوهش کرده بود و دریافته بود که «همه کس طالب یارند» (۳). برای همین، به گونهای شعر میگفت که همه با سرودهاش ارتباط برقرار کنند.
به راستی این نافرمانی انسانی که حافظ بارها از آن میگوید، در تاریخ بشر باعث پیشرفت انسان شده است.
اگر با نگاهی دیگر به داستان نگاه کنیم، باید گفت اگر آدم و حوا در بهشت میماندند، هیچگاه انسان این دستاوردها را نداشت. اصولا اندیشیدن شکل نمیگرفت و هنر و اراده و شعر وجود نداشت.
ما موجوداتی بودیم که هزاران سال فقط در بوستان ازلی چرخ میزدیم و از درخت ممنوعه دوری میجستیم!
این روحیه نافرمانی، برخی انسانها را تبدیل به نیروهای خیر در این جهان کرد که در برابر نیروهای شر و ستمگر ایستادگی کردند.
چه بسیار حاکمان مستبد و ستمگری که میخواستند از انسانها بردههایی گوش به فرمان بسازند ولی نافرمانی انسانی، مستبدان و مستکبران را به زیر خاک برد.
حافظ از «گفته خود دلشاد است» و «بنده عشق است». غمی دارد که برایش دلنشین است چراکه اندوه دلدادگی دلنشین است. از این روی با آنکه برداشتهای گوناگون میتوان از اشعار حافظ کرد، برداشتی در راستای آنچه در این متن گفته شد هم میتوان از این بیت داشت:
من مَلَک بودم و فردوسِ بَرین جایَم بود
آدم آورد در این دیرِ خراب آبادم