| برگرفته از نوشتههای : دکتر جلال خالقیمطلق | واپسین به روزرسانی : ۹ امرداد ۱۳۹۴ |
یکی از مستندترین نوشتهها درباره نام ایران، توسط دکتر جلال خالقی مطلق نگارش یافته که در چند شماره از مجله ایرانشناسی به چاپ رسیده است*. مجله فروزش هم به تازگی آن مقالات را ویراستاری کرده و به چاپ رسانده است**.
در اینجا ما با استفاده از ویراستاری مجله فروزش، بخشهایی از نوشتههای دکتر جلال خالقی مطلق را میآوریم و البته گاهی ترتیب نوشتهها به دلیل اینکه خواندن آن برای مخاطبان ساده تر باشد تغییر پیدا کرده است.
همچنین بخشهایی به منظور توضیح و رعایت اختصار به متن اضافه شده که در [] قرار گرفته است.
[ایران نام رسمی کشور در دوران ساسانیان و اشکانیان]
[نام ایران در زمان اردشیر پاپکان، بنیادگذار سلسله ساسانی به صورت آشکار دیده می شود.] اردشیر در سنگنوشته نقشرستم، خود را شاهانِ شاه ایران مینامد و پس از او پسرش شاپور یکم در سنگنوشتههای حاجیآباد و نقشرجب و بیشابور، پدر خود را شاهانِ شاه ایران و خود را شاهانِ شاه ایران و انیران مینامد. لقب اخیر را نرسی در سنگنوشته پایکولی نیز بهکار برده است.
همچنین نام ایرانشهر را شاپور یکم در سنگنوشته کعبه زردشت و پس از او نرسی در سنگنوشته پایکولی به کار بردهاند (۱). پس از آن، در متنهای مختلف پهلوی و عربی همچنین به نامهایی چون ایرانسپاهبد، یعنی فرماندهی کل سپاه، ایرانآمارکار، یعنی وزیر کل مالیه، ایراندبیربد، یعنی رییس دبیران، ایرانانبارگبد، یعنی سرپرست کل انبارها و حتا وزرگفرمذار ایران و انیران، یعنی وزیر بزرگ ایران و سرزمینهای غیر ایرانی که در تصرف ایران بود. در اینجا به این نکته توجه شود که ایران در اصل به معنی «ایرانیان» است، ولی این معنی در همان زبان پهلوی خیلی زود به معنی «سرزمین ایرانیان» تبدیل گشته است.
و اما اینکه نام ایران نخستین بار در زمان اردشیر پاپکان نام رسمی کشور ایران شده باشد بعید است، بلکه محتمل است که ساسانیان نام ایران و انیران را نیز مانند لقب شاهانِ شاه و بسیاری دیگر از آیینهای درباری و کشورداری از پارتها گرفته بودند. برای اثبات این مطلب اگر چه سندی از دورهی اشکانی در دست نیست، ولی همان سنگنوشتههای ساسانی دلیل مهمی ارایه میدهند. این سنگنوشتهها نه فقط به پهلوی ساسانی یعنی پارسیگ، بلکه به پهلوی اشکانی یعنی پهلویگ (و برخی به یونانی) نیز نوشته شدهاند که خود نخست وابستگی زبان پارسیگ را به عنوان زبان رسمی اداری به زبان پهلویگ نشان میدهد. و اما صورت ایران در این سنگنوشتهها در پارسیگ Eran و در پهلویگ Aryan است (همچنین Aneran در پارسیگ و Anaryan در پهلویگ، Eransatr در پارسیگ و Aryanxstr در پهلویگ). از این اختلاف میتوان و باید نتیجه گرفت که پارتها قلمرو خود را آریان میگفتند، چون این گمان بسیار دشوار است که دبیران زمان اردشیر چنین نامی را از خود برای زبان پهلویگ ساخته باشند.
این نظر را گزارش جغرافیدان یونانی، استرابو که تقریباً در میانهی دورهی پارتی زندگی میکرد، تأیید میکند. استرابو سرزمین چهارگوشی را که از خاور به رود سند، از باختر به پارت و کرمان و کوههایی که پارس را جدا میکنند، از شمال به پامیر و پشتهکوه پیوسته به آن با دروازهی کاسپین و از جنوب به خلیج فارس محدود میگردد؛ آریانا (Ariana) مینامد. بر پایه این تعریف، پارس جزو آریانا نیامده است. به گمان نگارنده، دلیل آن این است که استرابو در اینجا پارس را که پادشاهی نیمهمستقلی داشته جزو قلمرو پارتها نیاورده است. ولی سپستر میافزاید که بخشی از پارس و ماد و باکتری و سغد نیز جزو آریاناست (استرابو، ج ۷، ص ۱۲۹، ۱۴۳) (۲) در هر حال ایرانشناس سوئدی، ویکاندر، حدس میزند که نام ایران ــ و یا چنانکه در بالا ذکر شد آریان ــ از زمان نخستین پادشاهان اشکانی، نام رسمی این سرزمین بوده است (۳).
البته اینکه این نام دقیقاً از آغاز فرمانروایی اشکانیان نام رسمی این سرزمین شده باشد، به تحقیق بر ما روشن نیست.
در شاهنامه فردوسی نام کشور ایران فقط بهصورت ایران و ایرانزمین آمده است و صورت ایرانشهر چون در وزن متقارب نمیگنجد، بهصورت «شهر ایران» بهکار رفته است. فریتس وُلف در فرهنگ شاهنامه پارس را نیز در سه مورد به معنی ایران ثبت کرده است که درست نیست و پارس در شاهنامه به معنی «استان فارس» است. [در شاهنامه نام ایران در کنار «شهر آزادگان» میآید: از ایرانم از شهر آزادگان]
[با این حال نام آریان و ایران پیش زمینههایی در دوران پیش از اشکانیان هم داشته است که در ادامه این موارد بررسی می شود.]
.
[آریا و ایران در کتیبههای هخامنشی]
نام آریا از واژههای مشترک قوم «هند و ایرانی» است که در زبان سانسکریت و زبانهای ایرانی باستان شواهد فراوان دارد.
ariya در پارسی باستان، airya در اوستایی، urya در سانسکریت و aire در ایرلندی به معنی «نژاده، آزاده، اصیل، شریف» است.
صورت eran (اِران) در پهلوی و ایران در فارسی به معنی «سرزمین آرینها» از همین واژه است.
[چنین مینماید در ابتدا ایرانی یا آریایی با مفهوم آزادگی در پیوند بوده است و در برابر آن ناایرانی یعنی فرومایه قرار میگرفته است و بعد ایران نام یک هویت و نام یک کشور شد.]
یکی از ترکیبهای این واژه در پارسی باستان ariyacica و در اوستایی aniya.cithra است به معنی «آریایینژاد، آریایی». خویشاوند با همین واژه است صورت پهلوی er «نژاد، آزاده»، erih «آزادگی، اصالت»، eraxtar «مبارزه»، erman «ایرمان، دوست جانی، مهمان» (اوستایی airyaman «خدمتگذار»)، erwar «ایرانویچ، میهن اصلی آرینها». صورت نفی آن aner «ناآریایی، ناایرانی، فرومایه، پست»، anerih «فرومایگی»، aneran «ناایرانی، سرزمین بیگانه» (اوستایی anairya «ناآریایی») که در شاهنامه بهصورت کوتاهشده، نیران، بهکار رفته است.
از این واژه نام شخص هم میساختهاند. از جمله نام پدرِ پدربزرگ داریوش یکم، [آریارَمنَ] ariyaramna است از ariya-raman «آنکه برای آریاییها رامش میآورد». و دیگر در اوستا (یشت سیزده ۶ م، بند ۱۳۱) airyawa نام پدر منوچهر که صورت پهلوی آن erag و در فارسی ایرج است. در فارسی نیز «ایران» برای نام شخص بهکار رفته است. از جمله ایران، ایراندخت برای دختر، ایرانشاه برای پسر.
[دکتر جلاق خالقی مطلق در این مقالات معتقد است که در اوستایی و پارسی باستان اصطلاح آریایی را نباید به آریایی ترجمه کرد، بلکه به ایرانی، که صورت نوتر آن است، باید ترجمه کرد. چون امروزه آریایی شامل همه اقوام «هند و اروپایی» (آنهایی که در زبان با هم خویشاوندی دارند) میشود، در حالی که در اوستایی و پارسی باستان، خواست از آریایی، فقط ایرانی است.
از طرفی ایشان اعتقاد دارند که مفهوم این واژه در سنگ نوشتههای هخامنشی مرتبط با ملیت است.]
در هر حال از آنچه از نوشتههای اوستا و سنگنوشتههای هخامنشی برمیآید، از دورترین روزهای تاریخ ایران، احساس ایرانگرایی بسیار قوی است. داریوش در سنگنوشته نقشرستم (DNa 14) و سنگنوشته شوش (DSe 13) و خشایارشا در سنگنوشته تختجمشید (XPh 13) نخست خود را پارسی و سپس ایرانی مینامند.
مثال از سنگنوشته نخستین:
من داریوش هستم، شاه بزرگ، شاه شاهان، شاه کشورهای هرگونه مردمان، شاه این زمین بزرگ و پهناور، پسر هیشتاسپ، یک هخامنشی، یک پارسی، پسر یک پارسی، یک ایرانی، از تخمه ایرانی.
یعنی به ترتیب از جزء به کل، از خود، از پدر خود، از دودمان خود، از قومیّت پارسی خود، از قومیت پارسی پدر خود، از ملیّت ایرانی خود و از تخمه ایرانی خود، نام میبرد.
[هرودوت نوشته است که به مادها هم پیش تر آریایی می گفتند (هرودوت، کتاب هفتم، بند ۶۲) از این گزارش روشن میشود که تنها پارسها و اقوام شرقی خود را آریایی نمینامیدند]، بلکه مادها نیز، و به این ترتیب محتملاً همه قومهای ایرانی خود را در این نام شریک میدانستند که نشان آگاهی تمام بر یک همبستگی ملی است. آنچه این نظر را تأیید میکند این است که نامهای جغرافیایی اوستا تنها محدود به شمال شرقی ایران نمیشود، بلکه بیشتر مناطق ایران را شامل است.
[هفت کشور و ایرانویچ]
بر پایهی باورداشتهای کهن ایرانی که در اوستا و متنهای پهلوی و فارسی و تازی گزارش شده است، زمین را به هفت بوم (چنان که در گاثاها آمده است: bumiiā haptaithē «در یکهفتم زمین»، یسنا ۳۲، بند ۳) و یا هفت کشور (چنان که در بخشهای دیگر اوستا آمده است: auui karsuuan y āis hapta «به سوی هفت کشور»، یشت ۸، بند ۳۳ و جاهای دیگر) بخش کردهاند؛ یک بخش میانی که xvaniratha (پهلوی xwanirah خُنیرَس/ خنیره) نام دارد، و شش بخش در پیرامون آن که ما در اینجا از آوردن نامشان چشمپوشی میکنیم.
بخش میانی به تنهایی به بزرگی آن شش بخش دیگر است و این بخشها را دریا و بیشه و کوه بلند از یکدیگر جدا کردهاند، به آنگونه که جز به فرمان ایزدان نمیتوان از بخشی به بخش دیگر رفت.

نمای نیمکره شایسته زیست زمین که هفت کشور (اقلیم) بر آن قرار دارد (از اسطوره تا تاریخ – مهرداد بهار)
بخش میانی، بهترین بخش زمین است. مهرِ توانا بر خنیره که در اوستا بیشتر با صفت bāmi یعنی «درخشان» از آن یاد شده است (بامیگ در پهلوی و بامی در فارسی ـ مرتبط با بام و بامداد) مینگرد (یشت ۱۰، بند ۱۵) و همه خوبیها در این بخش میانی آفریده شده است (بندهش، بخش ۸، بند ۶).
ایرانویچ (در اوستا airiiana vaejah) ــ یعنی «بُن میهن ایرانی»ــ در این بخش میانی هستند. همچنین کنگدژ، دژی که سیاوش در سیاوشگرد در خراسان ساخت در مرز ایرانویچ، یعنی در همین بخش میانی زمین است. در اوستا از کنگدژ و سیاوشگرد نامی نرفته است و تنها در متنهای پهلوی (بُندهش، مینوی خرد و غیره) و فارسی و تازی از آنها یاد شده است (۴).
اما این بخش میانی تنها سرزمین ایرانیان نیست، بلکه هند و سند و چین و توران و روم و سرزمین تازیان و بربرستان را نیز در بر میگیرد (بندهش، بخش ۸، بند ۷؛ بخش ۱۴، بند ۳۵-۳۷؛ یادگار ژاماسپیگ، بخش ۵-۹).
در یادگار ژاماسپیگ، ویشتاسپ نخست درباره مردم آن شش بخش دیگرِ زمین میپرسد و ژاماسپ، کوتاه پاسخ میدهد که مردمی که در ارزه (Arzah) و سوه (Savah) به سر میبرند، در زمستان برای سروش قربانی میکنند، آیین دین آنها خوب است، از زندگانی دراز برخوردارند و در کشور آنها پرنده و ماهی فراوان است. و مردمی که در چهار بخش دیگر (Fradafas, Wioadafs, Worubarst, Woryjarst) به سر میبرند، گروهی در کوه و گروهی در جنگل زندگی میکنند و از آنها کسانی دشمن تو و کسانی یاور تو هستند، برخی به بهشت و برخی به دوزخ میروند.
سپس شرح درازتری دربارهی بخش میانی آغاز میگردد و روشن میشود که جز ایرانیان مردم دیگری نیز که در بالا از آنها نام رفت جزو باشندگان این بخش میانیاند، ولی در هرحال شرف این بخش میانی به ایرانیان است، زیرا کیانیان و پهلوانان و دین بهی از میان آنان برخاستهاند و سوشیانس (Sosyans) در میان آنان به جهان میآید و اهریمن را میشکند و به زندگی این جهانی پایان میبخشد. از آنجا که در آیین هندوان نیز باور مشابهی (هفت Dvipas) هست (و. گایگر، فرهنگ ایران خاوری، ص ۳۰۳) (۵)، از این رو موضوع بخش زمین به هفت بوم یا کشور یک باور کهن «هند و ایرانی» است.
بنا بر آنچه رفت باید چنین نتیجه گرفت که ایرانیان از کهنترین روزهای تاریخ خود، زمین را در واقع به دو بخش شناخته و ناشناخته بخش میکردند. بخش شناخته را نیمی از زمین میگرفتند و در میان زمین میپنداشتند. این بخش سرزمینهای ایرانی و همسایگان آنها را در بر میگرفت، یعنی سرزمینهایی که ایرانیان با آنها برخورد و از آنها کموبیش آگاهی داشتند. بخش ناشناخته یا نیمه دوم جهان که آن را در پیرامون بخش میانی میدانستند و به شش کشور بخش میکردند، سرزمینهایی بود که دربارهی آنها آگاهی مهمی نداشتند.
اگر گزارش اوستا را برای دوره پیش از پارتها معتبر بدانیم، ایرانیان در آن دوره برای میهن خویش، میهنی که همه یا دستکم بخش بزرگی از تیرههای ایرانی را در بر میگرفت، محتملاً سه نام میشناختند. یکی با اطلاق کل به جزء:
نخست: xvaniratha bami که همیشه یا غالباً با «این» از آن یاد شده است: این (کشور) خنیرسبامی.
دوم: airiiana vaejah «بُنمیهن ایرانی» که در خنیرسبامی قرار داشت و ــ جای آن هر کجا که گمان رود ــ بخش پیوستهای به میهن کنونی آنها بود.
سوم: airiia dayhauuo «سرزمینهای ایرانی» (یشت ۸، بند ۳۶) در برابر anairiia dayhauuo «سرزمینهای ناایرانی» (یشت ۱۹، بند ۶۸).
نهایت در زمان ساسانیان این نامها به ترتیب به Xwanirah i bamig، Eranwey و Eran (و Aneran) تبدیل شدهاند، ولی از میان آنها تنها ایران و ایرانشهر، نام رسمی قلمرو اصلی ساسانیان گشته است.
فریدیش اشپیگل صورت airiiana xsathra را نیز که نام ایرانشهر بدان میگردد، ثبت کرده است، ولی در اوستا چنین ترکیبی به کار نرفته است. در هر حال اشپیگل معتقد بود:
هر چند با این واژهها اختلاف دینی نیز بیان شده باشد، ولی برای من جای گمانی نیست که معنی دینی، معنی اصلی آنها نیست، بلکه آنها برای توصیف یک ملت به کار رفتهاند (ف. اشپیگل، دوره آریایی، ص ۱۰۳) (۶).
پانویس:
* ایرانشناسی، 1371/2، ص 268ـ233؛ 1371/4، ص 706ـ692؛ 1372/2، ص 323ـ307.
** فصلنامه فروزش شماره ششم (تابستان و پاییز 1392)، رویه 3 تا 19
۱- سنگنوشتههای ساسانی چند بار پژوهش شدهاند. بنگرید به: ف ژینیو، فهرست واژههای سنگنوشتههای پهلوی و پارتی، ص 16، 18، 45، 47 (بنگرید به کتابنامه، ذیل Gignoux). و نیز بنگرید به: م. بک، سنگنوشتههای دولت ساسانی، ص 281 به جلو (بنگرید به کتابنامه، ذیل Back).
۲- ترجمهی آزاد از: استرابو، ج 7، ص 129، 143. همچنین نگاه شود به نقشهی پایان کتاب. و نیز بنگرید به: آ. راپ، مذهب و اخلاق پارسیان و دیگر ایرانیان به گزارش مآخذ یونانی و رومی، بخش 1، ص 12 (بنگرید به کتابنامه، ذیل Rapp).
۳- س ویکاندر، انجمن مردان آریایی، ص 168 (بنگرید به کتابنامه، ذیل Wikander). پردامنهترین پژوهشی که تاکنون دربارهی نام ایران شده است، از آقای گنولی است. پژوهنده معتقد است که نام ایران از زمان ساسانیان، نام رسمی این کشور شده است و برای آن نیز بیشتر معنی دینی قائل است (بنگرید به کتابنامه، ذیل Gnoli).
۴- به گمان نگارنده سپستر که نشانهای نخستین انسان را به سیاوش نیز نسبت دادهاند (بنگرید به مقالهی نگارنده در: ایراننامه 1362/2، ص 228ـ223 )، کنگدژ و سیاوشگرد را نیز از روی الگوی وَرِ جمکَرد و ایرانویج ساختهاند. در این محلها مردمان همه از بیمرگی و تندرستی و جوانی برخوردارند.
در شاهنامه، در داستان جنگ بزرگ کیخسرو، سخن از جایی است به نام کنگبهشت که افراسیاب ساخته است. صفاتی که به این دژ نسبت دادهاند و از جمله خود صفت بهشت بعید است که صفات محلی باشند که به دست افراسیاب ساخته شده باشد. در شاهنامه نیز روایت کنگبهشت یا کنگدژ چنان درهم آمیختهاند که گاه جدا کردن آنها از یکدیگر دشوار است. از اینرو، محتمل است که کنگبهشت همان کنگدژ است که بهشت صفت آن بوده، ولی سپستر آن را جایی جدا تصور کرده و به افراسیاب نسبت دادهاند. در هر حال این محل دارای گریزگاه پنهانی است و افراسیاب پس از شکست خوردن از کیخسرو از آنجا میگریزد. به گمان نگارنده، کنگدژ در سیاوشگرد نیز مانند ور جمکرد در ایرانویج، پناهگاهی زیرزمینی بوده که در آن همهگونه وسایل زندگی را فراهم کرده بودند تا هنگام حملهی دشمن و محاصرهی شهر، بتوانند مدت درازی در آنجا به سر برند و یا در صورت لزوم از راههای پنهانی آن بگریزند.
۵- و. گایگر، فرهنگ ایران خاوری، ص ۳۰۳ (بنگرید به کتابنامه، ذیل Geiger).
۶- ف. اشپیگل، دورهی آریایی، ص 103 (بنگرید به کتابنامه، ذیل Spiegel).
بنمایهها و یارینامهها:
ابراهیم پورداوود، یشتها، 1ـ2، چاپ دوم، تهران ـ 1347
زند وهومنیسن، ترجمهی صادق هدایت، چاپ دوم، تهران ـ 1332
مقدمهی شاهنامهی ابومنصوری در: بیست مقالهی قزوینی، بهکوشش عباس اقبال، ج 2، چاپ دوم، تهران ـ 1332
مطالب شاهنامه در دو جا که از پادشاهی شیرویه و یزدگرد نقل شده است از چاپ مسکو و بقیه از تصحیح نگارنده است: دفتر یکم، نیویورک 1366، دفتر دوم، نیویورک 1369، دفترهای سوم و چهارم، زیر چاپ.
روایت پهلوی، ترجمهی مهشید میرفخرایی، تهران ـ 1367
محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، چاپ دخویه، ج 2، لیدن ـ 1881
ابونصر اسدی طوسی، گرشاسپنامه، به کوشش حبیب یغمایی، چاپ دوم، تهران ـ 1354
ابومعین ناصرخسرو قبادیانی، دیوان، به کوشش نصرالله تقوی، تهران ـ 1339
ایرانشاه بن ابیالخیر، بهمننامه، به کوشش رحیم عفیفی، تهران ـ 1370
بهاءالدین اسفندیار کاتب (ابن اسفندیار)، تاریخ طبرستان، به کوشش عباس اقبال، تهران ـ 1320
نظامی گنجوی، لیلی و مجنون، به تصحیح بهروز ثروتیان، چاپ دوم، تهران ـ 1364
نظامی گنجوی، به تحصحیح وحید دستگردی، دفتر هفتم، چاپ دوم، تهران ـ 1335
انوری، دیوان، به تصحیح محمدتقی مدرس رضوی، تهران ـ 1337
افضلالدین خاقانی شروانی، دیوان، به تصحیح ضیاءالدین سجادی، تهران ـ 1338
عبید زاکانی، کلیات، به کوشش پرویز اتابکی، چاپ دوم، تهران ـ 1343
Avesta , Die heiligen bucher der Parsen , ubersetzt von F. Wolff , Strassburg 1910 (Berlin 1960)
Kent, R.G. Old Persian , New Haven 1953
Bundahisn , ed., M.A. Anklesaria, Bombay 1956
Ayatkar i zamaspik, ed. G. Messina, Rom 1939
Bartholomae , ch., Altir. Worterbuch , 2. Auf. Berlin 1961
Mackenzie , D.N., Pahlavi Dictionary, London 1971
Hubschmann , H., Etymologie und Lautlehre der ossetischen Sprache, Strassburg 1887
(Amsterdam 1969)
Wolff , F. Glossar zu Schahnama. Berlin 1935 (Hildesheim 1965)
Knauth , W. , Das Altiranische Furstenideal von Xenophon bis Ferdousi
(دربارهی ملیگرایی، ص 202) 1975 , Wiesbaden و (با همکاری سیفالدین نجمآبادی)
Szemereny, o., Studies in the Kinship Terminology of the Indo-European Languages. Acta Iranica 16, Leiden 1977.
(صفحههای 149ـ125 این کتاب، نوترین و گستردهترین پژوهشی است که تاکنون دربارهی اصل و تحول معنی واژهی آریا در زبانهای هند و ایرانی و زبانهای خویشاوند انجام گرفته است).
Weissbach, F. H., Die Keilinschriften der Achameniden, Leipzig 1911 (1968)
Hinz, w., Altpersischer Wortschatz, Neudeln 1966 (Abh. F.d. Kunde d. Morgenl., Bd. 27, Nr.1).
Gignoux, ph., Glossaire des Inscriptions Pehlevies et Parthes , London 1972
Back, M., Die Sassanidischen Staatsinschriften. Acta Iranica 18, Leiden1978
The Geography of Strabo, with an English translation by H. 4 Jones (The Loeb Classical Library 241), London 1930 (1966)
Brandenstein , W. – Mayrhofer. M., Handbuch des Altpersischen, Wiesbaden 1964
Marquart , J. Eransahr nach der Georaphie des. Ps. Moses Xorenac i, Berlin 1901 (Abh. d. Kon Ges. d. Wiss. zu Gottingen , N.F. III 2)
Boyce, M., The Letter of Tansar, Roma 1968
Spiegel, F., Die arische periode , Leipzig 1887
Geiger, w., Ostiranische kultur im Altertum, Erlangen 1882
Wikander , S., Der arische Mannerbund, Lund 1946
Rapp, A., Die Religion und Sitte der Perser und ubrigen Iranier nach den griechischen und romischen Quellen, in: ZDMG 1865/19, S. 1-89, 1866/20, S. 49-140
Christensen, A., L iran sous les Sassanides, Copenhague 1944
Goldziher, I., Muhammedanische Studien I-II, Halle 1888 (Hildesheim – new york 1971)