هویت ایرانی محدود به هیچکدام از مرزهای دولت های کنونی نمیشود. این هویت باستانی که در شاهنامه فردوسی بسیار مورد توجه قرار گرفته است باعث حفظ بسیاری از دستاوردهای فرهنگی و تمدنی دوره باستان شده است. در منابع تاریخی و اسطورهای ایرانی، افغانستان امروزی صرفا بخشی از ایران بزرگ است نه آنکه ایران معادل افغانستان باشد!! در شاهنامه فردوسی از بخشهای گوناگون مانند آمل، پارس، آذرآبادگان، کرمان، اصفهان، خراسان، اردبیل، اهواز، گیلان و… به عنوان شهرهای ایران یاد میشود. در دیگر منابع هم ایران بسیار فراتر از ایران کنونی و افغانستان است به طوری که ابومنصور محمد بن عبدالرزاق توسی که میتوان او را استاد فردوسی دانست حدود ایرانشهر را از رود آموی تا رود مصر میداند. در نوشتههای ابوریحان بیرونی، اصطخری، مقدسی و… هم حدود ایرانشهر بسیار فراتر از افغانستان است. ادعای اینکه ایران شاهنامه همان افغانستان است، تحریفی خام و بدون پشتوانه میباشد…
متاسفانه برخی که گویا قصد تفرقه اندازی دارند در اظهاراتی نادرست ادعا میکنند که منظور از ایران در شاهنامه فردوسی، همان افغانستان امروزی است! در این نوشتار تلاش بر این است تا با مراجعه به شاهنامه فردوسی و دیگر متون کهن، نادرستی این ادعا پیرامون نام ایران و معنا و مفهوم آن در شاهنامه را نشان دهیم. امید است که مورد توجه ایران دوستان قرار گیرد.
نگاهی به جغرافیای ایرانشهر از نظر مورخان شهیر اسلامی
نیک است که سخن را ابتدا از ابومنصور محمد بن عبدالرزاق توسی شروع کنیم. او را میتوان استاد و مرشد فردوسی دانست به گونهای که فردوسی حتی بیتی در ستایش ابومنصور نوشته و سخنهایی از او نقل کرده است، صاحب شاهنامه ناتمام ابومنصوری در مقدمهاش حدود ایران را ذکر میکند:
و ایرانشهر از رود آموی است تا رود مصر، و این کشورهای دیگر پیرامون اویاند و ازین هفت کشور ایرانشهر بزرگوارتر است به هر هنری و آنکه از سوی باختر است چینیان دارند و آنکه از سوی راست اوست هندوان دارند، و آنکه از سوی چپ اوست ترکان دارند، و دیگر خزریان دارند و آنکه از راستر بربریان دارند، و از چپ روم خاوریان دارند، و مازندرانیان دارند، و مصر گویند از مازندران است [احتمالا اشاره به ناحیهای مشهور به مازندران در غرب است که به مازندران کنونی ربطی ندارد] و این دیگر همه ایران زمین است از بهر آنکه ایران بیشتر این است که یاد کردیم (قزوینی، ۱۳۳۳: صص ۴۹-۵۱).
بی شک فردوسی که ابومنصوری را در بیتی مورد ستایش قرار میدهد و و خود را ادامه دهنده راه پیشینیانی چون او مینماید قطعا حدود ابومنصوری را تایید میکند. شاهنامه فردوسی افغانستان
به سراغ شخص دیگری رویم، دانشمند شهیر ابوریحان بیرونی که در کتاب معروفش التفهیم جهان را به هفت اقلیم تقسیم میکند و اقلیم چهارم را ایرانشهر مینامد و مینویسد:
و اقلیم چهارم آغازد از زمین چین و تبت و قتا و ختن و شهرهایی که به میان آن است بر کوه های کشمیر و بلور و وخان و بدخشان بگذرد سوی کابل و غور و هری(هرات) و طخارستان و مرو و کوهستان و نشابور و کومش و گرگان و طبرستان و ری و قم و همدان و موصل و آذربادگان و منبج و طرسوس و حران و ثغرهای ترسا آن و انطاکیه و جزایر قبرس و رودس و سقلیه تا به دریای محیط رسد بر خلیجی که میان شهرهای مغرب و اندلس است و آن را زقاق مینامند (بیرونی، ۱۳۵۲: صص ۱۹۹).
اقلیمی که بیرونی ذکر میکند حتی از ابومنصوری نیز بیشتر است اما شکی در این نیست که در آن دوران ایرانشهر به هیچ وجه معادل افغانستان امروزی نبوده بلکه شامل سرزمین بزرگی بوده است که افغانستان امروزی بخشی از آن است. شاهنامه فردوسی افغانستان
از مسالک الممالک نوشته اصطخری (وفات ۹۵۱ میلادی) نقل میکنیم:
و هیچ ملک آبادان تر و تمام تر و خوش تر از ممالک ایرانشهر نیست و قطب این اقلیم بابل بود و آن مملکت پارس است، و حد این مملکت در روزگار پارسیان معلوم بود. چون مسلمانی آشکار شد مسلمانان از هر مملکتی نصیبی گرفتند. برین جمله که یاد کرده اید: از مملکت روم و شام و مصر و اندلس و مغرب و آنچه از مملکت هندوستان آنچه به زمین منصوره بپیوندد و مولتان تا کابلستان و حدود طخارستان و از مملکت چین ماوراالنهر و هرچه با آن رود (اصطخری، ۱۳۷۳: صص ۵-۶).
مطهر ابن طاهر مقدسی، در اثر مشهورش به نام البد و التاریخ (آفرینش و تاریخ) مینویسد:
گویند معتدلترین و با صفاترین و بهترین بخشهای زمین ایرانشهر است و همان است که به اقلیم بابل معروف است؛ درازای آن میان رودخانه بلخ تا رودخانه فرات و پهنای آن میان دریای غابسکین (آبسکون) تا دریای فارس و یمن و سپس به طرف مکران و کابل و طخارستان و منتهای آذربایجان است و آنجا برگزیده بخشهای زمین و ناف زمین است (مقدسی، ۱۳۷۴: ص ۶۱۵).
مناطق ایران امروزی در شاهنامه فردوسی
فردوسی هیچ گاه در شاهنامه به طور کاملا دقیق حدود ایرانشهر را توصیف نکرده اما در داستانهایش به شهرهای ایران امروزی اشاره و شهر ایران مینامد.
از آمل گذر سوی تمیشه کرد
نشست اندر آن نامور بیشه کرد
(شاهنامه، بخس فریدون، بند ۴۵)
این بیت اشاره دارد به اینکه پایتخت فریدون آمل بوده است.
از آن پس برآن رزمگه بس ماند
سپه را سوی شهر ایران براند
سوی پارس آمد دلارام و شاد
کلاه بزرگی به سر برنهاد
(شاهنامه، بخش داراب، بندهای ۹۳-۹۴)
برفتند از اسطخر چندان سپاه
که از ینزه برباد بربست راه
همی داشت از پارس آهنگ روم
کز ایران گذارد به آبادبوم
(شاهنامه، دارا بندهای ۶۵ و ۶۶)
در ابیات فوق سپاه را به سوی شهری از ایران هدایت میکنند که در بیت بعد مشخص میشود این شهر اسطخر پارس است، به صراحت نشان میدهد که پارس در نگاه شاعر از مناطق غرب ایرانزمین است.
همه شهر ایران پر از ناله بود
به چشم اندرون آب چون ژاله بود
ز جهرم بیامد به شهر سطخر
که آزادگان را بدو بود فخر
به (ایرانیان) گفت کای مهتران
خردمند و شیران و جنگاوران
(شاهنامه، بخش دارا، بندهای ۱۹۳ و ۱۹۴ و ۱۹۷)
در این ابیات هم دارا اهالی اسطخر را ایرانی خطاب میکند.
سکندر بیامد به اسطخر پارس
که دیهیم شاهان بد و فخر پارس
(شاهنامه، بخش دارا، بند ۲۲۹)
ز کرمان کس آمد سوی اصفهان
به جایی که بودند از ایران مهان
(شاهنامه، بخش دارا، بند ۴۰۶)
فردوسی در این بیت اصفهان را نشستن گه بزرگان ایران زمین میداند:
شهنشاه دانندگان را بخواند
سخنهای گیتی سراسر براند
جهان را ببخشید بر چار بهر
وزو نامزد کرد آبادشهر
نخستین خراسان ازو یاد کرد
دل نامداران بدو شاد کرد
دگر بهره زان بد قم و اصفهان
نهاد بزرگان و جای مهان
وزین بهره بود آذرابادگان
که بخشش نهادند آزادگان
وز ارمینیه تا در اردبیل
بپیمود بینادل و بوم گیل
سیوم پارس و اهواز و مرز خزر
ز خاور ورا بود تا باختر
چهارم عراق آمد و بوم روم
چنین پادشاهی و آباد بوم
(شاهنامه، بخش اول پادشاهی خسرو انوشیروان بندهای ۵۷-۶۳ که ولایات شاه ایران خسرو انوشیروان را شرح میدهد)
ایرانستیزان با برای اثبات اینکه ایران شامل افغانستان بود بیتی را میآورند بدین مضمون:
چو دارا ز ایران به کرمان رسید
(شاهنامه، بخش دارا، بند ۲۳۸)
اما این فقط نشان میدهد داستان اسکندر و دارا را نخواندهاند چراکه ما در ابیات قبل شرح جنگ اسکندر و دارا در عراق و اصطخر (غرب) را داشتیم و دارا مجبور به گریز به سوی شرق میشود.
اگر بخواهیم به استدلال آقایان پیش برویم نه تنها این بیت ثابت نمیکند ایران همان افغانستان بوده، بلکه نشان میدهد اتفاقا ایران همان پارس است که در غرب واقع گشته و شامل شرق نیست! که البته این استدلال های درست نیستند.
همچنین فردوسی در قسمت اشکانیان بیتی با ساختار مشابه ذکر میکند: «شهنشاه ایران و زابلستان» (شاهمامه، بخش اشکانیان، بند ۲۶) یعنی زابلستان را باید جدا از ایران بدانیم؟!
البته آنچه گفتیم بر اساس استدلال ناقص آقایان در باب این بیت گفته شد، در واقع ما هیچگاه دو کشور «ایران» و «کرمان» نداشتیم و همواره کرمان بخشی از ایران بوده و منظور از بیت هم این است که دارا از بین ایالتهای ایران به کرمان رسیده است و نه چیز دیگری. باید منظوم بودن شاهنامه و اقتضای ابیات منظوم را در نظر داشته باشیم که اینچنین آمده است.
البته هرکس شاهنامه را بخواند تمام این مطالب را میداند و این ابیات، ابیاتی بودند که به صورت کاملا آشکار این شهرها را جزو ایران میخواند. تمام شاهنامه به مرزبندی استادش ابومنصوری وفادار است به جز بخش رود مصر (گویا نیل) که البته شاهان مصر خراجگذار شاهان ایران نامیده شدهاند که شاید از نظر زمانی به دوران حکومت هخامنشیان بر مصر تلفیق شده باشد.
چرا شرق در داستانهای اولیه فردوسی پررنگ تر است؟
البته این را نیز نباید فراموش کرد که شرق در بخش های اولیه شاهنامه پررنگ تر از بقیه اماکن است. دلایل این امر را اینگونه میتوان توضیح داد:
۱. شرق همواره گاهواره تمدن ایرانیان و آریاییان بوده است و زرتشت در آنجا آیین خود را گسترش داده و شهرهای شرقی در اوستا جزو شهرهای مقدس شمرده شده اند.
۲. به دلیل جنگهای بسیار زیاد در شرق با تورانیان و اختلافات مرزی بوده است که طبیعتا شرق را پررنگ تر میگرداند.
۳. شاهان کیانی در اوستا شاهان شرقی بودند و طبیعی است که در شاهنامه نیز به این وفادار باشد. اما فردوسی هیچوقت مناطق دیگر ایران را فراموش نکرده است و تا حد امکان از آنها نامبرده و آنجاها را ستوده است.
با پایان دوران اساطیری که با اردشیر (بهمن) درازدست شروع می شود دوباره غرب ایران اهمیت سابق خود را مییابد و پارس و اصطخر تختگاه شاهان کیانی پسین ذکر میشوند و اطلاق نامهایی مثل داراب و دارا بر شهرهای استانهای غربی ایران نشان دهنده این موضوع است. لازم به ذکر است که از بهمن به بعد در اوستا نیستند و بعدها در روایات ملی با الهام از هخامنشیان ذکر شدهاند.
سخن پایانی
استدلالهایی که آورده شد بطور کامل نشان داده شد که در شاهنامه افغانستان صرفا بخشی از ایران بزرگ است و ادعای اینکه ایران فردوسی همان افغانستان است، تحریفی خام و بدون پشتوانه است. در هیچ کجای شاهنامه ایران را صراحتا مساوی افغانستان نگرفتهاند.
کتابنامه:
– اصطخری (۱۳۷۳)، مسالک الممالک. تصحیح ایرج افشار، بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار.
– بیرونی، ابوریحان (۱۳۵۲)، التفهیم لاوائل صناعه النتجیم. به تصحیح جلال الدین همایی. تهران: انتشارات انجمن آثار ملی.
– خالقی مطلق، جلال (۱۳۶۶-۱۳۸۶) شاهنامه فردوسی. دفتر اول، دفتر پنجم، دفتر ششم، دفتر هفتم، زیر نظر احسان یارشاطر، نیویورک.
– قزوینی، محمد (۱۳۳۲). دوره کامل بیست مقاله قزوینی. جلد دوم. تهران: کتابفروشی ابن سینا و کتابفروشی ادب.
– مقدسی، مطهر ابن طاهر (۱۳۷۴). آفرینش و تاریخ (مجلد چهارم تا ششم). مقدمه، ترجمه و تعلقات از دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی. تهران: نشر آگه.