شادروان مصدق به هیچ عنوان فراماسون نبوده است
مدت زیادی است که در فضای مجازی متن هایی منتشر میشود که صحت تاریخی ندارد و شوربختانه این گونه متن های باب شده است.
یکی از این متن ها «مصدق از لژ آدمیت تاسرکوب دلیرانتنگستان» است. که مدتی هست سر و صدای زیادی کرده که مدتی پیش ما به داستان سرایی سرکوب تنگستان را پاسخ دادیم (نگاه کنید به: آیا مصدق قیام مردم تنگستان علیه انگلیس را سرکوب کرد؟!)
اما مسئله «مجمع آدمیت» (که به اشتباه یا از روی عمد پیشوند «لژ» را به آن اضافه میکنند) باید گفت که دکتر مصدق پس از مشروطه سعی در جهت به وجود آوردن انجمن های مدافع آزادی داشت و در سال ١٢٨٦ برای مدت کوتاهی کمتر از یک سال به عضویت « جامع آدمیت » در آمد و فقط چند جلسه در آن شرکت نمود و دشمنان مصدق نظیر محمود کاشانی که معلوم نیست از روی چه اسنادی دکتر مصدق را که فقط عضو معمولی این مجمع بود را جزو افراد اصلی و هئیت رئیسه این مجمع معرفی میکنند….. مصدق بعد از عضویت محمد علی شاه در مجمع آدمیت از این مجمع استعفا داد و سپس به «مجمع انسانیت» پیوست.
بنابراین همین مطلب برای این کافی است که غرض ورزی مخالفان روشن شود. همچنین همان «جامع آدمیت» هم یک تشکل علنی بوده و حال آنکه تشکلهای فراماسونها مخفی و زیر زمینی هستند.
دوم جالب است که مشابه سایر اتهامات و طرح خدمات و … در سراسر دوران حیات دکتر مصدق هرگز چنین مطالبی عنوان نشده بودند و چون مخالفان با بررسی سراسر عملکرد آن ابر مرد نتوانستند حتی یک لکه کوچک خیانت در زندگی او بیابند تلاش کردند تا شاید پس از مرگش بتوانند این اسطوره و الگوی ایران دوستی را پیش پای دیکتاتورها بشکنند والا چگونه هرگز در دوران ملی شدن نفت این بحث مطرح نشد؟
برای روشن شدن این موضوع و پایان دادن به این تحریف محرز تاریخی به این مطلب میپردازیم……
عبدالله برهان در کتاب «بیراهه»در پاسخ اظهارات احسان طبری در «کژراهه» که آقای طبری در مورد این تألیف رائین می نویسد:
مؤلف در باره ی «لژ پهلوی» که برخی اسناد انگلیسی چاپ شده در کتاب از این نام حکایت میکند سخنی نمی گوید و فقط تاریخ این لژ را از زمانی نقل می کند که این لژ تغییر نام می دهد و به نام «لژ همایون» خوانده می شود و این که در سال ۱۳۳۰ و در بحبوحه ی نهضت ملی کردن صنایع نفت تشکیل شده است.
اما در عین حال مطلبی بر سر زبانها افتاد که عده ای به رائین اعتراض کرده اند چرا به عبارت «متن قسم نامه ی دکتر محمد مصدق اصطلاح «فراماسونری» را از خود اضافه کرده، ولی در عین حال از استعمال این واژه در قسم نامه ی آنها که واقیة ماسون شدند. مانند ذکاء الملک فروغی – خودداری نموده است؟ معترضین و نزدیکان رائین از زبان آن مرحوم نقل کرده اند که شاه و ساواک درج این اصطلاح و ناوابستگی شاه و وابستگی مصدق به فراماسونری را شرط و جواز انتشار کتاب دانستند (یا همانطور که بعدها نوشتند، رائین چاپ این عبارت را پاسپورت کتابش می دانست) (۱).
دکتر تکمیل همایون دراین باره اینچنین به یاد می آورد:
در یکی از روزهای انقلاب که با شادروان داریوش فروهر از چهار راه استانبول به شمال لاله زار نو می رفتیم، مرحوم رائین را که درهمان مسیر افتان و خیزان (به علت بیماری شدید قلبی) راه می رفت و گاه می نشست و استراحت می کرد، ملاقات کردیم. پس از احوالپرسی ایشان با شادروان فروهر، جسارت کردم و با آنکه از سالها پیش به چگونگی کتاب ایشان آگاهی داشتم، از وی پرسیدم آقای رائین، شما در کتابتان آورده اید که جامع آدمیت ارتباطی با تشکیلات فراماسونی نداشته است، و حتی با یکدیگر نقار و اختلاف خط مشی داشته اند، پس چرا زیرتصویر قسم نامه مرحوم دکتر مصدق نوشته اید «قسم نامۀ فراماسونری دکتر مصدق»؟ ایشان فرمودند: آن جمله جواز چاپ کتاب بود!
اما جالب اینجاست که توضیحات رائین در این کتاب، راجع به وابستگی تفکیک ناپذیر لژها به مجامع بین المللی ماسونی و استقلال «جامع آدمیت»، خود به خود چنین اتهامی علیه مصدق را مردود اعلام می کند (۲).
دکترفریدون آدمیت، نویسنده کتاب فکرآزادی و مقدمه مشروطیت در بارۀ «جامع آدمیت» می نویسد:
باید دانست که ملکم و مستشارالدوله یعنی اولین کسانی که در فلسفۀ حکومت و حقوق اساسی فرد آثاری به فارسی نوشتند، اندیشه های نو را مستقیماً از حکمای فرانسه گرفتند. و مهمترین اصول دموکراسی یعنی شناسائی ارادۀ ملت به عنوان منشاء قدرت دولت، انفصال قوا ، تفکیک قدرت دولت از قدرت خارجی، مساوات از لحاظ گهر و نژاد و دین، و امتیاز فضلی و هنر (به عنوان معیار ارزش اجتماعی فرد) را از متفکران فرانسه اخذ کردند. و نیز ملکم در نگارش اصول آدمیت از دین انسان دوستی آگوست کُنت فیلسوف و جامعه شناس عالیقدر فرانسوی الهام گرفت. همچنین بحث او در تشبیه هیکل انسانی به هیئت اجتماع مدن ازفلسفۀ تحققی آن حکیم اقتباس شده است. عقاید جان استوارت میل متفکر نامدار انگلیسی دربارۀ اصول آزادی و اصالت فرد و حیثیت انسانی نیز در نوشته ها و افکارملکم مؤثر واقع شد (۳).
آدمیت در ادامۀ این مهم را تأکید می کند: «باید دانست که فراموشخانه (جامع آدمیت) نه شعبه ای از تشکیلات فراماسون بود و نه بانی آن ادعای تشکیل «لژ» فراماسون را کرده و نه اساساً ملکم اجازۀ تأسیس لژ را داشته است البته او بعدها به عضویت لژ فراماسون فرانسه در آمد (اولین لژ فراماسون در ایران به «لژ آزادی» در 12 آوریل 1906 مطابق 17 صفر 1324 تشکیل گردید. آن شعبه ای ازتشکیلات فراماسون فرانسه بود و هیچ ارتباطی با فراموشخانۀ ملکم و جامع آدمیت که پیروان ملکم بنیان نهادند، نداشت (۴).
هادی حائری در بارۀ میرزا ملکم و پیروانش، تصریح می کند: «که به عضویت دوستی صادقانه پاریس درآمد ولی فراموشخانه اش در ایران به رسمیت شناخته نشد و مستقل بود. پس از آن «مجمع آدمیت» شد و سپس بعد از کشته شدن ناصرالدین شاه، جامع آدمیت توسط عباسقلی خان آدمیت تشکیل گردید. این ها هیچ یک وابسته به سازمان های جهانی فراماسونی نبودند.»
حائری می افزاید: «اعضای جامع آدمیت تنها به خاطر پیوستگی به آن نهاد نباید فراماسون خوانده شوند و اسماعیل رایین که برخی از سرشناسان مانند دکتر محمد مصدق را تنها به همین دلیل از اعضای فراماسونگری وانمود کرده سخنی دور از تاریخی گری و تاریخ نگری آورده است» (۵).
محمد محیط طباطبایی محقق ایرانی در این باره می نویسد:
ملکم از ابتدای کار هم هرگز یک سالک منظم مسلک و مرام فراماسونی نبوده و به هیچ وجه از طرف محفل های شرق اعظم فرانسه و اسکاتلند، رخصت چنین اقدامی را نداشته و درحقیقت، استفاده ای که او پنجاه سال قبل ازعنوان فراماسون به صورت فراموشخانه در تنظیم افکاروترتیب مجامع سیاسی خود کرده، یک ابتکار و با استفاده غیر مجاز و بخشش ناپذیرازعنوان فراماسونی بوده است (۶).
جعل پیمان نامه آدمیت محمد مصدق توسط اسماعیل رائین
با همه این موارد به نظر می رسد رائین در اسناد دست برده است. قسم نامه ی دکتر مصدق و دکتر مرزبان همزمان، و کمتر از یک سال پس از قسم نامه ی فروغی نوشته شد؛ هر سه هم با متونی مشابه و برای عضویت در یک مجمع. متن قسم نامه ی دکتر مصدق با قسم نامه ی فروغی، غیر از تاریخ انشاء هیچ تفاوت دیگری ندارد.
با چنین واقعیت هایی چطور ممکن است یکی از آنان به دلیل عضویت در همان تشکیلات، انگ فراماسونی بخورد و دو نفر دیگر، با دست و قلم آقای رائین تبرئه بشوند؟!
چندی قبل از کتاب «فراموشخانه و فراماسونری در ایران» اثر رائین، کتاب دیگری منتشر شد از محمود کتیرائی به نام «فراماسونری در ایران» در این کتاب نیز عین گراور رائین را می بینیم، با این فرق که زیر آن نوشته شده «پیمان نامه ی میرزا محمد خان مصدق السلطنه – از بایگانی اسناد آقای فریدون آدمیت» در ذیل سند کتیرائی، اصطلاح وجود ندارد. معلوم می شود اسمعیل رائین یا به فشار، با احتمالا به میل خود در توضیح زیر سند، دست برده است.
نکته قابل توجه این است که خزانه ی دریافت این اسناد، هم برای کتیرائی و هم برای رائین فقط یک جا بوده، آن هم بایگانی اسناد دکتر فریدون آدمیت است، و این نکته را رائین اعتراف دارد. اما کتیرائی رعایت امانت می کند و رائین، اصالت سند را خدشه دار می سازد (۷).
رد عضویت از گروه (جامع آمیت)
در تهمتی که به دکتر مصدق مبنی بر عضویت در سازمان فراماسرنری زده شد. نخست به کتابی مستند و پرمحتوا که از انتشارات مگام نوشته ی آقای علی جان زاده در سال ۱۳۵۸ – در صفحه ۶ آن کتاب در زیر اشاره می شود:
دکتر مصدق روز دهم تیرماه ۱۲۸۶ در سن ۲۵ سالگی هنگامی که کمی کمتر از یکسال از عمر از فرمان مشروطیت و اولین پیروزی انقلاب می گذشت. با امضای سوگندنامه، عضویت در (جامع أدمیت) در واقع زندگی سیاسی خود را در عمر آزادی شروع نمود و عهد کرد تا شأن و حقوق شرافت آدمی را در هر مقام مادام الحیات حفط نماید، سپس بشرح و دلائلی که گذشت با یافتن انجمن مطلوب نظر خود، از این جمعیت کناره گیری کرد (۸).
اما از دهه 1940 (1320) بنا به دلایل -صحیح و جعلی هر دو- فراماسونری در سیاست ایران واژه کثیفی شد و دشمنان مصدق وقتی در 1346 یعنی یک سال بعد از درگذشت او متوجه عضویت او در جامع آدمیت شدند، بلافاصله اعلام کردند که او در تمامی طول زندگی اش عامل انگلیسی ها بوده است (۹).
به هر تقدیر، مطالبی جعل کردند تا تاریخی واژگونه از مظهر مبازرات ملی ایران، به دست نسل بعدی بسپارند. بعد از انقلاب نیز کسانی از قبیل دکتر بقایی، محمود کاشانی، حسن آیت، احسان طبری و… بیشتر به این جعلیات و شایعات دامن زدند و اصرار داشتند باور کنیم «قسم نامه ی فراماسونری دکتر محمد مصدق در جامع آدمیت – وابسته به فراموشخانه ی ملکم، و این یکی پیوسته به مجامع ماسونی بین المللی» محرز و بدون تحریف است. ملاحظه می شود که برطبق قضاوت عمومی مردم ایران، بین تمام آنها که نام بردیم یک آدم خوشنام، و حتی نسبتا خوشنام پیدا نمی شود (۱۰).
در هر صورت، مصدق چند هفته ای بیش در جامع آدمیت نماند و به «جامع انسانیت» پیوست که علی اکبر دهخدا (دخو) -طنزنویس معروف که در صوراسرافیل مطالب انتقادی طنز آمیزی می نوشت و بعدها از چهره های بنام ادبی شد- نیز عضو فعال آن بود (۱۱).
درباره مجمع انسانیت
یکی ازانجمن ها که متعلّق به خویشان و هم ولایتی های آشتیانی و تفرشی وگرکانی ها بود «مجمع انسانیت» نام داشت مصدّق از این انجمن هم درخاطرات و تألّمات و هم در«تقریرات در زندان» سخن به میان آورده است که در سال 1325ق تاسیس شد.
دکتر مصدق در سال 1287 خورشیدی به عضویت «مجمع انسانیت» در آمد و نیابت ریاست آن را پیدا کرد. دکتر مصدق در این باره می گوید:
در آن وقت، احزاب سیاسی وجود نداشتند و آزادیخواهان برای حمایت از مشروطیت، انجمن هایی تشکیل داده بودند و من عضو یکی از آنها به نام مجمع انسانیت بودم (۱۲)(۱۳).
انجمن انسانیت درخانۀ مرحوم میرزا حسن خان مستوفی الممالک تشکیل می شد. این مجمع یک رئیس داشت و دونفرنایب ، ریاست برعهده مستوفی الممالک ونیابت برعهده مصدّق السلطنه ومعز السلطان ( معین الملک جدّ دکتر حسابی ) بود خانه ای نزدیک منزل مستوفی الممالک اجازه شد و همانند دیگرانجمن های عدهای مسلّح داشت به نام «سرباز ملّی» تا موقع لزوم از آزادی دفاع کنند..» (۱۴)
تشکیل انجمن انسانیت به قصد شرکت مسلحانه در پاسداری از دست آوردهای انقلاب بود، مصدق برای آنکه عناصر فرصت طلب به جمعیتی که میخواست تحت ریاست مستوفی الممالک تشکیل دهد، راه نیابند، انجمن را از اهالی آشتیان و گر کان که همشهریانش بودند و آنها را میشناخت تشکیل داد. در این انجمن اساس کار مبارزه قهرآمیز بود. رئیس انجمن مستوفی۔ الممالک بود. انجمن دو نایب رئیس داشت یکی حاج یمین الملک معزالسلطان (جد دکتر حسابی که گرماگرم کار با محمد علیشاه ساخت و اسلحه ها و اسناد انجمن را تحویل داد) و دیگری دکتر مصدق رابط انجمن با جمعیتهای دیگری که تصمیم بدفاع مسلحانه از مجلس گرفته بودند دکتر مصدق بود. هر انجمن از جمله انجمن انسانیت در مسجد سپهسالار، غرفه ای داشت.» (۱۵).
اشخاصی که از مجمع انسانیت در مسجد سپسالار شامل جنگ میشوند:
میرزا یحیی خان پسر میرزا عباسعلی آشتیانی، میرزا حسین خان گرگانی، قاسم آقای خیاط، مشهدی حسن تفرشی، محمدحسن بقال، محمود پاره دوز و میرزا رضای فراش (۱۶).
دکتر مصدق در جریان رویارویی محمدعلیشاه با مجلس، به نمایندگی از سوی مجمع انسانیت در کمیسیونی شرکت می کند که از چندین انجمن مشروطه خواه تشکیل شده بود. آنها نام کمیسیون مذکور را کمیسیون حرب” می گذارند. آنها توانسته بودند ۱۳۰ نفر را به نام “سرباز ملی” برای مقاومت در برابر قزاق های محمد علیشاه بسیج کنند (۱۷).
دکتر مصدّق در خاطرات وی چنین گفته است زمانی که عازم مسجد سپه سالار و مجلس بود، هنوز به چهار راه لاله زار نرسیده ، صدای شلیک توپ از منطقۀ بهارستان شنیده می شد و کودتای شوم محمد علی شاه ( 23 جمادی الاول 1326 برابر 23 ژوئن 1908 م، 2 تیر ماه 1287 ) به فرماندهی لیاخوف سرکردۀ قزّاقخانه شاهنشاهی که تحت نظارت فراماندهی روسیه در قفقاز بود، تحقّق پیدا می کرد (۱۸).
مصدق از این رویداد جان سالم به در می برد و کمی بعد در سال ۱۲۸۸ خورشیدی برای ادامه تحصیل به اروپا می رود (۱۹).