در داستان درخت آسوریگ بز را میتوان نماد کوهستان زاگرس و نخل را میتوان نماد هامونه میان رودان و همان تقابل میان نظامهای دامداری و کشاورزی دانست. شعر بودن برخی از متنهای پهلوی چون درخت آسوریگ هر آینه ثابت شده است ولی تطبیق آنها با قواعد مسلم شعری دشوار است و هنوز مسائلی چون مسئله وزن و بحر و قافیه آنها كاملاً روشن نیست.
سرودم را هر که نگهداشت
و آنکه نوشت از خویش
دیر زیاد به هر سرود
سردشمن مرده بيناد
آن که نهاد و آن که نوشت
او نیز به همین آیین
به گیتی تن خسرو
و به مینو بخته روان باد
نویسنده: علیرضا سوری
در بررسی متون افسانهای و اسطورهای ایران باستان چند مجموعه وجود دارند که شاکله و کلیت آنها بر مفاهیم غیر دینی استوار است. گرچه به دلایل زیاد میتوان گفت که بسیاری از متون و افسانههای غیر دینی ایران باستان متاسفانه از بین رفته و این معدود نویسههای باقیمانده برای بقای خود نیاز به درونمایههای دینی داشتند.
اما قطع به یقین میتوان گفت که مجموعه درخت آسوریگ از کلیت عقاید دینی پیروی نکرده و در برگیرنده عقاید اجتماعی است.
منظومه درخت آسوریک چامهای (شعر) پیوسته با مصراعهای شش هجایی و یازده هجایی بوده و بخشهایی از آن که باقیمانده اوزان شعرگون خود را نگاه داشته است و پساوندها/قافیهها با «الف و نون» و برخی با «نون و دال» بوده است.
طبق روایت احمد تفضلی در کتاب تارخ ادبیات ایران پیش از اسلام درخت آسوریگ مناظره مفاخره آمیزی است میان یک «بز» و یک «نخل» که به زبان پارتی یا پهلوی اشکانی سروده شده ولی آنچه امروز به دست ما رسیده به خط پهلوی کتابی است.
احتمالا ایرانیان این نوع ادبی را که دارای خصوصيات ادبيات شفاهی است در ادوار قدیم از بینالنهرین اقتباس کردهاند چنانکه نمونههایی از آن در متون سومری و اکدی دیده میشود.
این منظومه با توصیف کوتاهی از یک درخت بی آنکه به صراحت از آن نام برده شود به شکل معما یا چیستان از زبان شاعر آغاز میشود (بند 1) و با این توصيف خواننده یا شنونده پی میبرد که منظور نخل است.
آنگاه نخل فوائد خویش را برای بز بر میشمارد (بند 1 تا20) مانند فوائدی که میوه آن در بردارد یا ابزارهایی که از چوب و برگ و الیاف آن ساخته میشود.
در بخش بعدی (بند 21 تا 53) بز با او به معارضه بر میخیزد و او را تحقير و استهزا میکند و فوائد خود را مانند خوراکهایی که از شیر او درست میکنند یا کاربردی که شیر او در مراسم دینی زردشتی دارد و نیز ابزارهایی که از اندامهای او مانند پوست و مو و روده و غیره میسازند بر میشمارد.
سرانجام به گمان شاعر (بند 54) بز پیروز میشود و در پایان (بند 54) به کسی که این متن را برخوانده یا نوشته باشد یا به مالکیت خویش درآورده باشد، دعا و به دشمنانش نفرین میفرستد.
بز را میتوان نماد کوهستان زاگرس و نخل را میتوان نماد هامونه میان رودان و همان تقابل میان نظام های دامداری و کشاورزی دانست.
یعنی همان که استرابون در جغرافیای خود از درخت بابلی خرما یاد میکند: «میگویند یک سروده پارسی هست که طی آن بیش از 360 ویژگی سودمند از برای نخل درخت بابلی بر شمار آمده است». به نظر می رسد اینجا اشاره به همان درخت آسوریگ دارد.
همچنین آسموسن میافزاید که علمای مبرزی در باب همین قدیمترین ادب مناظره ایرانی درخت آسوریک پژوهش کرده و آن را مطابق با نمونه میان رودانی باستان دانستهاند که هم به نوبه خود بر ادب عربی و فارسی دوره اسلامی تاثیر گذاشته است؛ چنان که مناظرات اسدی طوسی سده پنجم ه.ق خود کهن ترین ادب فارسی نوین در این طرز به شمار میآید.
بیگمان قصه يهودی-فارسی گفتگوی «میش و مو» هم ادامه مستقیم همان سنت کهن ایرانی ماقبل اسلام است.
بدین روی بخشی از ادبیات سومری که آنها را به عنوان تصانیف «حکیمانه» نامیدهاند، شامل مناظراتی است که امروز الواح میخی آنها در دست است و مشهورترین شان عبارتند از:
1- گفت وگوی تابستان و زمستان یا اِمِش و انتِن
2- گفت وگوی گله و غله
3- گفت وگوی پرنده و ماهی
4- گفت و گوی درخت و نای
5 گفت وگوی سیم و روی
6- گفت وگوی کلنگ و خیش
7 - گفت وگوی سنگ آسیا و تله سنگ
از این میان چنین مینماید که مناظره پهلوی درخت آسوریگ نخل و بز (در معنا متاثر از گفت وگوی میان «غله و گله» گیاه و چارپای سومری باشد سراسر منظومه آسوریگ با تعریفی که از مناظره ذکر شده همخوانی دارد و در آن بز و نخل از هیچ تلاشی برای محق ساختن خویش و منكوب کردن حریف دریغ نمیورزند.
در این تمثیل هر کدام از طرفین دعوا نماینده عقیده و اندیشهای است. درخت از پادشاه تا مردم عادی را بهرهمند از مزایا و امکانات خود بر میشمرد:
8 چه شاه از من خورد چون نو بار آورم
13 موزه ام برزیگران را کفشم برهنه پایان را
18 تابستان سایه ام به سر شهریار
19 شیرم برای برزیگران انگبین برای آزاد مردان
26 آن مردم نیز کشـ (ـان) نیست می و نان
27 از بار من خورند تا سیر انباشته شوند.
اما برخلاف او بز بیشتر از پادشاهان و بزرگان میگوید:
61 سفره سور بزرگ از ... من کنند
62 پیش بند [مشکیژه] از من کنند برای شهریاران
65 نامه از من کنند و طومار دیوان
66 دفتر و پادشیر [پیمان نامه] بر من نویسند
با آن که در واپسین سطرها نویسنده بز را پیروز میدان مناظره معرفی میکند، مخاطب گاه با خود میاندیشد که چرا درخت پیروز نباشد؟! بی آنکه اندک تفاوتی در دیدگاه داشته باشند. یکی سوال میکند و دیگری جواب میدهد.
شعر بودن برخی از متنهای پهلوی چون «یادگار زریران» و «درخت آسوریگ» هر آینه ثابت شده است ولی تطبیق آنها با قواعد مسلم شعری دشوار است و هنوز مسائلی چون مسئله وزن و بحر و قافیه آنها كاملاً روشن نیست و نیز گمان آن نمیرود که متنهایی که در دست داریم بتواند ما را به نتیجه قطعی برساند.
موانعی مهم در این راه موجود است. یکی بی دقتی مشهور نسخه نویسان که راهها برای حدس و گمان میگشاید چه تنها افزایش یا کاهش حرف عطفی یا اضافتی به دلخواه نسخهنویس وزن شعر را بر هم میزند دیگر معلوم نبودن زمان سرایش این اشعار که از این رو نمیتوان گفت سراینده واژهها را چگونه تلفظ میکرده است.
چیزی که مسلم است این است که اگر در این مسئله راه تعصب پیش گیریم به نتیجه نخواهیم رسید. تصوری که محققان از مطالعه در اوستا داشته و اشعار آنرا کاملاً هجایی دانستهاند اگر چه در این مطلب نیز جای تردید هست آنها را بر این داشته است که اشعار پهلوی را نیز در آن شمار آورند و هر جا که لازم دانند هجایی یا هجاهایی به ابیات بیفزایند یا از آنها بکاهند و بواسطه همین تصرفات ناروا است که اشعار پهلوی آسیب فراوان دیده است.
جایی که عمل حذف واژههای نامتناسب باعث کوتاه شدن بیتی شده و آنرا از وزن هجایی مفروض خارج ساخته است، موزون شدن بیت را واژه ای دیگر بدان افزوده یا تلفظ واژههای آنرا دگرگون ساخته اند.
نظریه دیگر یعنی قبول اینکه دروزن شعر، اصل عمده، «تکیه» (accent) است نه برابر بودن شمار هجاها، درست تر به نظر می آید و ما را از لزوم تغییر فراوان متن بی نیاز میسازد. شمارهٔ نامتساوی هجاهای یک بیت را میتوان آن سان که هست باقی گذاشت چه در این صورت تلفظ دقیق واژهها، اختلاف زیادی ایجاد نخواهد کرد.
با توجه به متونی که از زبان ایرانی میانه غربی تاکنون بدست آمده و به عنوان شعر شناخته شده است حتى يک قافیه هم به معنای حقیقی آن وجود ندارد البته قافيههای تصادفی و واژههای هم صدا درین اشعار یافت میشود ولی علم قافیه را چنانکه باید و شاید و ساختن اشعار مقفی را نمیشناختهاند.
قطعاتی که در بالا از پهلوی و پارتی نقل شده است، این مطلب را به اندازه کافی میرساند چون جواب این مسئله به ویژه برای تاریخ ادبیات فارسی، اهمیتی به سزا دارد. باید کلمه قافيه منحصراً برای جاهایی بکار رود که در آنجاها، قافیه عمدا و برای زینت بخشیدن به شعر بکار رفته باشد با اینهمه حتی محتاطترین مردم نمیتواند وجود غير اتفاقی قافیه را در یکی از اشعار پهلوی که تاکنون توجهی بدان نشده است انکار نماید.
قطعهای از متن اندرز نامهها که با دیگر قسمتهای شعری پهلوی در «متون پهلوی» جاماسب اسانا که به «شاهنامه پهلوی» معروف است جای دارد. این قطعه برای سبک كاملاً شاعرانه عجیبش بسیار جالب توجه است. متن آن از آسیب دور نمانده است، واژه هایی از آن افتاده و جابه جا تفسير و معانی لغات به متن افزوده شد و گاه بیتی به کلی حذف شده است با اینهمه شکی در سبک و ارزش شعری آن نیست.
سراسر این شعر مانند يک قصیده مقفی است و در مطلع آن قافیه در هر دو مصراع آمده است. چنین بنظر میرسد که گذشته از مطلع این شعر، هر دو بیت بندی را تشکیل میدهد و بیت نخست هر بند با عبارت اندرگیهان تمام میشود. از روی همین قاعده ثابت که در سراسر قطعه جاری است میتوان پی برد که بیتی تمام حذف شده است.
این شعر مسائل مهم چندی را بوجود میآورد که بحث در باره آنها را باید به زمانی دیگر موکول کرد آیا این شعر قدیم است؟ و یا تقلیدی است از شعر فارسی؟ آیا زمان سرایش آنرا میشود تعیین کرد؟ اینگونه احساسات و بی اعتمادی به دنیا مخصوص تمام دوران ادبی ایران چه در دوران فارسی نو و چه در دوران فارسی میانه تا زمان «برزویه» است.
وزن این اشعار بهتر خواهد شد اگر کسی شکل فارسی نو واژهها را بجای شکل فارسی میانه آنها که معمولاً پر از اصوات سنگین است.
توجه به طولانی بودن ترجمه فارسی و شعر گونه این منظومه متن منثور و روان آن را برگرفته از داستانهای ایرانی نوشته احمد تمیمداری بدین ترتیب روایت می گردد:
در سرزمین سورستان درختی بلند رسته بود که بنش خشک بود.
برگهایی سبز داشت و میوههایی شیرین میآورد روزی آن درخت بلند با بز نبرد کرد که من بر پایهی داشتههای بسیاری که دارم از تو برترم؛ از جمله آن هنگامی که میوهی نو بر میآورد شاه از میوههای من میخورد از چوب من کشتی میسازند از برگهایم جاروب میسازند. از من طناب میسازند تا تو را ببندند سایهام در تابستان سایبان شهر یاران است و آشیان پرندگان هستم و اگر مردم مرا نیازارند تا روز رستاخیز جاوید و سبز برجا میمانم.
بز در پاسخ به او گفت: هر چند که مرا مایهی ننگ است که به سخنان بیودهات پاسخ دهم اما ناچار از سخن گفتنم برگهای تو در درازی به موهای دیوان میماند که در آغاز دوران جمشید بنده مردمان بودند. کمربندی را که مروارید در آن مینشانند از من میرسازند و نیز از پوستم مشک میسازند سفرههای سور را با گوشت من میآرایند پیش بند شهر یاران را از من میسازند. پیماننامهها را بر پوست من مینویسند زه کمان را از من میسازند من میتوانم از کوه به کوه در کشورهای بزرگ سفر کنم و مردمانی از نژادهای دیگر را ببینم از شیر من پنیر حلوا و ماست میسازند و دوغم را کشک میکنند. حتى بهای من در بازار بیش از بهای خرمای توست هر چند که سخنانم دری است که در پیش گراز انداخته باشند، اما بدان که من در کوهستانهای خوشبو چرا میکنم و از گیاهان تازه میخورم و از چشمههای پاک مینوشتم در حالی که تو هم چون میخی بر زمین کوبیده شدهای و توان رفتن نداری
بدین ترتیب بز پیروز و سربلند از آن جا رفت و درخت خرما سرافکنده بر جای ماند.
کتابنامه:
- آبادانی فرهاد (1345) «درخت آسوریک». دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه اصفهان ش 2و 3 تابستان و پاییز صص 207-211