از زندگی تا اعدام شیخ فضل الله نوری
شیخ فضل الله نوری
به دارآویختن حاج شیخ فضل الله یکی از وقایع مهمی بود که در انقلاب مشروطیت ایران روی داد و اگر بگوییم که یکی از حوادث و اتفاقاتی بود که در قرون اخیر نظیر نداشت و یا نظیر آن بندرت دیده شده بود گزاگویی نکرده و راه خلاف نپیموده ایم.
اگر چه حاجی شیخ فضل الله مرجع تقلید نبود ولی در پایتخت بالاترین مقام روحانیت را حانز بود و در ردیف بهبهانی وطباطبانی جای داشت. گفته میشود از حیث معلومات و تبحر در علوم دینی از همه همگنانش برتری داشته و بسیار فهیم و با هوش بوده و در قدرت استدلال در میان طبقه خود نظیر نداشته.
با این همه شیخ نوری در مقابل مشروطه خواهان آن روزگار صف آرایی کرد و در هنگام جنگ داخلی به پشتیبانی از محمد علی شاه قاجار پرداخت، اقدامی که در نهایت منجر به مرگ وی شد. اما او و همگنانش را بایستی به عنوان «نماینده قشری ترین عقاید مذهبی جامعه» شناخت. عقایدی که به هر سوی رانده میشدند و توده هایی از مردم را بر ضد گروهی دیگر قرار دادند.
آشنایی با تفکرات ضد مشروطه
این گروه به طرز شگفت انگیزی با تمامی اصولی که امروزه بخش جدایی ناپذیر زندگی ما هستند ،مخالفت به عمل می آورده اند به عنوان مثال «قانون اساسی» را نفی میکردند و میگفتند مملکت اسلامی نیازی به قانون اساسی ندارد ویا حتی حق طبیعی «آزادی» و «برابری» را نیز قبول نداشته و آنها را منشا فساد میدانسته اند.
برخی از این عقاید در رساله «تذکره الغافل و ارشاد الجاهل» ،که در روز های پس از پیروزی مشروطه به چاپ رسید، ظهور پیدا کرده است.
نویسنده که به گمان خویش میخواهد جاهل و غافل را اندرز دهد به دلیل شرایط جامعه آن روز که توده مردم دل در گرو مشروطه داشتند، نام خود را در رساله پنهان کرده است اما احتمال میرود که نویسنده سید احمد پسر سید کاظم (از مراجع مشهورعصر مشروطه) باشد. به هر روی جدای از نام و هویت نویسنده مهم نظراتی است که او در مخالفت با مشروطه آورده است و ما را با پایگاه فکری مخالفان مشروطه خواهی آشنا میسازد.
به عنوان مثال نویسنده رساله در مورد قانون اساسی به این جهت مخالفت میورزد که از دیدگاه وی قانون پیامبر اسلام «ختم قوانین است» . پس تدوین قانون اساسی را «جعل قانون» میخواند و آن را در «منافات با اسلام» میبیند ، حال اگر کسی تصور کند که تشکیل مجلسی از دانشمندان و عقلا برای تصمیم گیری و قانون گذاری مملکت مفید است از نظر نگارنده «چنین کسی از عقاید اسلامی خارج است»! شیخ فضل الله نوری
همچنین در این رساله به دو اصل بزرگ «آزادی» و «برابری» سخت میتازد که «چرا خواسته اند اساس او را بر مساوات و حریت (آزادی) قرار دهند؟»هر یک از این دو اصل «موذی» خراب کننده رکن قانون الهی است از آنکه «قوام اسلام به عبودیت است نه به آزادی. وبنای احکام آن به تفریق مجتمعات و جمع مختلفات است نه به مساوات»!
فایده «آزادی قلم و زبان» آن است که فرق «ملاحده و زنادقه نشر کلمات کفریه خود را در منابر و لوایح بدهند … و القاء شبهات» نمایند.
در مورد برابری حقوق افراد جامعه چنین پنداشته است که«لازمه مساوات در حقوق» از جمله مساوات «فِرَق ضاله و مضله» با مسلمان است. و حال آنکه حکم «ضال» یعنی مرتد این است که : قتلش واجب، زنش بائن ، مالش منتقل میشود به مسلم، و کارش «اجرت» ندارد.
همچنین مدرسه و قانون تحصیل عمومی را نیز توطئه ای دانسته است تا آیندگان نتوانند خط کتاب های علمای عصر صفویه را بخوانند و از این نظر در جهالت بمانند. (آدمیت،ژوئیه 1985:ص260تا265)
در کنار این موضع گیری ها بایستی داده تاریخی دیگری را نیز مد نظر قرار داد و آن اینکه برخی روحانیون از مدت ها پیش از انقلاب در دربار قاجار جاه و مقام داشته اند و یا آنکه به دنبال دستیابی به قدرت در حکومت بودند به همین دلیل زمانی هم که محمدعلی شاه به طور پنهانی به دنبال راهی برای سرنگونی مشروطه بود اینان نیز در تقرب به هسته قدرت دست به تحریف دین و استفاده ابزاری از آن بر ضد مشروطه نمودند.
ناظم السلام کرمانی در کتاب معروف «تاریخ بیداری ایرانیان» چند نمونه از مقربان حکومت را به ما شناسانده است در این کتاب آمده:
«میرزا ابوالقاسم امام جمعه ،گرم عروس تازه مظفرالدین شاه، که از موقر السلطنه طلاق او را اکراها گرفته بودند، شد؛ حاج شیخ فضل الله به دخالت در امور دولتی و توسط برای گرفتن حکومت برای هر کس مشغول گردید ؛ حاج میرزا ابوطالب زنجانی به اینکه اعلیحضرت معتقد به استخاره او میباشد قناعت کرده است؛ آقا سید علی آقا یزدی از آقایانی است که در تبریز اعلیحضرت را پیشوا و مقتدا بوده و این ایام اعلیحضرت به او عقیده تامی دارند، او هم به همین اندازه قناعت کرده است؛ حاج آقا محسن عراقی که در عراق خیلی ظلم کرده است و … مغضوب دولت بوده… در خیال است خدمتی به صداعظم کند که از او راضی شود، آقا سید ریحان الله که اهل حرم و اندرون شاه به او عقیده دارند و در خیالند که از او تقلید نمایند، اگر داخل در حوزه آقایان شود خیلی متضرر خواهد شد و دیگر سهم امام به او نخواهند داد، حاج شیخ عبد النبی که مطیع حضرت والاست، هرطور که عین الدوله بخواهد او حرکت میکند، آقا سید محمد پسر سید علی اکبر تفرشی هم که تازه کار و بی پول و مایل به عین الدوله، آقا سید احمد بهبهانی به یک جواب سلام قانع است و… » (ناظم السلام کرمانی، 1357:ص476و477)
در آن زمان سلطنت و شریعت به گونه ای با ایجاد اتحادی نانوشته لازم و ملزوم یکدیگر شدند بدین گونه که برخی روحانیون در پی جای و مقام در حکومت بودند و بر سلطنت مستبدانه شاهان قاجار مُهر شریعت زده و به آن مشروعیت میدادند. از طرفی شاه نیز برای تثبیت موقعیت خود در میان گروه مردم نیاز به حمایت این طبقه از روحانیون داشت.
در مواقعی که بنیان سلطنت قاجار شروع به لرزش مینمود نیز شاهد تمسک آنان به نهاد شریعت هستیم. به گونه ای که محمد علی شاه چندی پس از مجلس اول مشروطه در سال 1285 تلاش دارد با تغییر لفظ «مشروطه» به «مشروعه» خود را از پاسخ گویی به قانون اساسی معاف کند او خطاب به مجلس فرمانی بدین منظور صادر میکند:
«حالا که شما اصرار در لفظ مشروطه دارید شاه میفرماید من با مشروعه موافقم که البته امور باید بر طبق شرع انور باشد و جامع تر از کلمه مشروطه است» (پزشک زاد، تابستان1385:ص75 و76)
در طرف دوم این کارزار روحانیونی بودند که به دلیل همراهی با مردم ستم دیده از حکومت، به پشتیبانی از مشروطه پرداختند، از جمله این افراد آقای طباطبایی و بهبهانی و نیز نائینی و دیگران بودند که همراهی آنان برای پیروزی مشروطه بسیار مهم به شمار می آمد.
سمت راست سید عبدالله بهبهانی و سمت چپ سید محمد طباطبایی از روحانیون بلند پایه مشروطه خواه
مجتهد آزادی خواه سید محمد طباطبایی در مورد مشروطه چنین میگوید:
« ما مشروطیت را که خودمان ندیده بودیم. ولی آنچه شنیده بودیم ، و آنهایی که ممالک مشروطه را دیده به ما گفتند مشروطیت موجب امنیت و آبادی مملکت است. ما هم شوق و عشقی حاصل نموده ، تا ترتیب مشروطیت را در این مملکت برقرار نمودیم» (آدمیت، ژوئیه 1985:ص226)
با این همه دو دستگی میان روحانیون در مورد مشروطه جدی بود، از سه مجتهد درجه اول تهران دوتای آنان طرف مشروطه را گرفته و شیخ فضل الله نوری با همراهی دربار علم مبارزه با آن را برافراشته بود.
شیخ فضل الله با آنکه در ابتدا همراه با موج مشروطه خواهی شد اما از مجلس اول مشروطه چیزی نگذشته بود که در پی مبارزه با مشروطه و نمایندگان مردم برآمد.
شیخ فضل الله نوری
شیخ فضل الله کجوری معروف به نوری، که بعد ها بسیاری از مطبوعات در جریان درگیری او با جنبش مشروطیت او را شیخ «ناری» لقب دادند، یکی از علمای سرشناس شیعه بود .
یک شرح حال نویس در مورد او مینویسد «فضل از جوانبش ریزان و علم از دل و زبانش جریان مینمود» دیگری مینویسد «در پایتخت بالاترین مقام روحانیت را حائز بود … گفته میشود از حیث معلومات و تبحر در علوم دینی از همه همگنانش برتری داشته» است.
با این همه آنچه که از زندگی وی نگاشته اند خلاف زندگی یک پیشوای مذهبی زاهد است، از او به عنوان «دنیا دوست و دنیا پرست» یاد کرده اند. (مومنی،1998:ص158)
ناظم السلام کرمانی که روزی خود به خدمت شیخ نوری رسیده بود با شگفتی مینویسد «به اندازه خوراک پنجاه نفر در سر سفره او حاضر بود … سفره او را از سفره صدراعظم ایران بهتر دیدم» (ناظم السلام کرمانی،1357:ص321)
او را در رشوه خواری بی پروا دانسته اند، بر خلاف سایر ملا ها که با کنایه و اشاره یا به توسط یکی از اجزاء و محارم مطالبه رشوه میکند، بالصراحه از مراجعه کنندگان مطالبه پول میکند. (مومنی،1998:ص158)
کسروی چگونگی هم دستی شیخ فضل الله با دولت قاجار را بدین شکل روایت میکند:
«شریعت خواهی حاج شیخ فضل الله و دشمنی اش با مشروطه ، خواه و نا خواه، او را به دربار نزدیک میگردانید ، و پس از آن خیزش تهران بود که به خشم و دلتنگی او افزوده و یکسره با دربار بستگی یافت.
چنین گفته میشد که هفت هزار تومان از دربار پول گرفته که در آن راه به کار برد، و آنچه راستی این گفته را میرساند آن بود که روزی هشتاد تن کم یا بیش از طلبه ها را به خانه خود خوانده و برای ایشان سفره گسترد، و سپس بد گویی ها از مشروطه کرد و به هر یک دو قران پول داده روانه شان گردانید» (کسروی،1363:ص358)
نزدیکی شیخ فضل الله به دربار قاجار البته به پیش از پیروزی مشروطه و سلطنت محمد علی شاه میرسد. در دوران مضفرالدین شاه و در پی ظلم هایی که عین الدوله صدراعظم به مردم کرده بود ، مردم و قشر بزرگی از روحانیون از جمله سید بهبهانی و طباطبایی به همراه تجار به حرم حضرت عبدالعظیم پناهنده شدند و در آنجا تحصن کردند.
در این هنگام حکومت قاجار به شدت ب ه دنبال روحانیونی بود که با پر کردن خلاء ناشی از تحصن دو مجتهد برجسته جلوی اعتراضات بیشتر مردم را بگیرند از این رو تلاش میکند تا امام جمعه تهران را به استخدام خویش در آورد. شیخ فضل الله نوری
شیوه کار بیشرمانه بود، آنها ابتدا به زور دخترمظفرالدین شاه را که ازدواج کرده بود، مجبور به طلاق کردند و پس از چند ماه او را به عقد امام جمعه در آوردند، ناظم السلام کرمانی نقش شیخ فضل الله در این داستان را چنین روایت میکند:
«در این مدت زن موقر السلطنه را، که دختر مظفرالدین شاه بود ، به حکم ولیعهد و ماموریت سعیدالسلطنه رئیس نظمیه در محضر حاج شیخ فضل الله مطلقه نمودند. و برای اینکه این بد نامی را اصلاح کنند چهل هزار تومان به موقر السلطنه دادند ؛ و آن زن را که همه علمای طهران طلاقش را صحیح نمیدانستند ، در حالتی که شوهرش و خودش راضی به طلاق نبودند ، پس از چند ماهی امام جمعه طهران به عقد خود در آورد. و چون احدی نبود که عقد او را برای امام جمعه اجرا نماید خود حاج شیخ فضل الله او را معقوله امام جمعه نمود» (ناظم السلام کرمانی،1357:جلد دوم، ص304)
دشمنی با مشروطه (توطئه کودتای میدان توپخانه)
و در اول ظهور مشروطیت حاجی شیخ فضل الله با سایر روحانیون مشروطه خواه همنکر و همندم بود و با اینکه با عین الدوله صدراعظم وقت درست بود در مهاجرت به حضرت عبدالعظیم و قم شرکت کرد و تا صدور فرمان مشروطیت و افتتاح مجلس شورای ملی کوچکترین مخالفتی از او مشاهده نشد ولی طولی نکشید که میان او و هم مقامانش مخصوصا بهبهانی مخالات پیدا شد و چون بهبهانی و طباطبائی در نتیجه پافشاری و فداکاری مظهر مشروطیت شناخته شده بودند حاجی شیخ فضل الله بجای آنکه توجه به اصول مشروطیت و مبانی حکومت ملی و ایده آل عالی آزادی داشته باشد مشروطیت را ملک مسلم و مطلق همکاران و هم مقامهای خود پنداشت، به عبارت دیگر مشروطیت در شیخ بهبهانی و طباطبائی در نظر او جلوه کرده بود و چون از آنها ناراضی و دلتنگ بود از مشروطیت سرباز زد و قیام بر ضد مشروطیت نمود. (ملک زاده،1383:ص1259)
شیخ فضل الله و یارانش در یک توطئه کودتا ، که با کمک دربار سازمان دهی شده بود، شرکت کردند. به این ترتیب که بقول کسروی «استرداران و شترداران نتراشیده دژآگاه و اوباش سنگلج و چالیدان و دینداران عامی تیره درون به هم آمیخته» در 23 آذر 1286 به مجلس حمله ور میشوند ولی در برابر مقاومت مجلسیان به میدان توپخانه عقب نشینی میکنند و در آنجا چادر میزنند و فریاد میزنند که «ما دین نبی خواهیم، مشروطه نمیخواهیم ، وامحمدا! وااسلاما ! وادینا! داد از غریبی این مسلمانان . مشروطه کفر است ، منافی مسلمانی است ، مشروطه خواهان بابی هستند» این جماعت همه قسم رذالت و فحاشی کردند و چند نفر بیگناه را کشتند.
کار به جایی میرسد که بالاخره مراجع سه گانه نجف، که تا این زمان با شیخ فضل الله و همراهان او مماشات میکردند، در تلگرامی به سید عبد الله بهبهانی و سید محمد طباطبایی فتوا میدهند که «نوری چون مخل به آسایش و مفسد است تصرفش در امور حرام است». (مومنی، 1998:ص161)
ملخص این بحث اینست که حاجی شیخ فضل الله نخواست یا نتوانست میان اصول و اشخاص فرق بگذارد و به اصطلاح امروز برای هریک حساب جداگانه ای قائل به شود و اشخاص و اصول را با هم ممزوج و توام نکند و چون با بعضی از رهبران مشروطیت شمن بود بنای دشمنی را با مشروطه گذارد و چون از آنها بیزار بود از مشروطه بیزاری جست و در نتیجه همین اشتباه و با عدم توانایی حکومت بر نفس جان خود را از کف داد و صدمات فوق العاده به ملت و مملکت وارد آورد. (ملک زاده،1383:جلد دوم، ص1259)
سرنوشت مخالفان مشروطیت و تشکیل دولت موقت
پس از پیروزی مشروطه خواهان کابینه موقتی به ریاست سپهدار (وزیر جنگ) و سردار اسعد (وزیر داخله) روی کار آمد. در پی آن یک مجلس عالی متشکل از دوازده مشروطه خواه برجسته داد در تاریخ ۲۶ مرداد ۱۲۸۸ تشکیل گردید و قرار شد که این هیئت مدیره تا زمان تشکیل مجلس دوم کشور را اداره کند.
هیئت مدیره در تابستان ۱۲۸۸ با مسائل مبرمی مواجه بود، از جمله محاکمه تنی چند از مخالفان مشروطه، اخراج محمدعلی شاه، تأمین وجوه برای خزانه خالی کشور، تجدید سازمان بریگاد قزاق، تشکیل نیروی پلیس برای راههای تجاری جنوب، و انجام انتخابات برای مجلس جدید.
شیخ ابراهیم زنجانی کسی که حکم مرگ شیخ فضل الله نوری را صادر کرد
در ۴ مرداد ۱۲۸۸، هشت مشروطه خواه، از جمله بعضی از کسانی که در فتح انقلابی تهران شرکت کرده بودند، محکمهای نظامی تشکیل دادند که به جرایم مخالفان عمده مشروطه رسیدگی کرد. اعضای هیئت منصفه تنی چند از تحصیل کردگان اروپا و نمایندگان حزب های مختلف مجلس بودند اما در این بین، شیخ ابراهیم زنجانی که دوست صمیمی سید بهبهانی بود مسئولیت مدعی العموم را به عهده گرفت. زنجانی بعدا به مجلس دوم رفت و در آن جا نماینده حزب دموکرات شد.
مهمترین فردی که در این دادگاه محاکمه شد شیخ فضل الله نوری بود. محاکمه و اعدام شیخ فضل الله رویدادی بی سابقه در تاریخ جدید ایران بود. نوری عالیترین روحانی تهران در آن زمان به شمار می آمد و باسوادتر و سخنورتر از طباطبایی و بهبهانی محسوب می شد. اتهام او مشارکت در قتل چهار مشروطه خواه بود که در اسفند ۱۲۸۶ در حرم حضرت عبدالعظیم متحصن شده بودند. زنجانی پیوندهای گوناگون نوری با نیروهای ضد مشروطه را برشمرد، و هیئت منصفه از نوری به طور جدی استنطاق کرد. نوری از اقدامهای خود دفاع کرد و گفت که به دلیل موقعیت دینی ممتاز خود حق داشته از اصول اسلامی به هر نحوی که صلاح بداند محافظت کند.
نوری مجرم شناخته و به مرگ محکوم شد. عجیب تر آنکه اعدام نوری در ۹ مرداد ۱۲۸۸ با تایید تقریبا همه مردم به اجرا درآمد. علمای مشروطه خواه عتبات فتوا دادند و اتهامهای وارد شده بر نوری را تأیید کردند و بر محکومیتش صحه گذاشتند. خطوط تلگراف بین تهران و نجف یک روز باز و مجانی بود تا هر کس بتواند برای تایید حکم نوری با مراجع برجسته مشورت کند. گفته اند که یکی از پسران نوری به نام مهدی، که از مشروطه خواهان ثابت قدم بود، نیز از حکم اعدام حمایت کرد.
محکمه پنج نفر دیگر را هم اعدام کرد: میرهاشم دوه چی که گرداننده اصلی انجمن اسلامیه در تبریز بود؛ برادرش که با او همکاری می کرد؛ مفاخرالملک، حاکم سابق تهران؛ صنیع حضرت، مباشر اسلحه خانه تهران که در کودتای نافرجام آذر ۱۲۸۶ شرکت داشت؛ و آجودانباشی، از صاحب منصبان توپخانه که در بمباران مجلس در خرداد ۱۲۸۷ اولین گلوله را شلیک کرده بود. سفارتهای بریتانیا و روسیه حکومت جدید را تحت فشار گذاشتند که برای کلیه مخالفان حکومت مشروطه فرمان عفو عمومی صادر کند. عده ای از حامیان نزدیک شاه اخراج شدند، از جمله امیر بهادر جنگ، سعدالدوله نماینده سابق مجلس و رئیس الوزراء دوره استبداد صغیر)، و امام جمعه تهران. (فاری، 1385:صص ٣٣۴-٣٣۵-٣٣۶)
اعدام شیخ فضل الله نوری
لحظه به دار آویختن شیخ فضل الله نوری در میدان توپخانه
محکمه انقلابی در عمارت توپخانه که در قسمت جنوبی میدان توپخانه بود با عضویت روسای مجاهدین تشکیل کردند و بهمان نحوی که صنیع حضرت و آجودان باشی را محاکمه نمودند شیخ را احضار و به محاکمه او پرداختند.
ناگفته نگذاریم که اعضای محکمه انقلاب اکثرشان سران مجاهدین تندرو و بقول معروف دو آتشه بودند و روسای معتدل و سرداران از عضویت محکمه سر باز زدند و خود را به آنچه می گذشت نمی خواستند آشنا کنند و حتی از روبرو شدن با جلب شدگان خودداری کردند. (ملک زاده،1383:ص1260)
گزارش نظام الاسلام کرمانی در کتاب «تاریخ بیداری ایران» درباره واقعه توقیف شیخ فضل الله نوری و یارانش چنین است:
امروز حاج شیخ فضل الله و ملامحمد آملی و حاج علی اکبر بروجردی را گرفتار نمودند . اما حاج شیخ را از خانه اش در آورده ، در درشکه نشانیده دو سه نفر از جاهدین اطراف او را گرفته و بردند . حاج علی اکبر را در حالتی که از حمام بیرون آمده . او را گرفتار نمودند. ملامحمد آملی را در زیر زمین خانه اش مخفی شده بود گرفتار نموده . در حالتی که صنیع حضرت را به دار کشیدند شیخ را از میدان توپخانه ورور دادند و این میدان توپخانه همان محلی است که در ذی القعده ۱۳۲۵ شیخ و اتباعش با کمال احتشام و جلال ظاهری مسکن کرده ، گاه بر منبر بالارفته ، گاه بر توپ سوار می شد و میرزا عنایت بیچاره [را ] حکم کرده پاره پاره کردند . فرقی که امسال با پارسال دارد این است که آنوقت صنیع حضرت به حکم شیخ فضل الله، بی تقصیر آن را می کشت،امسال صنیع حضرت را | با استنطاق مجازات دار زدند. (ناظم السلام کرمانی، 1377:جلد دوم، ص530)
حکم اعدام شیخ فضل الله توسط شیخ ابراهیم زنجانی که از روحانیون بود صادر شد. شرح دادگاه از قرار زیر است:
امروز شیخ فضل الله را بردند به اطاق خورشید . او را در محل استنطاق نشانیده ، ابتدا از او پرسیدند شما که در اول امر مشروطه خواه بودید، حکم به وجوب مشروطیت دادید ، به قم مهاجرت نمودید ، چرا از قول وحکم خود نکول کردید و حاج شیخ فضل الله جواب داد:
من از اول تاکنون مشروطه خواه بوده و می باشم، همه وقت متابعت جناب آخونده ملاکاظم را نموده. در جواب او گفتند پس چرا بعد نوشتید مشروطه حرام است ؟ شیخ منکر شد که من هرگز چنین چیزی ننوشته ام . نوشته شیخ را که ما سابقا درج نمودیم به او ارائه دادند که در آن نوشته بود ما مشروطه نمی خواهیم و مشروطه مخالفت با قوانین اسلام دارد.
شیخ گفت:
دیگران این نوشته را مهر کردند ، منهم از ترس شاه مهر کردم .
به او مدلل نمودند که خود او باعث ومؤسس اصل اصیل در باب آن نوشته بوده است.
بعد از آن آقا شیخ ابراهیم زنجانی ورقة الزامیه ای را که از پیش حاضر کرده بود ، از بغل در آورده براو قرائت نمود و در مدت قرائت آن نوشته، شیخ ساکت و سرش را روی عصای خود گذارده گوش میداد وصورت آن از این قرار است :
وقتی که شدت ظلم وجورمقتدرین وعالم نمایان واحکام ناسخ و منسوخ و ناحق ایشان و تعطیل احکام اسلام و هرج و مرج امورخاص وعام در ایران به نهایت اشتداد رسید ، عموم خلق علاج را منحصر به مشروطیت دولت دیدند که اساس آن این است که تصرفات امراء و عالم نمایان و پادشاه در نفوس واعراض واموال خلایق بطور دلخواه مطابق نبوده ، حدی در تصرف پادشاه و حکام و دیگران بوده و احکام چنانچه در اسلام مقرر است در حق همه جاری شود، نه اینکه هر گاه از مقتدرین مرتکب هر فساد شود منعی نباشد ….اکرده، مد مقابل مجازات ببینند و جمعی همیشه با کمال راحت و معبودیت دست رنج دیگران را جبرا گرفته …. رسانیده ، ایشان را در زحمت وذلت نگاه دارند. وجمعی از عقلا از طرف مردم جمع شده ، مشاوره در اصلاح امور مملکت و معیشت و حفظ آب و خاک ورفع تعدی متعدین نمود. نگران باشند که آنچه مردم به عنوان مالیه برای حفظ امنیت می دهند به مصرف عیاشی غارتگران نرود .
مرحوم مظفرالدین شاه و بعد از اوهمین محمدعلی میرزای مخلوع این استدعاء ملت را قبول کرده ، قانون و عهد نامه اساسی را امضاء کردند و جنابعالی هم با چند نفر از معروفین علماء در استحکام این اساس دخالت داشته ، زیاده از هشت ماه اغلب خودت حاضر مجلس شوری بوده و به استحضار شما وجمعی از دیگران مواد قانون اساسی نوشته و تصحیح شد . چه شد که به ناگهان شق عصای امت کرده ، القاء خلاف میان مردم نموده ، علم مخالفت بلند کرده ، جمعی از اشرار را به دور خود جمع نموده ، ماده اصل مفسده عظیم و علت اولی خونریزی پنجاه هزار نفوس ایرانی بی گناه وهتک اعراض ورعب قلوب وسلب بیشتر از صد کروراه وال وتخریب آبادیها گردیدی ؟ اگر این عنوان حرام بود چرا خود هشت ماه در استحکام آن کوشیدی ؟ اگر حلال وواجب بود چرا به آن شدت مخالفت نمودی و مردم را به ضدیت یکدیگر دعوت فرمودی ؟ شیخ فضل الله نوری
چرا بعد از اینکه اظهار مخالفت کردی مکرر به تو نصایح کردند یک شب بنده خودم هم بودم در خانه آقا میرزا سید محمد ، آقا سید عبدالله هم بود ، بیست و پنج نفر از معتبرین و کلا حاضر بودند ، قسم غلیظ شدید با احضار کلام الله مجید یاد کردی که خیانت به ملت نکرده همیشه موافقت با مشروطیت دولت نمائی ، مجددا بعد از چند روز قسم را شکسته ندای فساد دادی وچادر مخالفت زدی .
بازمجددأ جماعتی رفته و آمده ، گفتی خلاف من درسرهمان یک ماده ۱ قانون اساسی است . باز جمعی همان ماده را برداشته در خانه خودت آورده، بنده هم بودم با قریب بیست نفر از وکلا مدلل کردیم که همان ماده باید همان طور که هست نوشته شود. مجددا قانع شده باز قرآن حاضر کرده، قسم مؤکد یاد کردی که دیگر ابدأ مخالفت نکنی وفردا به مجلس بیائی . بناگاه قسم و عهد را شکسته به حضرت عبدالعظیم رفتی . در حضرت عبدالعظیم کتبأ و نطقا چه افتراء نمانده که به و کلاه نزدی و چه افساد ماند که نکردی . به چه دلیل و کلاء را بابی ودهری خواندی ؛ آیا تصور نکردی که در قانون انتخابات به عموم اهل ایران دستورالعمل داده شده که هر کس را متدین و امین دانند انتخاب کنند؟ آیا همه مردم بابی بودند که بابی انتخاب کردند با سایرین غیر بابی بودند در میان خود امین تر از بابی نیافتند و یا اینکه خاصیت دیوارهای بهارستان بوده که کسانیکه … (ناظم السلام کرمانی، 1377:صص ۵٣۶-۵٣٧)
واقعه اعدام!
وسایل اعدام از چند روز پیش فراهم شده بود ، مأمورین اجرای حکم محکمه انقلاب را به حاجی شیخ فضل اللّه ابلاغ کردند و بلادرنگ او را در میان گرفته و از پله های طبقه فوقانی عمارت توپخانه سرازیر شده وارد میدان شدند.
سطح میدان، پشت بام ها ، ایوان ها از هزارها نفر مردم تهران پوشیده شده بود عده زیادی مجاهد مسلح در دو طرف راهی که محکوه را به طرف دار هدایت می کرد من کشیده بودند. هیاهو و هیجانی برپا بود به گوش را در می کرد و صدای زنده باد مشروطه و مرگ بر مستبدین فضای میدان و خیابانها ی اطراف را فراگرفته و برق تفنگ و سرنیزه ها در زیر آفتاب گرم تابستان چشم را خیره می کرد. محکوم فاصله میان محبس و محل اعدام را با خونسردی و متانت پیمود و با وجود زیادی سن ضعف از خود نشان نداد و در دقایق آخر عمر ثبات و استقامت خود را بظهور رسانید.
می گویند با از روی عمد ہا اتفاق دار را در محلی برپا کرده بودند، که در واقعه میدان توپخانه منبر را در آن محل گذارده بودند و حاجی شیخ فضل الله در همان محل از روی منبر مردم را به مخالفت با مشروطیت و آزادی دعوت می کرد و قانون اساسی را مخالف شرع و دین اعلام می داشت و مشروطه خواهان را بی دین و ہابی می نامید. (ملک زاده،1383:جلد سوم، ص1271)
گزارش نظام الاسلام کرمانی در کتاب «تاریخ بیداری ایران» درباره واقعه اعدام شیخ فضل الله نوری چنین نوشته است:
من طرف عصر یکساعت به غروب مانده، شیخ فضل الله را از بالای عمارت توپخانه پائین آورده و با نهایت احترام و وقار او را به طرف دار آوردند . از قرار مذکور عده ای از تجار محترم آنجا بودند، رو به آنها کرد و گفت: ما رفتیم خداحافظ. همگی جواب دادند: به درک اسفل. نزدیک داریک نفر از مجاهدین عمامه اورا از سرش برداشته ، طناب دار را انداختند به گردن او به دست خودرا آورد و طناب را به دو دست گرفت، چون احتمال دادند شاید بخواهد حرفی بزند طناب را سست کردند. همین قدر گفت: چه خوب و چه بد رفتم. فورا طناب را کشیدند بالا . چند دقیقه دست و پا را حرکت داده ، جان به جان آفرین تسلیم نمود و عالمی راآسوده کرد.
در این میدان توپخانه که مملو بود از تماشاچیان احدی به حالت اوترحم نکرده همه از او بد می گفتند . این نبود مگرجزای اعمالش . یکی می گفت فلان حکم را درباره من کرد ، فلان قدر پول را گرفت . دیگری می گفت برادر مرا به کشتن داد. دیگری می گفت پسر مرا تلف کرد . باری همه مردم در فرح وسرور و از کشتن او اظهار مسرت و خوشحالی می کردند. اول شب نعش اورا پائین آورده، تسلیم ورثه او نمودند احدى منعرض لباس وردای او نشد فقط عمامه اوراکه قیمتی هم نداشت از سرش برداشتند. (ناظم السلام کرمانی، 1377:ص ۵٣۶)
همچنین بخوانید:
مجلس شورای اسلامی یا مجلس شورای ملی؟