تاریخ و فرهنگ ایران زمین

چرا اندیشیدن در انسان امروزی کمرنگ شده است؟!

نگاهی کوتاه:

انسان امروزی دست به مصرف‌گرایی افسارگسیخته‌ای می‌زند و چهره‌ی خود را با جراحی و انواع وسایل آرایشی تغییر می‌دهد. حالِ او زمانی بهتر است که لباس بهتری بپوشد یا اتومبیل گران قیمت تری سوار شود یا مبلمان و وسایل بهتری بخرد و نهایتا در قالب عکس و نمایش، خود را بیشتر به منصه ظهور بگذارد. افراد به طور اعتیاد آوری غرق در فضای مجازی شدند و مدام از پستی به پست دیگر کشیده می‌شوند! هانا آرنت می گوید: «انسان عصر مدرن انسانی است که دیگر فکر نمی‌کند و توانایی اندیشه از او سلب شده است... او بی نهایت تنهاست چون توانایی رهایی و خود بودن را به دلیل بازتولید هنجارها و ارزش‌های جدید از دست داده است». فیلسوف بزرگ، نیچه مفهوم «ابرانسان» را خلق می‌کند. در واقع، ابر انسان انسانی است که توانایی آری گویی به سرنوشت را دارد. او همواره در حال خلق ارزش‌ها و ارزیابی ارزش‌هاست. نیچه در جایی می گوید تو به من بگو چه ارزشی داری تا من به تو بگویم چه کسی هستی. از این رو، نیچه زرتشت را اولین ابرانسان تاریخ می‌نامد چون اوست که ارزش‌های جدید می‌آفریند. راهکار آرنت این است که انسان مدت‌های بیشتری در طبیعت بگذراند و خلوت گزینی بیشتری داشته باشد...

چرا اندیشیدن در انسان امروزی کمرنگ شده است؟!

نویسنده: محسن طزری

هر چه درون انسان متلاطم تر باشد و از افسردگی و اضطراب خود که زیر ظاهر موجه و به ظاهر شاد خود پنهان کرده است بیشتر رنج ببرد بیشتر توجه خود را به دیگری معطوف می‌کند و سعی در جبران خلل و کمبودهای احساسی و فکری خود در دنیای بیرون دارد.

سارتر می گوید: جهنم «دیگری» است اما وجود «دیگری» برای موجودیت بخشی به انسان ضروری است. به عبارتی من هستم چون دیگری هست.

نقش رابطه انسان‌ها با یکدیگر مدام بازتولید می‌شود و از اینجاست که نحوه‌ی به نمایش گذاشتنِ ایگو (Ego) و‌ سوپرایگو (Super Ego) اهمیت ویژه‌ای پیدا می‌کند. 

انسان سعی دارد خود را به بهترین شکل نمایش دهد، من واقعی کنار زده می‌شود و انسان تبدیل به کسی می‌شود که خود او نیست بلکه مجموعه‌ی آمال و آرزوهای واپس زده‌ی اوست که حالا راهی را برای نمایش پیدا کرده است. بازی نقاب‌ها آغاز می‌شود تا بتواند چه به صورت تشویق و تایید دیگری در دنیای واقعی و چه به صورت کامنت و لایک و تعداد بازدید در فضای مجازی برای مدتی به آرامش موقتی دست یابد و بتواند از خود لذت ببرد.

برای رسیدن به این مقصود دست به مصرف گرایی افسارگسیخته‌ای می‌زند و چهره‌ی خود را با جراحی و انوع وسایل آرایشی تغییر می‌دهد. حالِ او زمانی بهتر است که لباس بهتری بپوشد و یا اتومبیل گران قیمت‌تری سوار شود مبلمان و وسایل بهتری بخرد و نهایتا در قالب عکس و نمایش، خود را بیشتر به منصه ظهور بگذارد و به عبارتی در جامعه رقابتی مصرفی از دیگران عقب نماند.

در واقع این وسایل و ابزار نیست که انسان از آن استفاده می‌کند بلکه این وسایل و ابزار هستند که انسان را تعریف می‌کنند و به او اهمیت می‌بخشند.

خشونت پنهانی وجود دارد که همه جا به طور نامحسوس عمل می‌کند و قابل بیان نیست. خشونتی که افراد را مجبور می‌کند به نحوی بپوشند، رفتار کنند و صورت و بدن خود را عمل کنند تا توسط «دیگری بزرگ» پذیرفته شوند و احساس آرامش کنند. 

اینکه لذت بردن از وجود خود وابسته به ابزار و وسیله‌های تعریف شده و تولید شده در رسانه‌ها و به دنبال آن تایید و تاکید دیگری است، تراژدی انسان عصر مدرن است.

فاصله گرفتن از خلق ارزش‌ها

هانا آرنت می گوید:

انسان عصر مدرن انسان بی نهایت تنهاست چون توانایی رهایی و خود بودن را به دلیل بازتولید هنجارها و ارزش‌های جدید از دست داده است.

هانا آرنت در جایی دیگر می‌گوید: 

اصالت واقعی در اندیشه است. انسان عصر مدرن انسانی است که دیگر فکر نمی کند توانایی اندیشه از او سلب شده و در واقع او فکر می کند که می اندیشد و انتخاب می کند در حالی که توسط ایماژهای بر ساخته‌ی رسانه‌ها انتخاب می‌شود تا آنچه را برگزیند که آنها برای او دسته بندی کرده اند. بنابراین، در یک سیکل معیوب جبر انتخابی به دام افتاده است.

آرنت در توضیحاتش اشاره می‌کند که به انسان اینگونه القا شده که پوشین انواع لباس‌ها، پارتی‌ها و دیسکوهای شبانه دالی بر جامعه آزاد است. در حالی که آزادی فردی و اجتماعی او در رسیدن به انسان بالغ که حق اعتراض را همواره دارد از او سلب شده است. آرنت معتقد است که انسان نباید توسط رسانه‌های جمعی و اجتماع مورد بمباران اطلاعات برساخته قرار گیرد.

فیلسوف بزرگ، نیچه مفهوم «ابرانسان» را خلق می کند. در واقع، ابر انسان، انسانی است که توانایی آری گویی به سرنوشت را دارد. او همواره در حال خلق ارزش‌ها و ارزیابی ارزش هاست. از این رو، نیچه زرتشت را اولین ابرانسان تاریخ می‌نامد چون اوست که ارزش‌های جدید می آفریند.

نیچه در جایی می گوید تو به من بگو چه ارزشی داری تا من به تو بگویم چه کسی هستی.

رقص و طرب و شادی دست جمعی در اندیشه نیچه جایگاه ویژه‌ای دارد. او لحظه‌ای که فرد در هنگام رقص و شادمانی از اطرافیان فارغ می شود و با صدای بلند آواز خوانده و وجود خود را بیرون می‌ریزد را لحظه‌ای برای ابراز منِ واقعی انسان‌ها می‌داند. من واقعی انسان که در برابر امیال طبیعی خودش منکوب شده باید به سرنوشت جهان آری گفته و هیچ یک از عواطف و امیالش را سرکوب نکند.

نیچه همچنین می‌گوید ابرانسان هنگام عصابنیت چون فوران آتشفشان خشمش را ابراز کرده و خود را تخلیه می‌کند. ولی بعد از آن به موضوع فکر نمی‌کند برای خود دشمن فرضی ایجاد نکرده در ذهنش با او جر و بحث نمی‌کند.

با رجوع به این جمله قصار نیچه می‌توان به این موضوع غنای چشمگیری بخشید:

خوشا به حال فراموش کاران، زیرا آنان از پس حماقت‌های خویش نیز برمی‌آیند و خطاهایشان نیز به فرجام‌ نیک می‌رسد.

در باب خلوت گزینی

بزرگان و متفکرانی که بتوانند از مغزشان کار مفید بکشند و به افکار خود نظم داده و آثار فاخر ایجاد کنند به یک بازه‌های تمرکزی عاری از هرگونه حواس پرتی نیاز داشتند. بنابراین به کلبه‌های کوهستانی یا جنگلی پناه می‌بردند و یا اتاق شخصی خود را طوری بازآرایی می کردند که کمترین حواسپرتی برای آنها ایجاد شود.

پیش از این درباره دیدگاه هانا آرنت توضیح دادیم که معتقد بود توانایی اندیشه از انسان سلب شده است. او راهکاری هم برای بهبود وضعیت انسان ارائه داده است. راهکار آرنت این است که انسان مدت‌های بیشتری در طبیعت بگذراند و خلوت گزینی بیشتری داشته باشد تا فرصتی مناسب برای هضم داده‌های ارزشمند و فراموشی داده‌های بی ارزش داشته باشد و توسط رسانه‌های جمعی و اجتماع مورد بمباران اطلاعات برساخته قرار نگیرد. و در عین حال اطلاعات خود را مورد ارزش گذاری قرار دهد و در این اضطراب وجودی باشد که او همواره در معرض خطا و انتخاب توتالیتریسم و یا اعمال خرده دیکتاتوری بر اطرافیان و دوستانش است.

میشل دُ مُنتِنی یکی از تأثیرگذارترین نویسندگان و فیلسوفان دوره ی رنسانس بود.  کتاب بسیار ارزشمندی دارد به نام در باب خلوت گزینی وی که متوجه شخصیت چند وجهی خود شده بود برای ایجاد خلاقیت و ادغام وجوه مختلف فکری خود مدت ها در تنهایی بسر می‌برد و توانست در دوره رنسانس اثری خلق کند که بر بسیاری از نویسندگان و فلاسفه تاثیر زیادی گذاشت. از جمله ویلیام شکسپیر، رالف امرسون، دکارت، نیچه و ژان ژاک روسو.

مارتین هایدگر فیلسوف بزرگ قرن بیستم برای فرار از فشار Mass Media به کلبه جنگلی پناه برده بود و هیچگونه تلفن و حتی ماشین تایپ هم نداشت!

شاگردانش برای صحبت کردن با او مجبور بودن به جنگل بروند. هایدگر برای ایجاد آرامش و باروری ذهن و خلق متافیزیک جدید در بستر کتاب هستی و زمان از فضای شهرنشی و ارتباط بی ارزش دور شده بود.

در مورد ویتگنشتاین (یکی از بزرگترین فیلسوفان فلسفه تحلیلی) نیز همینطور بود. او برای خلق اثر ارزشمند خود کرسی استادی در دانشگاه را رها کرد و در یک روستای دور افتاده زندگی می‌کرد و به شغل معلمی برای کودکان روی آورد. او توانست آثار ارزشمند خود چون رساله‌ی منطقی-فلسفی و پژوهش‌های فلسفی را خلق کند.

رنه دکارت پدر فلسفه مدرن به تعبیری برای نوشتن فلسفه خود گفتار در روش درست به کار بردن عقل مدت زیادی در تنهایی به سر برد تا بتواند خودش را پیدا کند و به مسئله ای موجودیت پاسخ دهد: من هستم چون شک می کنم

وودی آلن فیلمساز پرآوازه از سال ۱۹۶۹ تا ۲۰۰۳، ۴۴ فیلم ساخت که ۲۲ تای آن نامزد جایزه اسکار شدند. او برای خلق آثار خود فارغ از هرگونه کامپیوتر یا موبایل به خانه‌ی لب دریاچه پناه می‌برد و فقط با ماشین تایپ قدیمیِ مشهورش فیلم‌نامه‌ها و شخصیت‌های فیلمش را خلق می‌کرد.

گفته شده مارک تواین برای نوشتن رمان‌های خود اتاق کوچک برای نویسندگی‌اش ایجاد کرده بود که هیچ کس حق ورود نداشت. اتاق کاملا خلوت و چوبی بود. هنگام نوشتن تواین عادت های روزانه جالبی برای خود ایجاد کرده بود. او لباس‌های خود را عوض می‌کرد و لباس یکدست سفیدی می‌پوشید خود را آراسته کرد و با یک مداد و کاغذ و میزی کاملا خلوت شروع به نوشتن می‌کرد.

برگرفته از:

کانال تاملات

تماس با نویسنده:


دیدگاه خود را با نویسنده در میان بگذارید:

به کار گیری یا روگرفت از نوشته‌های این پایگاه تنها پس از پذیرش قوانین پایگاه امکان پذیر است: قوانین پایگاه خِرَدگان
توسعه نرم افزاری: مجید خالقیان
چرا اندیشیدن در انسان امروزی کمرنگ شده است؟!