تاریخ و فرهنگ ایران زمین

رابطه سامانیان با خلفای عباسی

رابطه سامانیان با خلفای عباسی | نویسنده: اسماء معصومی نژاد* | واپسین به روزرسانی: ۵ آذر ۱۳۹۵ |


رابطه سامانیان باخلفای عباسی

رابطه سامانیان با خلفای عباسی

خاندان سامانی از دهقانان ناحیه‌ی ماوراء‌النهر بودند. شروع قدرت‌گیری آنها را می‌توان از آغاز قرن چهارم هجری با ارسال منشور خلافت از سوی مأمون برای آنها دانست. بعد از آن نیز نصر بن احمد با منشور خلیفه توانست حکومت خود را بنیان‌گذاری کند. پس از آن امیر اسماعیل سامانی با قدرت بسیار و اقتدارش هم حکومت خود را تثبیت کرد و هم رضایت خلفای عباسی را به دست آورد. دوره‌ی نصر دوم نیز اوج اقتدار سامانیان بود اما با کناره‌گیری نصر از حکومت و روی کار آمدن پسرش نوح دوره‌ی اضمحلال سلسله‌ی سامانی آغاز می‌شود و از این دوره به بعد است که به دلایل مختلف مثل تسلط آل‌بویه بر دستگاه خلافت شاهد سردی و تیرگی روابط بین سامانیان و خلفای عباسی هستیم که دیگر امیران سامانی تابع محض خلیفه نبودند و تلاش‌ها برای کسب رضایت خلیفه بی رمق و کم رنگ‌تر شد. در این پژوهش سعی بر آن شده است تا با روشی توصیفی تحلیلی به بررسی فراز ونشیب‌های روابط بین سامانیان و خلفای عباسی در طول حیات این سلسله پرداخته شود.

نویسنده: اسماء معصومی نژاد (دانشجوی کارشناسی ارشد تاریخ، دانشگاه باهنر کرمان)

درآمد

بررسی روابط بین امپراطوری‌های بزرگ و زیرشاخه‌هایش یکی از مهم‌ترین بخش‌های تاریخ تحلیلی بوده است. در سرزمین‌های اسلامی نیر با توجه به این مسئله که خلیفه به عنوان امپراطوری بزرگ قلمداد می‌شد و امرا دست نشانده‌های او در سایر بلاد مانند ایران قلمداد می‌شدند، بررسی این مسئله می‌تواند تحلیل خوبی برای نظام سیاسی ادوار گذشته سرزمینمان به ارمغان بیاورد. یکی از مهم‌ترین سلسله‌های تاریخ ایران سلسله سامانیان بود که روابط آنها با خلفای بغداد فراز و نشیب‌های بسیاری داشته است. در آن دوران سامانیان نیز همچون دیگر دولت‌ها سعی می‌کردند جهت کسب مشروعیت دینی و اتکای به نفوذ روحانی خلافت که مبدل به یک نظارت دینی شده بود به عباسیان نزدیک شوند. آنها تلاش می‌کردند دو نوع مقبولیت یا مشروعیت که هر کدام مؤید بر ثبات و استحکام تلقی می‌شدند را به دست آورند. نخستین مقبولیت ملی، که در ایران بر اساس ساختار نظام باستان و انتساب به یکی از پادشاهان آن عهد بود و دوم مشروعیت دینی که متأثر از پذیرش اسلام توسط ایرانیان و اعتقاد و پذیرش مقام خلافت به عنوان یک اصل معنوی به حساب می‌آمد. بنابراین سامانیان، جهت کسب هر دو امتیاز تلاش‌هایی را انجام دادند. این تلاش‌ها در دوران آغازین پررنگ‌تر و عمیق‌تر  پس از چندی بی رمق تر و کم رنگ‌تر شد. به عبارتی دیگر این چالش‌ها در طول زمان دچار چالش‌های گوناگون شد که در مجموع فرصت مناسبی برای عناصر ترک و گاه مدعیان داخلی جهت متوسل شدن به آنها فراهم می‌ساخت. در این مقاله سعی شده است چگونگی تلاش سامانیان برای کسب رضایت عباسیان و نحوه رابطه‌ی آنها با خلفا و علت موفق نشدن آنها را بررسی کنیم.

.

دوران حاکمیت محلی و استقرار آغازین ( 204-26ه-ق)، دوران تثبیت و اقتدار در ماوراء النهر (261-301 ه.ق)

 مرحله‌ی ابتدایی شروع مناسبات بین خاندان آل سامان و خلفای عباسی را می‌توان از شروع قدرت‌گیری سامانیان تا آغاز قرن چهارم هجری/دهم میلادی دانست (هروی، 1380: ص 103). جد سامانیان اسد بن سامان، از مردم خراسان و از خاندان‌های مهم آن دیار بود که گاه خود را به ایرانیان «بهرام چوبین» و گاه خود را به سامه بن لوء بن غالب منسوب می‌کرد (ابن خلدون، 1364: ص 482). زمانی که نهضت سیاه‌جامگان خراسان به وجود آمد سامان به آنها پیوست. بعدها پس از ناآرامی هایی در خراسان، مأمون از فرزندان اسد پسر سامان تقاضای کمک کرد و یاری آنها به عباسیان سبب مقاربت آنها شد (فروزانی، 1388: صص 50-51).

نفوذ سامانیان از سال 204-205 ه.ق (819 تا 820 م) پیوسته رو به افزایش رفت. از این خانواده که تا آن زمان مذهبی زرتشتی داشتند، چهار پسر اسد از طرف خلیفه‌ی عباسی مأمون و طاهریان به فرمانداری ایالت‌ها گماشته شدند و مقام خود را به پسران و نوادگان خویش به میراث گذاشتند (اشپولر، 1386، ج1: ص 133). بنابراین سامانیان اولین خاندانی بودند که در ایران از سوی خلیفه‌ی عباسی مشروعیت سیاسی و دینی دریافت کردند حتی پیش از قدرت یابی و تثبیت دولت طاهریان (هروی، 1380: ص 103).

بعد از مرگ امیر احمد بن اسد جانشینی او به پسر بزرگش نصر واگذار شد وی در سال 250 ه.ق (865 م) در سمرقند به تخت نشست. ماوراء‌النهر جزئی از خراسان به شمار می‌رفت و حکام آن از سوی حاکم خراسان تعیین می‌شد. در این زمان طاهریان بر خراسان حکم می‌راندند، اما یعقوب لیث صفاری در 259 ه.ق (874 م) نیشابور پایتخت طاهریان را متصرف و امیر محمد بن طاهر را اسیر و حکومت طاهریان را منقرض کرد (فروزانی، 1388: ص 52).

یعقوب لیث اندیشه رویارویی با خلافت عباسی را در سر می‌پروراند دل مشغولی خلیفه از جانب صفاریان و گرفتاری‌هایی که از قیام صاحب‌الزنج برای بغداد پیش آمد. خلیفه برای مهار قدرت یعقوب لیث سعی کرد امیر نصر سامانی را تقویت کند بنابراین منشور حکومت ماوراء‌النهر را که قبل از این از سوی حاکم خراسان برای امرای ماوراء‌النهر فرستاده می‌شد مستقیماً برای امیر نصر ارسال کرد. اعطای منشور امارت ماوراء‌النهر از جانب خلیفه برای سامانیان امتیاز بزرگی محسوب می‌شد. در واقع پس از سقوط طاهریان، با این فرمان خلیفه، سامانیان وارد مرحله‌ی تازه‌ای از حیات سیاسی خویش شدند و زمینه برای اعتلای آنها در خراسان و ماوراء النهر فراهم شد (زرین کوب، 1390: ص 181).

در واقع بنیان‌گذاران حقیقی امارت سامانی‌ها نصر بن احمد بود وی توانست مشروعیت دینی را برای اولین بار به دست آورد شاید به همین دلیل مشروعیت دینی بود که برادرش اسماعیل بعد از غلبه بر او، او را بر منصب خود باقی گذاشت و تنها به این قناعت کرد که خود را نایب‌السلطنه معرفی کند (فروزانی، 1388: ص 60). هیچ یک از مورخان دست اول اشاره‌ای به دخالت خلیفه در درگیری بین نصر و اسماعیل نکرده‌اند. ابن اثیر نیز فقط گفته است که بین آنها سخن چینی کردند (ابن اثیر، بی تا، ج12: صص 135-136).

درگذشت نصر سامانی دقیقاً مقارن بود با به خلافت رسیدن معتضد. در ایام خلافت معتضد بیشتر نواحی ملک به غلبه در دست دیگران بود. در این میان خراسان و ماوراء‌النهر در اختیار سامانیان بود (ابن خلدون، 1364، ج 2: ص 548). اما بعد از نصر برادرش اسماعیل که نایب‌السلطنه او بود به صورت استیلا به تخت نشست. اسماعیل پادشاه مستقل این خاندان محسوب می‌شود. خلیفه معتضد در سال (280 ه.ق (895 م) منشور حکومت را ارسال کرد. بدین گونه امارت استیلای او به امارت استکفا تبدیل شد پس از آن نیز با اظهار مجدد اطاعت و انقیاد در حق خلیفه امارت ماوراء‌النهر در خاندان سامانی موروثی شد (زرین کوب، 1390، ج2: ص 186). امیر اسماعیل در سال 293 ه.ق (908 م) به سرزمین ترکان در مرزهای شمالی و شمال شرق تاخت و طراز پایتخت آنها را به تصرف در آورد (ابن خلدون، 1364، ج2: ص 556).

منابع طرفدار سامانی‌ها این عمل او را برای غذا جهت دین اسلام دانسته‌اند (فروزانی، 1388: ص 62). این عمل وی برای خلفای بغداد بی شک خشنودی آورد زیرا که اسماعیل تحت نام و پرچم خلفای عباسی موجب گسترش اسلام و مرزهایش می‌شد و با کفار می‌جنگید که در میان مردم آوازه و شهرت پیروزی‌هایش می‌پیچید. بی شک خلفا خواهان چنین مردی که خود را مطیع آنها می‌دانست بودند. اما در این میان ماجرای درگیری بین اسماعیل سامانی و عمرولیث صفاری پیش می‌آید که حضور خلیفه معتضد را در این ماجرا شاهدیم. ماجرا از این قرار است که صفاریان تابع خلفای عباسی نبوده‌اند و مدام به سمت غرب خود یعنی قلمرو عباسیان پیشروی می‌کردند حتی یعقوب لیث صفاری به فارس و خوزستان نیز رسیده بود بنابراین خلیفه بلافاصله منشور مناطق شرقی را برای وی صادر می‌کرد تا توجه او را از مناطق غربی و سیاستش در پیشروی در مناطق غربی دور کند زمانی که عمرولیث به جای برادرش یعقوب روی کار می‌آید سیاست و کفایت برادرش را نداشت او توجه خود را به مناطق شرقی معطوف کرد و هدایای بسیاری را برای خلیفه معتضد فرستاد و از وی تقاضای منشور حکومت ماوراءالنهر را کرد. خلیفه باطناً به این کار راضی نبود اما توان سرکوبی او را نیز در خود نمی‌دید. بنابراین سعی می‌کرد از سیاست تفرقه بینداز و حکومت کن استفاده کند و دو صاحب قدرت در آن منطقه یعنی سامانیان و صفاریان را با هم درگیر کند بنابراین منشور حکومت عمرولیث صفاری و عزل امیراسماعیل سامانی را ارسال می‌کند گرچه باطناً میل به پیروزی امیراسماعیل که تابع او بود داشت. در نبرد بین امیراسماعیل سامانی و عمرولیث صفاری، عمرو شکست می‌خورد و اسیر می‌شود. وی به بغداد فرستاده می‌شود. شکست عمرو شادی بسیاری را برای خلیفه داشت و با شتاب مسرت و رضایت خود را اعلام کرد پس خلیفه همزمان حکومت و حاکمیت امیر اسماعیل سامانی را بر همه‌ی متصرفان عمرولیث صادر کرد. اسماعیل تا پایان عمر تابع خلیفه عباسی بود و آرام، آرام قلمرو خود را گسترش داد (بارتلود، بی تا، ج1: ص 484).

بعد از این ماجرا امیراسماعیل سامانی موفق شد در جنگی به علویان شیعی مذهب طبرستان که دشمنان اصلی خلافت بودند شکست سختی وارد کند. این مسئله رضایت بیشتر خلیفه را به همراه داشت بنابراین منشور حکومت دیلم و طبرستان را نیز برای او فرستاد. در این زمان امیر اسماعیل توانسته بود با الحاق قلمرو صفاریان و علویان به قدرت بلامنازع شرق تبدیل شود پس از چندی خلیفه فرمان حکومت ری، قزوین و زنجان را نیز برای او ارسال کرد. او در اواخر عمرش به حکم خلیفه یعنی امارت استکفاء از «عقبه‌ی حلوان» ولایات خراسان تا ماوراء‌النهر ترکستان، سند و هند را در دست داشت (زرین کوب، 1390، ج 2: صص 188-189).

اسماعیل هرگز علیه خلیفه عباسی دست به اقدامات سیاسی و نظامی نزد بلکه همواره افتخارات نظامی خود را مرهون حمایت‌های معنوی خلیفه می‌دانست. به همین دلیل خلفاء او را عزیز می‌داشتند. حتی زمانی که امیر اسماعیل سامانی بعد از پیروزی‌اش بر ترکان مهاجم به قلمروی خود (291 ه.ق / 906 م) به شدت سرکوب کرد و شرح این پیروزی را در نامه‌ای برای خلیفه فرستاد. خلیفه فرمان داد این نامه را در دو مسجد جامع بغداد بخوانند و مردم از پیروزی امیراسماعیل بر ترکان آگاه شوند رضایت خلیفه از امیر اسماعیل سامانی سبب شهرت و مشروعیت بیشتر او در میان عامه ی مردم شد. او موفق شد به عنوان ملک شرق و امیر خراسان پایگاهی ویژه به دست آورد و این افتخار را برای جانشینانش به ارث بگذارد به همین دلیل است که او را بنیان گذار سلسله‌ی پادشاهی سامانیان می‌دانند (فروزانی، 1388: صص 74-75). خلیفه‌ی عباسی در این دوره از سامانیان استفاده کردند تا سلامت و حیات نظام خلافت را تضمین کند به تعبیری نیاز به توسعه مناسبات، در دوره‌ی حکومت امیراسماعیل بیش از پیش از جانب خلیفه به چشم می‌خورد. به تعبیر دیگر اگر چه با خلفای عباسی به صلح می‌زیستند، اما هرگز تابع و فرماندار محض آنها نبود بطور مثال زمانی که خلیفه از او خواست که به سیستان لشکر بکشد او از انجام اینکار خودداری کرد. این نیاز خلفا بود که از آنها کمک و یاری می‌طلبیدند. به این ترتیب، ارتباط عباسیان با دولت تازه تأسیس سامانیان به جهت نیازمندی به قدرت موافق در شرق قلمرو اسلامی بوده است وگرنه سامانیان بر اساس اقتدار و اعتبار خویش صاحب امارت واقعی بوده‌اند. نیاز متقابل این دو ساختار سیاسی-دینی و داشتن اشتراک دینی عقیدتی، نسبت به تمامی قدرت‌های موجود در منطقه حساسیت و نیاز به این روابط متقابل را بیشتر می‌کرد. پس دفع خطر صفاریان در شرق قلمروی خلافت، یاری خاندان سامانی را می‌طلبید و این نشان از اهمیت و اقتدار لازمه آل سامان بود (هروی، 1380: صص 105-106).

بدین ترتیب تثبیت دولت سامانی در سال‌های پایانی قرن سوم هجری، موجودیت مبارکی برای عباسیان به حساب می‌آمد، که با هرگونه اقدامی در جهت توسعه آن از سوی عباسیان استقبال می‌شد (هروی، 1380: ص 107). با فوت اسماعیل پسرش احمد دوم به صورت استیلا با پیروزی بر رقیبان و مدعیان حکومتش به تخت شاهی رسید (295-301 ق) (ابن اثیر، بی تا، ج13: ص 70). اما در سال 289 ه.ق خلیفه معتضد بالله در گذشته بود و خلیفه المکتفی بالله (281-295 ق) به جای او به خلافت رسیده بود (ابن خلدون، 1364: 545). در این تغییر و تفویض پادشاه خلیفه هیچ حق اظهار نظر نداشت ولی این تحویل و تحول برای وی اشکال بوجود نمی‌آرود (اشپولر، 1386، ج1: ص 144).

یک سال بعد از به حکومت رسیدن احمد بن اسماعیل که خلیفه مکتفی بعد از 6 سال و نیم خلافت در (295ه/907م) مرد و المقتدر بالله سیزده ساله به تخت خلافت نشست (ابن خلدون، 1364، ج 2: ص 557). منشور حکومت و پرچم را به دست خود برای احمد بن اسماعیل فرستاد (ابن اثیر، بی تا، ج13: ص 75). بدین ترتیب حکومت احمد با حکم استکفاء مشروعیت یافت. در درگیری داخلی که در سیستان و بین بازماندگان خاندان صفاری و شورش لیث بن علی و دخالت خلیفه، خلیفه المقتدر منشور حکومت سیستان را برای احمد فرستاد احمد نیز برخلاف پدرش اسماعیل که از خواست خلیفه اسبق عباسی سرباز زده بود و به سیستان لشکر نکشیده بود به سیستان لشکر کشید و آنجا را به قلمرو خود ضمیمه کرد (فروزانی، 1388: صص 76-77).

زمانی هم که احمد دوم سامانی به خلیفه پیام داد که در اوایل پاییز سال (298 ه.ق /910 م) سرزمین فارس از تصرف معدل بن علی صفاری فرماندار آن ایالت و برادرش محمد خارج و آنها را اسیر کرده است. خلیفه المقتدر با این عمل او موافقت کرده و از این مسئله اظهار خشنودی می‌کرد (اشپولر، 1386، ج1: ص 146). در دوره‌ی دوم احمد دوم ضرورت ادامه رابطه‌ی عباسیان با سامانیان را می‌توان رابطه‌ای دو سویه دانست. زیرا از یک سو احمد بعد از مرگ پدرش با مدعیان داخلی برای حکومت روبرو می‌شود. از سوی دیگر نیز خلیفه سرگرم مبارزه با قرمطی‌ها و دیگر دشمنان در نواحی غربی خلافت خویش است. بنابراین حفظ ارتباط متقابل برای دو طرف امری ضروری بود که هر دو نیز به حفظ تداوم رابطه اهمیت بسیار می‌دادند. اما با مرگ احمد بن اسماعیل در (301 ه.ق /914 م) دوره تازه از رابطه بین سامانیان و خلافت عباسی به وجود می آید (هروی، 1380: ص 108).

.

دوران طلایی و رستاخیز فرهنگی، تمدنی نصر دوم (301-331 ه.ق/ 914-941م)

نصر بن احمد هشت ساله بود که پدرش احمد درگذشت آغاز سلطنت وی با مشکلات بسیاری مواجه بود. درگیری‌های بسیاری با مدعیان حکومت مثل عموی پدرش اسحاق بن احمد یا شورش فرماندهانی چون مرورودی و یا احمدبن سهل روبرو بود (فراسی، 1363: ص 218). نصر بن احمد معاصر با چهار خلیفه‌ی عباسی یعنی مقتدر، قاهر، راضی و متقی بوده است. دوره‌ی نصر بن احمد و تحولات سیاسی، نظامی، فرهنگی و فکری روزگار او مرحله سوم روابط سامانیان و خلفای عباسی است. خلفای عباسی در آغاز قرن چهارم هجری بسیار ضعیف شده بودند و زیر سلطه‌ی فرماندهان ترک خود قرار داشتند این ضعف از دوره‌ی مقتدر شروع شده بود و در دوره‌ی خلفای بعد بیشتر شد. اما سامانی‌ها وارد دوره‌ی طلایی خودشان شده بودند (هروی، 1380: ص 108). در حالیکه، امیر نصر توانسته بود به حکومت علویان طبرستان را به طور کامل براندازد و آل زیار را مطیع خود کند و قلمرو خود را گسترش دهد (فروزانی، 1388: صص 84-86).

خلفای عباسی چنان ناتوان شده بودند که حتی روایت شده امرای ترک خلیفه قاهر را کور کردند بودن و به گدایی در مساجد می‌نشست بنابراین خلیفه‌ها به طور کامل نظارت خود را بر مناطق زیر سلطه خود از دست داده بودند و گرفتار درگیری‌های داخلی خود بودند (هروی، 1380: ص 109). دقیقاً در همچنین زمانی بود که فاطمیان در حال قدرت گرفتن بودند و داعیان اسماعیلی تربیت یافته را برای گسترش مذهب اسماعیلی به نقاط مختلف می‌فرستادند از جمله به خراسان که نفوذ اسماعیلی‌ها در آن بسیار زیاد شده بود (هروی، 1380: صص 109-110). سردی روابط میان سامانیان و خلفای عباسی از این دوره آغاز می‌شود. جالب اینجاست که دیگر شاهد گرمی روابط بین این دو نیستیم و بیشتر شاهد دعوت گسترده داعیان اسماعیلی به دلیل فضای تساهلی که امیر نصر ایجاد کرده است هستیم دیگر منابع به تفصیل از رابطه‌ی سامانی‌ها و عباسیان صحبت نمی‌کنند فقط چند منبع اشاره کرده‌اند که مقتدر عهد و منشور خراسان را برای نصر بن احمد فرستاده است و فقط گردیزی از ارسال منشور امارت از سوی قاهرو راضی و متقی برای نصر دوم صحبت می‌کند (هروی، 1380: ص 111).

اما نهضت اسماعیلی و مبلغین آن چنان پیش رفتند که حتی نصر را نیز به کام خود کشیدند. بدیهی بود که تمایلات اسماعیلی نصر مورد رضایت خاطر علمای بزرگ مذهبی نبود بنابراین طی دسیسه‌ای با فرماندهان ترک نصر قصد برکناری نصر و قتل او را داشتند اما پیش از این که موفق به اجرای قصد خود شوند پسر نصر نوح از این ماجرا باخبر شد و پدرش را در جریان گذاشت و نصر توانست در اقدامی هوشمندانه آنها را سرکوب را کند اما در همین زمان به نفع پسرش نوح از حکومت کناره گیری می‌کند (332 ه.ق / 943 م) (فراسی، 1363: صص 218-219). زیرا علیه نوح تهمت کفر بد دینی وجود نداشت (بارتولد، بی تا، ج1: ص 521).

اما اگر نگاهی به برخی از سکه‌های دوره نصر دوم بیندازیم متوجه خواهیم شد که در برخی از سکه‌ها نام خلیفه عباسی نیامده است مثلاً سکه‌هایی که در سال 316 ه.ق (928 م) و یا 320 ه.ق (932 م) ضرب شده‌اند. بدین ترتیب روال روابط بین سامانی‌ها که در قرن سه هجری وجود داشت هرگز در قرن چهارم و در عهد نصر بن احمد ادامه نیافت. یکی از مهم‌ترین دلایل این مسئله شاید همان تساهل فکری دوره‌ی نصر دوم سامانی بود که اساساً با نگرش‌های دگماتیسم نظام خلافت عباسی متفاوت بود. به همین دلیل ما شاهد حضور مذاهب مختلف از ادیان الهی تا فرقه‌های مختلف اسلامی و نحله‌ها مشرب‌های صوفیان فلسفی و حتی کفار ممالک همجوار هستیم. اما فاطمیون در شمال آفریقا سعی بسیار داشتند تا شرق خلافت که در گذشته عنوان مهم‌ترین پایگاه عباسیان را داشت، اسماعیلی مذهب کنند و سرانجام نیز موفق بودند و بسیاری از عامه و زبدگان خراسان اسماعیلی شدند (هروی، 1380: ص 112). به هرحال دوران امارت نصر دوم سامانی کندی و سردی روابط میان سامانیان و عباسیان از دو طرف به وجود آمده بود.

.

دوران تنزل اقتدار سیاسی و نظانی (331-365 ه.ق/ 975-942م)

با پایان دوره‌ی حکومت نصر بن احمد سامانی دوران اقتدار و شکوفایی سیاسی سامانیان به پایان رسید اغلب محققین این دوره را عصر ضعف و انحطاط دولت سامانی می‌دانند. هنگامی که نصر به تخت نشست برای کسب رضایت علمای دین دست به قتل عام گسترده‌ای میان اسماعیلی‌ها زد (زرین کوب، 1390، ج2: ص 201). سه سال از خلافت المتقی بالله گذشته بود که دستور داد منشور ولایت خراسان را برای نوح بن نصر بفرستند (گردیزی، 1363: ص 197). بعد از آن نیز به ترتیب مستکفی و سپس المطیع نیز برای نوح بن نصر منشور فرستادند (همان: ص 200). سومین مرحله از مناسبات میان خلافت عباسی و دولت سامانی، از آغاز حکومت نوح بن نصر 322 تا 343 ه.ق (943 تا 954 م) تا پایان خلافت الطایع بالله عباسی (363 تا 381 ه.ق) به طول انجامید. در طی 50 سال از سوی سامانیان تلاش بسیاری جهت ترمیم رابطه با عباسیان برقرار شد. اما این تلاش‌ها هرگز به ثمر ننشست. دلایل این ناکامی در حوادث و رخ دادهای سیاسی، نظامی و مذهبی خلافت و استیلای دیلمیان بر بغداد بود (هروی، 1380: ص 113). جریانات سیاسی، مذهبی در عراق از دوره مقتدر تا ورود احمد بن بویه، در جهت ضعف خلفا و دور شدن از جایگاه قدرتمند قبلی با گرایشی به سوی تشیع بود، درحالی که حدود سه قرن تسنن مذهب غالب دستگاه خلافت در اوج قدرت سیاسی، بدون رقیبی نیرومندش رفته بود (ترکمنی آذر، 1390: ص 173).

استیلای آل بویه بر بغداد، قاعدتاً روابط بین سامانی‌ها و آل بویه را کاملاً دستخوش دگرگونی کرد. بخصوص دولت‌هایی که دین مشترکی با خلیفه‌ی عباسی داشتند بیشتر در معرض صدمه قرار گرفتند. سامانیان که تا این لحظه در تبعیت خلفای حنفی بودند اکنون باید در اطاعت خلیفه‌ای باشند که خودت تحت نظارت امرای شیعه آل‌بویه‌ی عراق را قرار دارد. آل بویه با سلب اختیارات سیاسی و حتی شخصی خلیفه، بر تمامی امور خلافت مسلط گشتند و خلیفه را به یک مقام تشریفاتی تنزل و مشروعیت دینی او را نیز دچار نقصان و ضعف نمودند. تنها از خلیفه نامی، آن هم به صلاح دید امرای نظامی باقی مانده بود. بدین ترتیب آرام آرام سامانیان، خلیفه را بازیچه دست رقبای سیاسی، نظامی خویش دیدند. پس گسست و جدایی میان خلافت و سامانیان امری ناخواسته ولی حتمی بود (هروی، 1380: ص 113). از زمان راضی (322-329 ه.ق) عملاً قدرت دنیوی خلیفه به امیر الامراها منتقل شد. هر قسمت از قلمرو خلافت اسلامی در دست فردی قرار داشت که به ظاهر مطیع خلیفه بود اما به طور مستقل حکومت می‌کرد (ترکمنی آذر، 1380: ص 173).

بعد از مدتی خلیفه مستکفی بالله نیز از خلافت معزول و المطیع بالله جانشین او شد (هروی، 1380: ص 113). بنابراین در دوره چهارم از روابط سامانیان و عباسیان، شاهد تجدید عهد در تبعیت سامانیان از عباسیان هستیم لیکن حوادث و رویدادها، به تدریج این خواسته را به یأس مبدل و به ویژه استیلای آل بویه بر شهر بغداد، موجب تضعیف ارتباط بین سامانیان و گاه بروز منازعات بر سر شهرهایی چون ری و آل‌بویه می‌شد. مسلماً سامانیان آنان را به اتکای خلافت و نفوذ و مشروعیت خلیفه می‌پنداشتند دلجویی و پناهندگی بسیاری از مخالفان به خلیفه بغداد،  و حتی اعطای منشور ولایت خراسان برای آنان، نشان دهنده تضعیف این روابط بوده است.

محورهای متابعت سامانیان از خلافت، به تدریج تحلیل رفته و سرکشی‌های بسیاری در دولت سامانیان برای تایید آل‌بویه صورت گرفت که اساساً همگی آنها به سیاست خارجی آنها بازگشت می‌کرد. بنابراین در مرحله چهارم سامانیان با مشاهده تحولات غربی قلمرو خویش، حساب خلیفه را کاملاً جدای از گذشته کردند و هر از چندی با آل بویه و یا عاصیان پناهنده برخلافت، منازعاتی را در پیش داشتند. از دیگر سو قدرت یابی عناصر ترک در داخل، و رشد ناموزون قدرت سیاسی، نظامی در ارکان نظامی دولت، اسباب تضعیف دولت سامانی را نیز از درون مهیا می‌ساخت. لذا سامانیان هرچه بیشتر می‌آمدند، فکرشان بیشتر به مشکلات درونی خویش تا مناسبات بیرونی با دولت‌هایی همچون عباسیان بود (هروی، 1380: ص 114).

جالب است که بدانیم از مسکوکات به دست آمده از عصر نوح دوم نکات روشنی در این زمینه به دست آمده است. مسکوکات مورد نظر که از سال 336 تا 341 ه.ق  را دربر می‌گیرد، از جمله به نام المستکفی بالله ضرب شده است، درحالی که در سال 335 ه.ق معزول و در سال 338 ه.ق نیز درگذشته است. درواقع گاهی پیش می‌آمد که سامانیان خلیفه‌ی جدیدی که گماشته‌ی دست آل بویه بود را نمی‌پذیرفتند و خطبه به نام خلیفه قبلی می‌خواندند. حتی هنگامی که ابوعلی چغانی نیز بر نوح عصیان می‌کند، باز هم سکه به نام مستکفی ضرب می‌کند. در سکه‌های عبدالملک اول نیز تا سال 345 ه.ق سکه‌ها به نام مستکفی، و از آن سال به بعد، به نام مطیع ضرب می‌شده است. سکه‌های به دست آمده از نیشابور در دوره منصور اول سامانی، نیز با وجود این که مطیع خلیفه در سال 363 ه.ق معزول و در سال 364 ه.ق (956 م) فوت کرده باز هم به نام او ضرب می‌شده است. نخستین مسکوکات روزگار نوح سوم هنوز به نام مطیع خلیفه فقید ضرب می‌شد و سپس بعد از سال 368 هوق (979 م) سکه‌ها تا پایان امارت او (387ه.ق) به نام طائع به ضرب می‌رسید. البته خلیفه طائع در سال 381 ه.ق (991 م) معذول شد، اما تا 387 ه.ق کماکان سکه بنامش به ضرب می‌رسید (هروی، 1380: صص 115-116).

.

دوران فروپاشی و اضمحلال (365-395 ه.ق)

با به خلافت نشستن القادر بالله (381 ه.ق/991م) پنجمین مرحله از دوران رابطه سامانی‌ها با خلفای بغداد آغاز شد. البته باید زمینه‌های فروپاشی و اضمحلال دولت سامانی را از سال 365 ه.ق (976م) با مرگ منصور بن نوح یاد کرد (هروی، 1380: ص 116). انحطاط سامانیان که عملاً از نیمه قرن چهارم هجری/ دهم میلادی، شکل جدی و عملی به خود گرفت در مجموع معلول مدعیان شورش‌های داخلی و هجوم مدعیان خارجی و همچنین بی کفایتی کودکانی که به امارت می‌نشستند و… بود. در چنین شرایطی امیران سامانی فارغ از فکر ارتباط با عباسیان، بیشتر به فکر مشکلات داخلی و هجوم اقوام ترک بودند. عباسیان نیز در ضعف و ناتوانی فرو رفتند و اساس رابطه را فراموش کردند. تنها کسانی که در این جریان به دنبال ارتباط با خلیفه عباسی بودند که نیات توسعه طلبانه داشتند مثل غزنویان و قراخانیان، که هر دو خود را تابع خلیفه نشان می‌دادند و حتی به نام خلیفه سکه ضرب می‌کردند. بدین شکل در پایان عصر سامانیان، شاهد شروع ارتباط خلافت عباسی با غزنویان آن هم در حفظ ظواهر هستیم (هروی، 1380: صص 116-117). اما بعد از مرگ آخرین نماینده‌ی دودمان سامانی قلمرو آنها بین قراخانی‌ها و محمود غزنوی تقسیم شد (بارتولد، بی تا: ص 577).

 

سخن پایانی

برپایه آنچه بیان شد می‌توان نتیجه گرفت که سامانیان در پی کسب مشروعیت خود موفق عمل کردند آنها برای کسب رضایت ملی نسب خود را به بهرام چوبین رساندند و برای کسب رضایت دینی، منشور خلیفه برای آنها پایه‌ای مستحکم ساخت. اگرچه سامانیان ابتدا در نظر دولت بغداد امیران یا حتی عاملان مالیات گیری بودند، اما بلاتردید توانستند به مرور در متصرفات خود شاهانی کاملاً مستقل شوند. در ابتدا ارتباط سامانیان با خلفا بعد دینی داشت برای کسب مشروعیت در دوره‌های بعدی با قدرت گیری سامانیان شامل بعد سیاسی هم شد به طوری که در عالم سیاست آنها پشتوانه محکمی برای خلفا به حساب می‌آمدند. بی شک مسلط شدن آل‌بویه‌ی شیعی مذهب بر خلفای بغداد سبب تیرگی روابط میان سامانیان و خلفا شد که خلیفه‌ی انتخاب شده از سوی آل‌بویه را به رسمیت نشناسند. اما هرگز در مقابل دستگاه خلافت به طور مستقیم قد علم نکردند و ماهیت آن را زیر سؤال نبردند و همواره نظام خلافت را به رسمیت می‌شناختند. برخلاف آل‌بویه که همواره سعی در محدود کردن خلیفه داشتند و یا صفاریانی که موضع دینی مشخصی نداشتند و برای بغداد تهدید به حساب می‌آمدند. سامانیان همواره خواندن خطبه به نام خلیفه در سرتاسر قلمرو و ضرب سکه به نام خلفا در نظام سامانیان پابرجا بود اگرچه از ضرب نام خلیفه جدید در چندین مرحله خودداری کردند اما با این حال نام خلیفه قبلی را حفظ می‌کردند و خود را مطیع او اعلام می‌کردند.

پانویس:

*دانشجوی کارشناسی ارشد تاریخ، دانشگاه باهنر کرمان

کتاب‌نامه:

– معصومی نژاد، اسماء (۵ آذر ۱۳۹۵). «رابطه سامانیان با خلفای عباسی». پایگاه خردگان.

نشانی رایاتاری: https://kheradgan.ir/p/15095

– ابن اثیر، (بی تا). تاریخ بزرگ اسلام و ایران. ترجمه عباس خلیلی. ج 13. تهران: شرکت سهامی چاپ و انتشارات کتب ایران.

– ابن خلدون، (1364). العبر. ترجمه عبدالحمید آیتی. ج 2. تهران: مطالعات تحقیقات فرهنگی.

– اشپولر، برتولد (1386). تاریخ ایران در قرون نخستین اسلامی. ترجمه جواد فلاطوری. ج اول. تهران: علمی و فرهنگی.

– بارتولد، و.و، (بی تا). ترکستان نامه در عهد هجوم مغول. کریم کشاورز. جلد اول. تهران: انتشارات فرهنگ ایران.

– ترکمنی آذر، پروین (1390). دیلمیان در گستره تاریخ ایران. تهران: سمت.

– زرین کوب، عبد الحسین (1390). تاریخ مردم ایران از سقوط ساسانیان تا پایان آل بویه. جلد2. تهران: امیرکبیر.

– فرای، ریچارد نلسون (1363). عصر زرین فرهنگ ایران. ترجمه مسعود رجب نیا. تهران: سروش.

– فروزانی، ابوالقاسم، (1388)، تاریخ تحولات ایران در دوره سامانیان، تهران، سمت، چاپ پنجم.

– گردیزی، ابوسعید عبدالهی (1363). زین الاخبار (تاریخ گردیزی). عبدالحی حبیبی. تهران: دنیای کتاب.

– هروی، جواد (1380). تاریخ سامانیان (عصر طلایی ایران بعد از اسلام). تهران: امیرکبیر.

شرایط استفاده از نوشتار:

از آنجایی که هرگونه استفاده یا رونوشت از نوشتارها بر اساس پیمان نامه کاربری امکان پذیر است، اگر قصد رونوشت از این نوشتار را دارید، بن‌مایه آن را یاد کنید. طبیعی است که ذکر مواردی مانند نام پدیدآور (نویسنده، گردآورنده و…)، تاریخ واپسین به روز رسانی، عنوان کامل نوشته به همراه پیوند (لینک) و همچنین ذکر تارنمای خردگان (www.kheradgan.ir) ضروری است.

دیدگاه‌ها


دیدگاه خود را در اینستاگرام در میان بگذارید:

خِرَدگان در تلگرام و اینستاگرام

کانال تلگرام خردگانبرگه اینستاگرام خردگان

خط میخی

خط میخی پارسی باستان - سامانه بومیش
با ما همراه باشید:
Instagram
Telegram
به کار گیری یا روگرفت از نوشته‌های این پایگاه تنها پس از پذیرش قوانین پایگاه امکان پذیر است: قوانین پایگاه خِرَدگان
توسعه نرم افزاری: مجید خالقیان
رابطه سامانیان با خلفای عباسی