کوروش در شاهنامه فردوسی
هنگام بررسی موضوع کوروش در شاهنامه نباید فراموش کنیم که فردوسی پس از گذشت هزاران سال از دودمانهای ایران باستان، پس از تهاجمات بزرگ به ایران و سلطه آنها بر ایرانیان، شاهنامه را سرود، آن هم در زمانی که بسیاری از آثار باستانی در دسترس نبودند و کتیبهها رمز گشایی نشده بودند با این حال روایتهای مربوط به کوروش بزرگ در جای جای شاهنامه به چشم میخورد و میتوان گفت کیخسرو در شاهنامه بیشترین آمیختگی را با کوروش بزرگ دارد. گرچه موافقان و مخالفان زیادی درباره موضوع هخامنشیان در شاهنامه نظر دادهاند و ما با آگاهی از انتقادات، در این نوشتار سعی میکنیم درباره کوروش بزرگ در شاهنامه گفتگو کنیم. در ادامه خواهیم دید که روایتهای مربوط به کوروش در جای جای شاهنامه به چشم میخورد. تعجب آور است که برخی اسکندر پسر داراب در شاهنامه را بدون چون و چرا همان الکساندر مقدونی میدانند اما کوروش را کیخسرو نمیدانند!
نویسنده: مجید خالقیان* | واپسین به روزرسانی: ۵ آبان ۱۳۹۸** |
کوروش بزرگ در شاهنامه فردوسی
از کتاب آثارالباقیه نوشته ابوریحان بیرونی:
کورش که کیخسرو است (بیرونی، ١٣٨۶: ص ۱۵۲).
.
دکتر جلال خالقی مطلق (از برترین شاهنامه پژوهان جهان):
تشکیلات فرامانروایی در شاهنامه همان تشکیلات هخامنشی است…. کیخسرو درواقع همان کوروش و چهره افسانهای کوروش بزرگ است… (ن.ک: هخامنشیان در شاهنامه)
نویسنده: مجید خالقیان (دانش آموخته کارشناسی ارشد تاریخ، دانشگاه تهران)
با وجود پژوهشهای ارزشمند، درباره شاهنامه و تاریخ ایران، هنوز عدهای بیان میکنند که از کوروش و هخامنشیان در شاهنامه یاد نشده است! حتی برخی از این گفتهها بهره میبرند و به کوروش ستیزی میپردازند. کوروش در شاهنامه
مشخص نیست از چه رو این حساسیت تا این حد برای کوروش وجود دارد، در حالی که نام بسیاری از پادشاهان ایران که وجود آنها در تاریخ ایران به اثبات رسیده، به صورت مستقیم و دست نخورده در شاهنامه نیامده است.
در ادامه خواهیم دید که روایتهای مربوط به کوروش در جای جای شاهنامه به چشم میخورد. تعجب آور است که برخی اسکندر پسر داراب در شاهنامه را بدون چون و چرا همان الکساندر مقدونی میدانند اما کوروش را کیخسرو نمیدانند! آشکار است که کیخسرو در شاهنامه بیشترین آمیختگی را با کوروش بزرگ دارد. کوروش در شاهنامه
گرچه موافقان و مخالفان زیادی درباره موضوع هخامنشیان در شاهنامه نظر دادهاند و ما با آگاهی از انتقادات، در این نوشتار سعی میکنیم درباره کوروش بزرگ در شاهنامه گفتگو کنیم. در این بحث چند نکته وجود دارد. اول آنکه نباید اسطورهها را با دید صرفا تاریخی نگاه کنیم بلکه اسطورهها آمیختگیهایی با تاریخ داشتهاند نه آنکه تاریخ را عینا نقل کنند. هر کدام از داستانهای اسطورهای ویژگیهایی دارند که باید این ویژگیها را مورد توجه قرار دهیم و بعد جنبههای تاریخی را استخراج کنیم. همچنین نباید فراموش کنیم که حکیم ابوالقاسم فردوسی بعد از گذشت هزاران سال از دودمانهای ایران باستان، پس از تهاجمات بزرگ به ایران و سلطه آنها بر ایرانیان، شاهنامه را سرود، آن هم در زمانی که بسیاری از آثار باستانی در دسترس نبودند و کتیبهها رمز گشایی نشده بودند. کوروش در شاهنامه
این بحث را در بخشهای زیر بررسی میکنیم:
– آثاری که از زیر خاک یافت شدند و دانش ما را افزایش دادند
– اسطورهها چگونه شکل میگیرند؟!
– تهاجم و سلطه بیگانگان، نابودی دادهها، آمیختگی روایتها در شاهنامه
– پیشدادیان و پیش از تاریخ، کیانیان و هخامنشیان
– نامهای شاهنامه و نام پادشاهان
– بررسی نام کوروش
– کوروش و فریدون
– کوروش و کیخسرو
– پاسخ به منتقدان موضوع کوروش و کیخسرو
– کوروش، فریدون یا کیخسرو؟!
آثاری که از زیر خاک یافت شدند و دانش ما را افزایش دادند
این روزها همه میدانیم که به کمک پیشرفت فناوری و یافتههای باستانسناسان، اطلاعات ما درباره دوران باستان تاریخ بشر خیلی بیشتر از مردمان کهن از جمله مردمان ایران در سدههای پس از اسلام شده است.
برای مثال این روزها آثار فراوانی از تمدن سومر در دسترس است که پژوهشگران روزگار کهن اصلا با آنها آشنا نبودند و به طور کلی با تمدن سومر آشنا نبودند.
رمزگشایی خطوط میخی که در چند قرن اخیر حاصل شده است، دانایی ما درباره تمدنهای باستانی را بسیار بسیار افزایش داده است.
با آنکه منابع تاریخی و اسطورهای درباره هخامنشیان سخن گفتهاند و این بسیار ارزشمند است، اما یافتههای نوین، تحول بزرگی در آگاهی ما از هخامنشیان به وجود آورد و مشخص شد خیلی از نوشتههای سنتی (چه نوشتههای ایرانیان و چه نوشتههای غیر ایرانیان) دقیق نیستند و حتی گاهی نادرست هستند. برای مثال یافت شدن استوانه کوروش در سال ۱۸۷۹ میلادی اتفاق بسیار شگفت آوری بود و به تاریخ پژوهی درباره کوروش کمک شایانی کرد. کوروش در شاهنامه
تا همین چند وقت پیش ما اصلا از تمدن بزرگ جیرفت اطلاع نداشتیم و اتفاقات عجیب و غریبی باعث شد که آثار فراوانی از جیرفت به دست بیاید و فرضیات پژوهشگران درباره نخستین تمدنهای بشری را با چالش روبرو کرد. کوروش در شاهنامه
سطحی نگری است که بگوییم چون شخص یا اشخاصی در دوران کهن زندگی میکردند پس باید اطلاعاتشان از تمدن سومر، جیرفت، کوروش و هخامنشیان بیشتر از ما باشد. در صورتی که با کمک یافتههای نوین، اطلاعات ما بسیار بیشتر از مردمان روزگار کهن است. کوروش در شاهنامه
.
اسطورهها چگونه شکل میگیرند؟!
میدانیم که شاهنامه علاوه بر آنکه ارزش ویژهای در ادبیات و زبان فارسی دارد، از نظر اسطورهای هم بسیار مهم است. نباید فراموش کنیم که در شاهنامه، ما با اسطورهها سر و کار داریم.
پژوهشگران زیادی به موضوع اسطوره پرداختهاند که میرچا الیاده یکی از سرشناس ترین آنها است. این اسطوره شناس سرشناس، در نوشتههای خود به مفهومی به نام «حافظه جمعی» اشاره میکند و درباره چگونگی شکل گیری اسطورهها مینویسد:
یاد یک واقعه تاریخی و یا یک شخص «حقیقی»، حداکثر بیش از دو یا سه قرن در حافظه جمعی مردمان باقی نمیماند. چون برای حافظه جمعی دشوار است که حوادث فردی و سرگذشت اشخاص «حقیقی» را به یاد بسپارد. شاید بتوان گفت که حافظه عامه به شخصیتهای تاریخی دورانهای جدید، معنی و اعتباری میبخشد که بایسته آنهاست (الیاده، ۱۳۹۳: ص ۵۸-۵۹).
باید توجه داشت که این حافظه جمعی و دستاوردهای آن، گاهی بسیار ارزشمند هستند و به قول الیاده ممکن است خاطره یک دوران را حقیقی تر به ما بنمایاند. در بسیاری از اوقات آن حسی که در یک رویداد تاریخی در میان مردم وجود دارد با یک واقعیت عینی قابل درک نیست. همانطور که مایکل استنفورد در کتاب «درآمدی بر فلسفه تاریخ» اشاره میکند، تاریخ درباره انسانها، کنشها و درد و رنجهای آنها است، درک کامل اعمال و گرفتاریهای آنها مستلزم این است که تا اندازه ممکن به دنیای برداشتها، واکنشها، محاسبات و احساسات آنها راه یابیم (استنفورد، ۱۳۸۷: ص ۱۰۱). اینجاست که اسطوره یکی از مهم ترین دستاوردها است که ما را در یافتن چنین مواردی یاری میکند.
از این رو وقتی ما حافظه جمعی را مورد بررسی قرار میدهیم، نباید توقع داشته باشیم که جنبههای زندگی یک شخصیت تاریخی بدون کم و کاست در آن وجود داشته باشد، بلکه کلیتی که داستانها به ما القا میکنند، دارای حقایق ارزشمندی است. این موضوع در شاهنامه فردوسی به خوبی دیده میشود و در این نوشتار، با در نظر گرفتن این موارد به بررسی شاهنامه میپردازیم. کوروش در شاهنامه
.
تهاجم و سلطه بیگانگان، نابودی دادهها، آمیختگی روایتها در شاهنامه
نکتهای که در تاریخ ایران وجود دارد این است که ایرانیان خاطرات گذشته خود را به صورت داستانهای اسطورهای نگاه داشتند که با تجربیات تاریخی و اجتماعی آنها آمیخته شده بود. حتی شخصیتهای تاریخی با شخصیتهای اسطورهای آمیخته شدند و کلیتی از گذشته خود را نگاه داشتند.
این آمیختگیها معمولا در حافظه جمعی رخ میدهد و با توجه به زمان سروده شدن شاهنامه بسیار طبیعی است. میدانیم که حکیم ابوالقاسم فردوسی بعد از گذشت هزاران سال از دودمانهای ایران باستان، آن هم پس از تهاجمات بزرگ به ایران و سلطه آنها بر ایرانیان، شاهنامه را سرود. خیلی سخت است که با این شرایط، تاریخ واقعی آن هم با نامهای دست نخورده، در شاهنامه وجود داشته باشد. کوروش در شاهنامه
نابودی آثار مربوط به هخامنشیان از زمان الکساندر مقدونی آغاز شد. او کاخهای پارسه را به آتش کشید و نابودی و کشتار فراوانی را انجام داد. پروفسور علیرضا شاپور شهبازی درباره علت این کار الکساندر تحلیل جالب و ارزندهای ارائه داده است:
علت حقیقی آتش زدن پارسه این بود که [الکساندر] میدید ایرانیان پایتختی باشکوه و مذهبی در اینجا ساختهاند که تا باقی است امید آنان به زنده ماندن دولت هخامنشی و نگاه داری آیینهای ملی ایرانی به جای خواهد ماند و هرگز آن مقدونی را جانشین پادشاه خویش نخواهند دانست، این بود که از عمد و از روی شوق آن را آتش زد تا به همه بفهماند که دولت هخامنشی و مرکز و زادگاه آنان نابود شده و از آن پس تنها او را باید آقای آسیا دانست (شهبازی، ۱۳۸۹: ص ۲۰۱؛ همچنین ن.ک: شهرکی، ۱۳۹۵).
اما بدون تردید اقداماتی که پس از الکساندر توسط حکومتهای بزرگ انجام شد به مراتب تأثیر گذارتر بود چرا که در طول یک مدت نسبتا طولانی سعی کردند چهره هخامنشیان را تخریب کنند. برای مثال دادهها و منابعی که از زمان فرمانروایی سلوکیان و عصر هلن گرایی سخن میگویند، آشکار میسازند که در این دوره رویکرد مثبتی به پادشاهان هخامنشی وجود نداشته است و بعید نیست کوششهایی در جهت تخریب و از میان برداشتن دادههای مرتبط با آنها صورت گرفته باشد. شواهد گوناگون نشان میدهند که مدتی پس از تهاجم الکساندر، بسیاری از آثار گذشته، در دسترس ایرانیان نبودند و شاید بر اثر اقدامات هلن گرایانه، ایرانیان از محتوای کتیبههای باقی مانده آگاهی نداشتند. هنگامی که دادهها نابود شوند و بسیاری از نخبگان کشور منزوی شوند، دانایی بی کم و کاست از تاریخ دشوار میشود اما حافظه جمعی است که یادگاری از آن دوران را در دل خود نگه داشته است. حال که با پیشرفت مطالعات تاریخی و یافتههای باستانشناختی، واقعیتهایی درباره تاریخ ایران بدست آمده است، هماهنگیهایی در تاریخ و شاهنامه میبینیم که بسیار شگفت آور میباشد. مشخص میشود که شخصیتهای تاریخی با شخصیتهای داستانی آمیخته شدهاند.
وقتی روایتهای تاریخی را با داستانهای شاهنامه تطبیق میدهیم، تا قبل از ساسانیان، این آمیختگی کاملا ملموس است. به نظر میرسد که روایتهای مربوط به یک شخص ویژه در داستانهای چند شخص گوناگون جای گرفته است و یا روایتهای مربوط به چند شخص در قالب یک فرد در شاهنامه دیده میشود. این موضوع درباره اسکندر بسیار مشهود است. روایتهای نزدیک به الکساندر مقدونی در کنار روایتهای مربوط به حضرت ذوالقرنین (ع) که در قرآن و منابع دیگر آمده است، در کنار یکدیگر و در قالب اسکندر نمایان میشود. این آمیختگی فقط با ذوالقرنین نیست بلکه به نظر میرسد بسیاری از افسانههای ایرانی در قالب داستان اسکندر نمایان شدهاند. در شاهنامه، پدر اسکندر، داراب پادشاه کیانی خوانده میشود حال آنکه در هیچ کدام از روایتهای مربوط به الکساندر مقدونی چنین موضوعی یافت نمیشود. این در حالی است که شاهنامه پس از فراز و نشیبهای هزار ساله و شاید آمیختگیهای فراوان شخصیتهای داستانی با اشخاص تاریخی در دوران اشکانیان و ساسانیان -حتی در قرون اول پس از اسلام- به دست ما رسیده است. هرچند شاهنامه هرچه جلوتر میآید، آمیختگی هم کمتر میشود تا جایی که آمیختگیها در دوران ساسانیان کمتر از دورههای دیگر است.
باید توجه داشت که این آمیختگی فقط در شاهنامه وجود ندارد. آمیختگی روایات در گفتههای مورخین بیگانه از جمله یونانیها به چشم میخورد. به نظر میرسد بعضی از روایاتی که از تاریخ ایران میگویند با افسانههای یونانی آمیخته شدهاند و روایتهای مربوط به چند شخص در قالب یک شخص بوجود آمدهاند. به همین سبب گفتههای آنها درباره تاریخ ایران یکسان نیست و برای مثال هر کدام از مورخان یونانی، داستانهای متفاوتی از یک رویداد نقل کرده اند. از طرفی برخی از این آثار از بین رفتهاند و فقط خلاصههایی از آنها باقی مانده است (مانند تاریخ کتزیاس) همچنین ممکن است برخی از آنها در طول تاریخ دگرگون شده باشند. از این رو نمیتوان همه گفتههای مورخان یونانی را بدون کم و کاست، به عنوان مبنا و اساس قرار داد و نباید توقع داشت روایتهای آمیخته شده با کوروش در منابع ایرانی دقیقاً همانند گفتههای بیگانگان باشد.
خوشبختانه امروز با به دست آمدن آثار باستانی، کتیبهها، سکهها و… میتوانیم پژوهشهای دقیقتری در حوزه تاریخ ایران باستان به ویژه هخامنشیان داشته باشیم که مردمان کهن چنین شرایطی را نداشتند. کوروش در شاهنامه
.
پیشدادیان و پیش از تاریخ؛ کیانیان و هخامنشیان
هنگامی که شاهنامه را مورد بررسی قرار میدهیم، به نظر میرسد که کلیت آن با تاریخ ایرانیان هماهنگ است. شاهنامه ابتدا با پادشاهان پیشدادی شروع میشود؛ پادشاهانی مانند کیومرث، هوشنگ، جمشید و فریدون. کوروش در شاهنامه
چنین مینماید که زمان پیشدادیان با دورههای پیش از تاریخ فلات ایران هماهنگی دارد، به طوری که آنها صرفا یادگاری از یک شخص ویژه نیستند بلکه نماد یک دوره تاریخی میباشند به طوری که مدت فرمانروایی برخی از آنها بسیار زیاد (نزدیک به هزار سال) است. اگر هم شخصیتهایی مانند هوشنگ و جمشید وجود داشتند، رفته رفته ذهنیت جمعی، با نمادسازی، یک دوران را در قالب نام آنها جای داد. به عبارتی دیگر، رفته رفته این دورهها تبدیل به اسطوره شدند و خاطرات دورههای پیش از تاریخ با خاطرات دوران شاهنشاهیهای بزرگ آمیخته شد و داستانهای اسطورهای بوجود آمدند.

تصویر فشرده از مرتبه شاهان ایرانی از کیومرث تا ساسانیان. نقش شده بر یک قالی بافته کرمان سده ۱۹.م (آلن، ۱۳۸۴)
همچنین با پژوهشهای انجام گرفته به نظر میآید کیانیان شاهنامه، بیشترین آمیختگی را با مادها و هخامنشیان دارند. نمیتوان به طور کامل مادها و هخامنشیان را از هم جدا دانست چرا که کوروش -که او را بنیانگذار سلسله هخامنشی میدانند- مادرش یک مادی بوده است و در ادامه پادشاهان ماد بر روی کار میآید، از این رو بسیار طبیعی است که هر دو با نام کیانیان در شاهنامه دیده شوند.
در اینجا به این نکته اشاره میکنیم که حتی برخی از ایرانشناسان مانند هرتل و هرتسفلد از موضوع یکی بودن برخی از پادشاهان کیانی و هخامنشی سخن گفته اند. اما آرتور کریستنسن، فرضهایی را درباره وجود یک حکومت در نواحی شرق ایران، مطرح کرده که پیشوند «کَوی» در نام بسیاری از پادشاهان این حکومت به چشم میخورده است. کریستنسن با مدنظر قرار دادن بخشهایی از اوستا از جمله یشتها و دیگر شواهد، دوره سلطنتی مشرق ایران را مقدم بر هخامنشیان میداند (ن.ک: کریستنسن، ۱۳۸۱: صص ۴۹-۵۳). اما درباره وجود تاریخی چنین سلسلهای هنوز شواهد باستان شناختی یافت نشده است و آثار کنونی وجود چنین پادشاهی قبل از هخامنشیان را تأیید نمیکند. به نظر نمیرسد که یک کشور سازمان یافته بزرگ در مناطق شرقی و آسیای مرکزی بوجود آمده باشد (ن.ک: داندامایف، ۱۳۷۵: ۲۷-۲۹). ممکن است با یافتههای بیشتر اطلاعاتی از این فرمانروایان به دست آید و شاید آنها رؤسای قبایل بودند. اما به هر حال هیچ بعید نیست که این کَویها بنمایه داستانی داشته باشند همانطور که بعدها هم با سنت داستان سرایی در ایران به صورت آشکار مواجه میشویم. کوروش در شاهنامه
در هر صورت چه این کَویها بنمایه داستانی داشته باشند و چه جنبههای تاریخی، آمیختگیهای فراوانی با مادها و هخامنشیان داشتهاند. همانطور که اشاره شد در اسطورههای ایرانی با آمیختگی روایات روبرو هستیم. بعید نیست که کیانیان شاهنامه حاصل آمیختگی شخصیتهای داستانهای شرقی ایران، با مادها و هخامنشیان باشند. نام و یاد شخصیتهای داستانهای شرقی رفته رفته با خاطرات مادها و هخامنشیان آمیخته شده است به طوری که خاطرات مادها و هخامنشیان، داستانهای شرقی را تحت شعاع قرار داد و کیانیان شاهنامه بیشتر شبیه به مادها و هخامنشیان شدند. کیانیان شاهنامه یک قلمروی بزرگ را در اختیار دارند و رفتار آنها شباهتهای ویژه ای به هخامنشیان دارد و تشکیلات فرامانروایی کیانیان در شاهنامه یادآور تشکیلات هخامنشی است.
دلایل گوناگونی برای بوجود آمدن این آمیختگی میتواند وجود داشته باشد، از جمله شباهتهای نام و رفتار این فرمانروایان داستانی و تاریخی با یکدیگر. اما یک نکته مهم وجود دارد و آنکه در زمان سلوکیان و عصر هلن گرایی رویکرد مثبتی از جانب فرمانروایان به هخامنشیان نبوده است و این رویکرد شاید باعث سخت گیریهایی درباره سخن گفتن از هخامنشیان و افتخار به آنها شده است، از این رو حافظه جمعی که یاد و خاطره شکوه هخامنشیان را در دل خود جای داده بود و احتمالا مردمان نواحی گوناگون ایران خواستار ماندگاری یاد شکوه گذشته بودند، خاطرات مادها و هخامنشیان را با داستانهای شرقی آمیخت و رفته رفته داستانها و روایات اسطورهای-تاریخی بوجود آمدند. در واقع شروع این آمیختگی ها را باید در عصر هلن گرایی و به دلیل تحولات آن عصر جستجو کرد اما به مرور آمیختگیها بیشتر شد. کوروش در شاهنامه
.
نامهای شاهنامه و نام پادشاهان
زبان پارسی نوین که در شاهنامه فردوسی به کار رفته است؛ تفاوتهایی با زبانهای میانه و باستان دارد و نام پادشاهان زیادی با تغییر و دگرگونی در شاهنامه آمده است. در حقیقت زبان میهنی ایرانیان را به سه بخش میتوان تقسیم کرد:
– باستان
– میانه
– نوین
گرچه شباهتهایی بین این زبانها وجود دارد اما تفاوتهای فراوانی در آنها دیده میشود. ممکن است یک نام در زبان باستان به یک شکل باشد و در زبان میانه به شکلی دیگر و همان نام در پارسی نوین به صورت متفاوت با آن دو دیده شود.
برای مثال نام جمشید در اصل به این شکل بوده است: ییم خش ئت (Yima Khashaeta)
یا نام اردشیر به این شکل بوده است: اَرتَخشَتر
.
بررسی نام کوروش
نام کوروش در کتیبههای باستانی به این شکل نوشته شده است:
یونانیان نام او را کوروس (Kuros) نگاشتهاند که بعدها در لاتین به صورت کیروس خوانده شد و امروز در تلفظ فرانسوی سیروس و در تلفظ انگلیسی سایروس (Cyrus) خوانده میشود (ن.ک: خلیلی، ١٣٨٠: ص ۲۲).
پس کوروش نامی است که از کتیبههای باستانی -که به زبان باستان نگاشته شدهاند- به دست آمده و نامهایی مانند آن در منابع یونانی و یهودی و… دیده میشود. آنچه باعث شده است امروز این شخص را کوروش بنامیم، رمز گشایی کتیبههاست. کوروش در شاهنامه
با این دگرگونیهای زبانی نباید توقع داشت که نام این شخص به صورت «کوروش» در شاهنامه آمده باشد، همانطور که نام اَرتَخشَتر بدون دگرگونی نیامده است. اما در شاهنامه فردوسی، پادشاهانی وجود دارند که علاوه بر شباهت نام آنها با کوروش، روایتهای مربوط به آنها هم با روایتهای مربوط به کوروش همخوانی دارد. اینجا جایی است که «حافظه جمعی» یاد و خاطره کوروش را در دل خود جای داده است. کوروش در شاهنامه
.
کوروش و فریدون
همانطور که فریدون در اسطورههای ایرانی جایگاه ویژه و غیر قابل انکار دارد، کوروش هم در تاریخ ایران جایگاه ویژه و غیر قابل انکاری دارد. کوروش در شاهنامه
آشکارترین شباهتی که میتوان بین کوروش و فریدون پیدا کرد مقابله آنها با شخصهای تقریباً هم نام است. فریدون با آژی دهاک (معرب: ضحاک) و کوروش با آستیاک، مقابله میکند. همانطور که میبینید آژی دهاک و آستیاک شباهت زیادی با هم دارند و حتی عدهای آژیدهاک را آژدهاک خوانده اند که شباهتش با آستیاک بیشتر میشود. اما شباهت به اینجا ختم نمیشود. شباهتهای دیگری هم بین این دو از جمله در داستانها دیده میشود. کوروش در شاهنامه
.
شباهت داستان کودکی فریدون با کوروش

نوزادی کوروش
داستان کودکی فریدون در شاهنامه شباهت عجیبی با داستانی دارد که هرودوت از زمان کودکی کوروش میگوید.
در شاهنامه فردوسی اینچنین گفته میشود که ضحاک در خواب دید که مردی بر او میشورد و به بندش میکشد و آن مرد همان فریدون بود. به همین جهت خورد و خواب بر وی حرام شد و در صدد یافتن فریدون برآمد.
بنا به گفته هرودوت داستان کودکی کوروش اینچنین است:
آستیاک دختری به نام ماندانا داشت و شبی در خواب دید که از زهدان دخترش تاکی روییده و به سراسر آسیا سایه افکنده است. آستیاک قبل از این هم خواب دیده بود که پیشاب دخترش به سیلی تبدیل شده که پایتخت او و سپس سراسر آسیا را فرا گرفته است. پس از آنکه تعبیر خواب را از خواب گزاران پرسید قصد داشت نوزاد ماندانا که همان کوروش بود را از بین ببرد (هرودوت، کتاب ١، بندهای ١٠٧ و ١٠٨).
همان طور که مشاهده میشود، پادشاه قبل از فریدون و کوروش تحت تأثیر خوابی که میبینند به فکر نابودی فریدون و کوروش میافتند. اما شباهتها در اینجا به پایان نمیرسد هم فریدون و هم کوروش از نابود شدن نجات مییابند. کوروش در شاهنامه
.
شباهت سپاکو و فرانک
بر اساس گفته هرودوت، بانویی به نام سپاکو (اسپاکو) کوروش را پرورش میدهد، این در حالی است که هرودوت سپاکو به معنای سگ دانسته است (ن.ک: هرودوت، کتاب ١، بند ١١٠). جالب آنکه نام مادر فریدون یعنی فرانک، به معنای سیاه گوش است (لغت نامه دهخدا، ذیل فرانک). معنای هر دو نام، با حیوان در ارتباط است و حتی بعید نیست که هرودوت با توجه به عدم آگاهیهای لازم معنی سپاکو را درست درک نکرده باشد و در حقیقت سپاکو و فرانک، کاملا به یک معنا داشته باشند.
.
قیام فریدون و قیام کوروش
شباهت بعدی که میتوان به شمار آورد، قیام هر دوی این اشخاص علیه پادشاه پیشین است. فریدون با همراهی کاوه یک قیام به یادماندنی را علیه ضحاک (آژدهاک) در اسطورههای ایرانی رقم میزند. از طرفی بر اساس گفته مورخان یونانی مانند هرودوت کوروش علیه آستیاگ به پا میخیزد.
این دو مقابله به نتیجه میرسد و باعث بهبود اوضاع میشود. کوروش در شاهنامه
.
هماهنگیهایی در خارج از شاهنامه
میدانیم فتح بابل از مهم ترین اقدامات کوروش بوده است و جالب آنکه اگر دیگر منابع ایرانی را بررسی کنیم، ارتباط ضحاک (آژدهاک) را با شهر بابِل میبینیم. فریدون بر ضحاک پیروز شد و او را اسیر کرد و در کوه دماوند حبس نمود. هرچند ویژگیهایی که از مکان نخستین ضحاک در شاهنامه گفته میشود هم به وضعیت جغرافیایی بابل نزدیک است. اما در منابع دیگر واژه بابل مستقیماً اشاره میشود.
برای مثال صاحب مجمل التواریخ و القصص درباره ضحاک میگوید:
ضحاک، یعنی خندناک. و اژدهاک گفتند سبب آن علت که بر کتف بود، … و «تاج» جد او بود که عرب از نسل اواَند و بزمین بابل نشست … (مجمل التواریخ و القصص، ص ۲۶).
در فارسنامه ابن بلخی هم گفته میشود:
از بهر آن او را اژدهاق گفتندی که او جادو بود و به بابل پرورش یافته بود و جادویی بآموخته و روزی خویشتن را بر صورت اژدهایی بنمود (ابن بلخی، ١٣٧۴: ص ١٠٧).
با توجه به آثار باستانی یافته شده، فتح بابل به دست کوروش، از مهم ترین وقایع آن دوران است. استوانه کوروش که یکی از بی مانند ترین آثار باستانی از لحاظ محتوا در آن روزگار است، به فتح این شهر توسط کوروش و چگونگی رفتار آن با مردمان اشاره میکند. این درحالی است که بر اساس گفته گزنفون در کوروشنامه، فتح کوروش در ادامه اقدام پدافندی کوروش در برابر دشمنانی است که در ابتدا قصد حمله داشتند (ن.ک: گزنفون، دفتر ٣، بخش ٣ و دفتر ٧، بخش ۵).
میتوان گفت وقتی خاطرات دوران کوروش در حافظه جمعی باقی مانده و آمیختگیها رخ داده است، بخشی از خاطرات کوروش در قالب فریدون جای گرفته است، بسیاری از دشمنان او در قالب ضحاک ترسیم شدهاند و مهم ترین فتح کوروش که بابل بوده هم با عنوان مکان ضحاک، در یادها باقی مانده است. کوروش در شاهنامه
.
کوروش و کیخسرو
درباره همانندیهای کیخسروی شاهنامه با شخصیتهای تاریخی و اسطورهای همواره میان پژوهشگران بحث و گفتگو بوده است. در این بین معمولا از سه گزینه مهم نام برده میشود: کَویهَئوسروه (یادشده در اوستا)، هووخشتره (پادشاه ماد)، کوروش (پادشاه هخامنشی)
برخی از پژوهشگران با کمک علم زبانشناسی و ریشه یابی نامها به دنبال این هستند که کیخسرو را معادل یکی از این پادشاهان بدانند. این در حالی است که ذهن مردمان کهن چندان با زبانشناسی آشنا نبوده است و صرفا شباهت نامها باعث آمیختگی روایات آنها با یکدیگر میشدهاست. بنابراین تعجبی ندارد که کیخسروی شاهنامه با همه این گزینهها آمیخته شده باشد.
اما آنچه در اینجا مورد توجه قرار میگیرد شباهت بسیار زیاد کیخسرو با کوروش است و به عبارتی میتوان گفت کیخسرو بیشترین آمیختگی را با کوروش بزرگ دارد. کیخسرو یکی از مهمترین پادشاهان شاهنامه است همانطور که کوروش یکی از مهم ترین پادشاهان تاریخ بوده است. خردمندی کیخسرو یادآور خردمندی کوروش میباشد. این درحالی است که اگر کیخسرو با هووخشتره هم مرتبط باشد، بی پیوند با کوروش نیست. زیرا بر اساس کوروش نامه گزنفون، هووخشتره (سیاکسار) دایی کوروش است و در طول کتاب، کوروش، یکی از سرداران سیاکسار میباشد و در برابر دشمنان ایستادگی میکند.
در اینجا به صورت تیتروار اشارهای به برخی از شباهتها میکنیم و سپس توضیحات بیشتری درباره برخی از این شباهتها میآوریم. هرچند شاید به دلیل در هم آمیختگی روایات، در جزئیات تفاوتهایی دیده شود اما کلیات، شباهت عجیبی به هم دارند.
– نامهای کوروش و کیخسرو، شبیه یکدیگر هستند و این باعث میشده است در حافظه جمعی آمیختگی هایی بوجود آید. این شباهت نه از نظر زبان شناسی بلکه صرفا از نظر آوایی مورد توجه قرار دارد و در حافظه جمعی باعث به وجود آمدن آمیختگیها به مرور میشود. این شرایط با توجه به خوانش اوستایی و پهلوی نام کیخسرو (کَویهئوسروه و کئیهوسروه) و شباهت آنها به خوانش غربی (کوروس و کیروس) از نام کوروش بیشتر قابل درک است.
– خرد و دادگری کیخسرو با تدبیر و عدل کوروش (به ویژه در گفته گزنفون) قابل مقایسه است. آوازه کوروش هم به دلیل همین دانایی و دادگستریش است.
– داستان کودکی کیخسرو در شاهنامه شبیه داستان کودکی کوروش در گفته هرودوت است.
– مادر کوروش و کیخسرو از اقوام دیگر هستند، بر اساس شاهنامه فردوسی، مادر کیخسرو، فرنگیس دختر افراسیاب تورانی بوده و بر اساس کوروش نامه گزنفون و تاریخ هرودوت، مادر کوروش فرزند پادشاه ماد، یعنی ماندانا بوده است.
– هر دو پادشاه دور از سرزمین پدری، پیشرفت میکنند: کیخسرو در توران و کوروش (بر اساس گفته گزنفون) در دیار ماد.
– هم کیخسرو و هم کوروش در برابر پدربزرگ مادریشان قرار میگیرند. آستیاک پدر بزرگ مادری کوروش، به نوهاش حمله میبرد (نگاه کنید به تاریخ هرودوت که در این بخش هماهنگیهایی با رویدادنامه نبونید-کوروش دارد) اما کیخسرو برای کین ستانی سیاوش که ناجوانمردانه توسط افراسیاب به قتل رسیده بود در مقابل افراسیاب، پدر بزرگ مادری اش قرار میگیرد.
– کیخسرو پس از جنگهای پی در پی، تورانیان را از ایران میراند و دست آنها را از ایران کوتاه میسازد. بر اساس کوروش نامه گزنفون، کوروش دشمنانی که قصد حمله داشتند را عقب میراند و دست آنان را کوتاه میسازد.
– مرگ کوروش شباهت به مرگ کیخسرو دارد و حتی اندرزهای قبل از مرگ کوروش در کوروش نامه گزنفون شباهت عجیبی به اندرزهای کیخسرو در شاهنامه دارد. کوروش در شاهنامه
شباهت داستان کودکی کیخسرو با کوروش

کوروش و مادرش ماندانا
باز هم کوروش و کیخسرو در روایتهای مربوط به کودکی با هم شباهت دارند و حتی این شباهت بیشتر از فریدون است. داستان از آن قرار است که افراسیاب به سبب پیشگوییهایی که درباره کیخسرو کرده اند، از او بیمناک میشود، همانگونه که آستیاگ به سبب پیش گوییها به کوروش بیمناک میشود.
در شاهنامه درباره کیخسرو اینچنین گفته میشود:
چند ماه پس از کشته شدن سیاوش در توران به فرمان افراسیاب، فرنگیس، زن سیاوش و دختر افراسیاب، فرزندی میزاید به نام کیخسرو. افراسیاب به علت پیشگوییهایی که درباره کیخسرو کرده اند، از او بیمناک است، ولی سرانجام از کشتن کودک چشم میپوشد، بدین شرط که پیران او را به شبانان سپارد تا در میان آنان بزرگ شود تا مگر از نژاد خود چیزی نداند (لازم به ذکر است که افراسیاب پیش از این خوابی دیده بود که باعث هراسش از آینده شده بود). چون کودک به هفت سالگی میرسد، پیران او را به نزد افراسیاب میآورد و کیخسرو به سفارش پیران خود را در حضور افراسیاب به دیوانگی میزند و بدین ترتیب از مرگ میرهد (خالقی مطلق، ۱۳۷۴: ص ۱۵۸).
پیش از این هم به قسمتی از داستان هرودوت اشاره کردیم و در اینجا تکرار میکنیم اما ادامه داستان را که شباهت نسبی با کیخسرو دارد هم بیان میکنیم:
آستیاک دختری به نام ماندانا داشت و شبی در خواب دید که از زهدان دخترش تاکی روییده و به سراسر آسیا سایه افکنده است. آستیاک قبل از این هم خواب دیده بود که پیشاب دخترش به سیلی تبدیل شده که پایتخت او و سپس سراسر آسیا را فرا گرفته است. پس از آنکه تعبیر خواب را از خواب گزاران پرسید قصد داشت نوزاد ماندانا که همان کوروش بود را از بین ببرد. آستیاگ به یکی از نزدیکان خود به نام هارپاگ که در کشور ماد مردی صاحب قدرت است، فرمان میدهد که کودک را با خود بُرده و سر به نیست کند. هارپاگ خود بدین کار دست نمیزند و این وظیفه را به یکی از سر شبانان پادشاه به نام میتراداد واگذار میکند. اما چون میتراداد کودک را به چراگاه خود میبرد، زن سرشبان او را از کشتن کودک باز میدارد و کودک را به جای کودک خود که تازگی مرده به جهان آمده بود میپذیرد. سپستر چون کوروش به ده سالگی میرسد، روزی هنگام بازی با کودکان کوی، در اثر رفتار کوروش بر راز نژاد او پی میبرند. ولی کوروش را بدین بهانه که چون هنگام بازی در کوچه خود را پادشاه نامیده بود و با این کار به نظر مغان خواب آستیاگ تعبیر شده و دیگر خطری از سوی کوروش پادشاهی او را تهدید نمیکند، به پیش پدر و مادرش به پارس میفرستد (همان: ص ۱۵۸-۱۵۹؛ ن.ک: هرودوت، کتاب ١، بندهای ١٠٧ و ١٢٠).
پخش کردن ولایتها قبل از مرگ
گفته کتزیاس و گزنفون درباره چگونگی پخش کردن ولایات بین جانشینان با گفته شاهنامه فردوسی درباره کیخسرو هماهنگی نسبی دارد.
بر اساس کوروش نامه گزنفون، کوروش، فرمانروایی را به فرزند بزرگش کمبوجیه (کامبوزیا) میدهد اما به دیگر فرزندش شهربانی ماد، ارمنیه و کادوسته را میدهد (گزنفون، دفتر ٨، بخش ٧، بند ١١). کتزیاس میگوید، کوروش، پسر بزرگ خود یعنی کمبوجیه را به عنوان جانشین خود برگزید و پسر کوچک را ساتراپ (حاکم) باکتریان(بلخ) و خوارزم و پارت و کرمانیان کرد. بخشهایی را هم به اشخاص دیگر سپرد (کتزیاس، کتاب ٨، بندهای ١ و ٢).
بر اساس شاهنامه نیز کیخسرو تنها به گزینش لهراسپ به جانشینی خود بسنده نمیکند، بلکه فرمانروایی بخشهایی از کشورش را نیز به پهلوانان واگذار مینماید (خالقی مطلق، ۱۳۷۴: ص ۱۶۵-۱۶۶). کوروش در شاهنامه
.
هماهنگی گفتههای کوروش با کیخسرو
اندرزهایی که کیخسرو پیش از مرگش میدهد و در شاهنامه فردوسی وجود دارد، شباهت زیادی به اندرزهای کوروش در گفتار گزنفون دارد و به طور کلی شرایط پایان زندگی کوروش در گفته گزنفون شبیه به شرایط پایان زندگی کیخسرو در شاهنامه است.
روایت شاهنامه درباره پایان زندگی کیخسرو اینچنین است:
کیخسرو پس از شصت سال پادشاهی دل از جهان بر میکند و از خداوند میخواهد که او را به سوی خود باز خواند. بعد از مدتی، سروش در خواب بدو نمایان میگردد و به او مژده میدهد که آرزوی او پذیرفته گشت. کیخسرو چون از خواب بر میخیزد، پس از اندرز کردن بزرگان و گذشت حوادثی به سوی جهان دیگر رهسپار میگردد و یا به عبارتی عروج می کند (ن.ک: خالقی مطلق، ۱۳۷۴: ص ۱۶۳-۱۶۴).
گزنفون هم از خواب دیدن کوروش قبل از مرگش خبر میدهد:
یک شب که در کاخ شاهی آرمیده بود، خوابی دید و در آن خواب چنان نمودش که کسی بزرگتر و بلندپایهتر از مردان به دیدارش آمده او را گفت: «ای کوروش، کارهایت آراسته کن که تو را زمان فرا رسیده است به نزد ایزدان شوی.» (گزنفون، دفتر ٨، بخش ٧، بند ٢).
گرچه در سخنان دیگر مورخان هم از خواب دیدن کوروش قبل از مرگش سخن آمده است اما اندرزهای کوروش قبل از مرگ در گفته گزنفون شباهتهای عجیبی با اندرزهای کیخسرو در شاهنامه دارد.
بر اساس کوروش نامه گزنفون، کوروش نخست زبان به شرح پیروزیهای خود گشوده و میگوید:
پسرانم و دوستان من، پایان زندگی من فراز میآید،… و به هنگامی که مرگ در ربود مرا شما باید با گفتار و کردار آشکار کنید که من نیک بخت و دل شاد بوده ام. به زمان کودکی همه شادیها و پیروزیهای کودکانه خویش را داشتم، و چون بالیدم و بالا گرفتم، گنجینههای جوانی را از آن خویش کردم؛ و همه گردن فرازیهای مردانه را فراچنگ آوردم، … و سالها همچنان که به دنبال یک دگر گذشتند، مینگریستم که قدرت من نیز با گذر سالیان فزونی میگیرد، به گونه ای که خویش را در کهن سالی سست تر از جوانی نیافتم؛ و به یاد نمیآورم که در رسیدن به چیزی که از بهرش کوشیده بودم، یا آرزویش را داشتم ناکام مانده باشم. فزون تر این که دوستان را با گنج و خواسته که بخشیده ام شاد کرده، دشمنان را فکنده و کوفته ام. این سرزمین نیاکانی که زمانی در آسیا به هیچ نمیآمد، اکنون در چکاد نیرومندی از بهر شما باز مینهم، و اگر در نگر (نظر) آوریم چه پیروزیهای کلان بر من آغوش گشوده اند، خواهیم دانست که مرا شکستی نبوده است (گزنفون، دفتر ٨، بخش ٧، بندهای ۶ و ٧ و ٨).
کوروش سپس از هراس خود سخن میگوید:
در سراسر زندگانی روزهایم آن گونه گذشت که آرزویش میداشتم، هراسی که مرا همواره همراه میآمد این بود که مبادا روزی پای به راه کژی و اهریمنی گذارم، و این هراس بار نمیداد که خویش را سخت بزرگ بیانگارم، یا شادی کنم آن چنان که بی خردان کنند. …مرا آرزو این است که رستگار بپندارندم مردمان، و به نیکی یاد کنند از من … (همان).
بر اساس شاهنامه فردوسی، کیخسرو در اواخر عمرش، با خود چنین میاندیشد:
بر این گونه تا سالیان گشت شست / جهان شد همه شاه را زیر دست
پر اندیشه شد مایه ور جان شاه / از آن رفتن کار و آن دستگاه
همی گفت: هرجا از آباد بوم / ز هند و ز چین اندرون تا به روم
هم از خاوران تا در باختر / ز کوه و بیابان و از خشک و تر
سراسر ز بدخواه کردم تهی / مرا گشت فرمان و گاه مهی
جهان از بداندیش بی بیم گشت / فراوان مرا روز بر سر گذشت
ز یزدان همه آرزو یافتم / وگر دل همی سوی کین تافتم
و سپس از هراس خود سخن میگوید:
روانم نباید که آرد منی / بداندیشی و کیش آهرمنی
شوم بدکنش همچو ضحاک و جم / که با تور و سلم اندر آمد به زَم…
به یزدان شوم یک زمان ناسپاس / به روشن روان اندر آرم هراس
ز من بگسلد فرّه ایزدی / گرایم به کژی و راه بدی
از آن پس بر آن تیرگی بگذرم / به خاک اندر آید سر و افسرم
به گیتی بماند زمن نامِ بد / همان پیش یزدان سرانجامِ بد
تبه گردد این گوشت و رنگ رخان / بریزد به خاک اندرون استخوان
هنر کم شود، ناسپاسی به جای / روان تیره ماند به دیگر سرای
گرفته کسی تاج و تخت مرا / به پای اندر آورده بخت مرا
ز من مانده نام بدی یادگار / گل رنج های کهن گشته خار
من اکنون چو کین پدر خواستم / جهانی به خوبی بیاراستم
بکشتم کسی را که بایست کشت / که بُد کژ و با راه یزدان درشت
به آباد و ویران درختی نماند / که منشور بخت مرا برنخواند
چنان که میبینیم در هر دو گزارش، نخست سخن از گسترش قدرت و پیروزی بر دشمنان و رسیدن به همه آرزوها و خواستههاست، و سپس در پایان، سخن از هراس است. هراسی که کیخسرو و کوروش در دم مرگ از آن سخن میگویند، هراس از گرفتاری در چنگال غرور و منیِ ناشی از کسب قدرت زیاد است که مبادا آنها را به ناسپاسی کشاند و اهریمنی بودن این کردار در هر دو گزارش نقل شده است (خالقی مطلق، ۱۳۷۴: ص ۱۶۶-۱۶۸). کوروش در شاهنامه
هماهنگیهایی در خارج از شاهنامه
ابوریحان بیرونی در اثر بسیار ارزشمندش یعنی آثار الباقیه عن القرون خالیه به صورت مستقیم از یکی بودن کوروش و کیخسرو نام میبرد.
بیرونی گفتههای ملل و اقوام گوناگون را درباره پادشاهان میآورد که بخش مربوط به پادشاهان ایران، هماهنگی نسبی با شاهنامه دارد. او به اختلافات درباره گفته مربوط به پادشاهان ایران اشاره میکند و در آخر به قول دیگری هم اشاره میکند و میگوید:
در کتابهای سیر و اخبار که از روی کتب اهل مغرب [شمال افریقا] نقل شده، ملوک ایران و بابل را نام بردهاند و از فریدون که نزد آنان «یافول» نام دارد شروع کرده اند تا دارا… (بیرونی، ١٣٨۶: ص ۱۵۱).
بیرونی در ادامه میگوید:
ولی با آنچه ما میدانیم از حیث عدد ملوک و نامهای ایشان و مدت پادشاهی و اخبار دیگر احوال ایشان اختلاف دارد (همان).
اما در آخر به دلیل احترام به خوانندگان این روایت هم نقل میکند و قبل آن میگوید:
اگر ما این اقوال مذکور را در اینجا برای خوانندگان نقل نکنیم اولا متاع خود را به سنگ تمام نفروختهایم و ثانیاً در دلهای خوانندگان تولید نگرانی کردهایم و ما این اقوال را در جدولی جداگانه قرار میدهیم تا آنکه آراء و اقاویل بهم مخلوط نشود (همان).
جالب آنکه همین جدولی که بیرونی چنین مواردی را درباره آن گفته است و در نهایت آن را آورده است تا متاع خود را به سنگ تمام بفروشد، با توجه به آثار باستانی، کتیبههای هخامنشی، سکههای باقی مانده و هماهنگی آنها با دیگر منابع تاریخی که امروز در دسترس ما قرار دارد، متوجه میشویم که یکی از دقیقترین جدولهای آن کتاب درباره ترتیب پادشاهان است.
نکته مهم آنجاست که در جدول مورد نظر این چنین نوشته است:
کورش که کیخسرو است (همان: ص ۱۵۲).
ابوریحان بیرونی به شباهتهایی که آورده است، اعتماد بیشتری داشته است به طوری که در جایی مینویسد: «اخشویوش بن دارا که خسرو اول باشد» که بدون تردید منظور همان خشایارشای بزرگ است اما جالب آنکه برای خشایارشای دوم از نام اخشویوش استفاده نمیکند بلکه از نام خسرو دوم بهره میبرد. بیرونی از پژوهشگرانی است که منابع و متون اقوام و ملل گوناگون را بررسی کرده است. جالب است که در آن زمان به شباهت کوروش و کیخسرو پی برده است و خوشبختانه اثر او به دست ما رسیده است و از گزند حوادث در امان مانده است.
.
احتمال وجود رویکرد ابوریحان بیرونی در دیگر پژوهشگران
چه بسی چنین رویکردی در دیگر پژوهشگران و دانایان ایرانی چه در دوران باستان و چه پس از اسلام هم وجود داشت. هنگامی که به کوروش در منابع گوناگون (مثلا کوروس در منابع یونانی یا کیروس در لاتین) برخورد کرده باشند و به دلیل شباهتهای او با کیخسرو در داستانها اینچنین برداشت میکردند که کوروش همان کیخسرو است.
میدانیم که بسیاری از این بزرگان با محتوای کتیبههای هخامنشی و آثار باستانی آشنا نبودند و به بسیاری از آثار باقی مانده از آن دوران که در دسترس پژوهشگر امروز است، دسترسی نداشتند (به دلیل تهاجمها و نابودیهایی که از زمان حمله الکساندر به بعد رخ داده بود)؛ بنابراین چنین برداشتی از جانب پژوهشگران ایرانی (به ویژه در دوران پس از اسلام) بسیار طبیعی بوده است. کوروش در شاهنامه
پاسخ به منتقدان موضوع کوروش و کیخسرو
با وجود شواهد تاریخی و اسطورهای فراوان که ذکر شد، انتقادهایی به موضوع کوروش و کیخسرو مطرح میشود. اساسا همواره بحث و گفتگو در میان پژوهشگران در این باره وجود داشته است. به مطالبی که درباره کوروش و کیخسرو در این نوشتار هم ذکر شد انتقاداتی مطرح می شود که صد البته برخی از آنها قابل تامل میباشند و برخی از آنها هم صرفا تخریب گرایانه هستند. در اینجا به صورت مختصر مواردی را درباره این انتقادات ذکر می کنیم و در نوشتاری جداگانه به صورت مفصل آنها را بررسی کرده ایم.
از نقدهای قابل تامل درباره موضوع کوروش و کیخسرو این بود که برخی از منتقدان میگویند که کیخسرو پیش از کوروش بزرگ بوده است و ربطی به کوروش و هخامنشیان ندارد. با احترام به گفته این عزیزان، اشکال گفته آنها عدم توجه به ماهیت اسطورهها میباشد.
پیش از هر چیز باید توجه داشته باشیم که کیخسرو یک شخصیت اسطورهای است که آمیختگیهایی با اشخاص تاریخی و در رأس آنها کوروش بزرگ داشته است (بیشترین آمیختگی را با کوروش بزرگ داشته است). اگر بخواهیم برای یک شخصیت اسطورهای زمان دقیق تعیین کنیم کار بیهودهای انجام دادهایم. اساسا این اشتباه است که بخواهیم شاهنامه را با دید صرفا تاریخی نگاه کنیم بلکه شاهنامه دارای داستانهای اسطورهای است که به مرور آمیختگیهایی با تاریخ داشتهاند.
همچنین توجه داشته باشیم که در بررسی «کَویهَئوسروه» در اوستا و «کیخسرو» در شاهنامه باید به تفاوتها توجه داشته باشیم. آنچه مورد توجه ما در موضوع «کوروش و کیخسرو» میباشد، «کیخسروی شاهنامه» است و نه «کَویهَئوسروه در اوستا». ریشه تاریخی کَویهَئوسروه به طور کامل نه تایید شده و نه رد شده است ولی کیخسرو در شاهنامه به مرور با آمیختگیهای فراوان، چهرهای اسطورهای پیدا کرده است. بنابراین یکی در اوستا ذکر شده و چه بسی ریشه تاریخی داشته است (هرچند قطعی نیست) و دیگری در شاهنامه ذکر شده که به دلیل نابودی آثار فراوان و آمیختگی، حالت اسطوره ای بیشتری نسبت به کَویهَئوسروه پیدا کرده است. آشکارا میتوان گفت شخصیتی با شرایط کیخسروی شاهنامه در تاریخ وجود نداشته است که قلمرو، کردوکارهایی نظیر او داشته باشد.
انتقادات دیگر هم در این باره مطرح می شود مانند آنکه برخی سوسروس در متون هندی را میخواهند به کیخسرو ربط دهند که هیچ ربطی به هم ندارند. صرفا شباهت نام چیزی را نشان نمیدهد. سوسروس نه آمیختگی با کویهَئوسروه و نه ریشه یکسان با او دارد.
برخی هم میگویند هیچ کجا ذکر نشده است که پدر کوروش، سیاوش است، و سپس نتیجه میگیرند که کیخسرو ربطی به کوروش نداشته است!!! سوالی از گویندگان چنین مواردی مطرح است که آیا در منابع دست اول درباره الکساندر مقدونی جایی ذکر شده است که پدر او داراب پادشاه ایرانی بوده است؟! آیا به این دلیل که در منابع دست اول این موضوع ذکر نشده است، میتوانیم نتیجه بگیریم که اسکندر شاهنامه هیچ ربطی به الکساندر ندارد؟! در صورتی که کاملا مشخص است که اسکندر شاهنامه که البته جنبههای اسطورهای فراوان دارد، آمیختگیهای فراوانی با الکساندر مقدونی هم دارد.
با توجه به همین موارد است که بارها تأکید کردیم در تاریخپژوهی و شاهنامهپژوهی نباید نگاه پوزیتیویستی داشته باشم. اسطوره را درک کنیم، آمیختگی زمان در اسطوره را درک کنیم و سپس نتیجه گیری کنیم.
انتقاداتی درباره ابوریحان بیرونی و جدولی که به آن اشاره شد هم مطرح میشود که در نوشتاری مفصل به انتقادات پرداخته ایم.
نگاه کنید به:
کوروش، فریدون یا کیخسرو؟!
ممکن است این ابهام پیش آید که بالاخره کوروش، فریدون است و یا کیخسرو؟! به طور خلاصه میتوان گفت کیخسرو بیشترین آمیختگی را با کوروش بزرگ دارد و بخشی از روایات مربوط به فریدون هم آمیختگیهایی با کوروش بزرگ پیدا کرده است.
همانطور که پیش از این گفته شد، اسطورهها یادآور «حافظه جمعی» مردمان هستند و طبیعی است که در حافظه جمعی «آمیختگی» رویدادها رخ میدهد. آمیختگی روایات در شاهنامه به چشم میخورد و این آمیختگی با توجه به زمان سروده شدن شاهنامه بسیار طبیعی است؛ به هر حال شاهنامه پس از تهاجمات بزرگ به ایران و پس از گذر سالیان سال از دوران مادها و هخامنشیان سروده شده است. این موارد فقط درباره کوروش بوجود نیامده و به نظر میرسد درباره بسیاری از پادشاهان دیده میشود.
شاهنامه ابتدا با پادشاهان پیشدادی شروع میشود. پادشاهانی مانند کیومرث، هوشنگ، جمشید و فریدون. چنین مینماید که زمان پیشدادیان با دورههای پیش از تاریخ فلات ایران هماهنگی دارد، به طوری که آنها صرفا یادگاری از یک شخص ویژه نیستند بلکه نماد یک دوره تاریخی میباشند. به عبارتی دیگر، رفته رفته آن دورهها تبدیل به اسطوره شدند و خاطرات دورههای پیش از تاریخ با خاطرات دوران شاهنشاهیهای بزرگ آمیخته شد و داستانهای اسطورهای بوجود آمدند. از این رو ممکن است برخی از خاطرات کوروش در قالب فریدون نمایان شده باشد. کوروش در شاهنامه
اما از طرفی کیانیان شاهنامه، بیشترین آمیختگی را با مادها و هخامنشیان دارند. تغییر و تحولاتی که در پی آمدن کوروش رخ داد را میتوان با تحولاتی که با آمدن کیخسرو در دوره کیانیان شاهنامه بوجود آمد مقایسه کرد. علاوه بر شباهت داستانهای کیسخرو به داستانهایی که درباره کوروش گفتند، منش و رفتار کیخسرو شباهت به کوروش دارد و حتی گفتار کیخسرو یادآور گفتار کوروش در منابع است. همانطور که گفته شد، به نظر میرسد کیخسرو در شاهنامه بیشترین آمیختگی را با کوروش بزرگ دارد. کوروش در شاهنامه
اگر شاهنامه را با روایات تاریخی بسنجیم، ممکن است چنین هماهنگیهایی در دورههای دیگر هم یافت شود. همانطور که به نظر میرسد، داریوش با داراب آمیختگیهایی دارد. کوروش در شاهنامه
دلایل گوناگونی برای بوجود آمدن این آمیختگی میتواند وجود داشته باشد، از جمله شباهتهای نام و رفتار این فرمانروایان داستانی و تاریخی با یکدیگر. اما یک نکته مهم وجود دارد و آنکه در زمان سلوکیان و عصر هلن گرایی رویکرد مثبتی از جانب فرمانروایان به هخامنشیان نبوده است و این رویکرد شاید باعث سخت گیریهایی درباره سخن گفتن از هخامنشیان و افتخار به آنها شده است، از این رو حافظه جمعی که یاد و خاطره شکوه هخامنشیان را در دل خود جای داده بود و احتمالا مردمان نواحی گوناگون ایران خواستار ماندگاری یاد شکوه گذشته بودند، خاطرات مادها و هخامنشیان را با داستانهای شرقی آمیخت و رفته رفته داستانها و روایات اسطورهای-تاریخی بوجود آمدند.
این موارد نشان میدهد که حافظه جمعی ایرانیان، با گذشت این همه سال و با وجود آن حملات بزرگ، یاد و خاطره شکوه پیشین سرزمینشان را در یادها به صورت اسطورهای نگاه داشتند و فردوسی با شاهکار به یادماندنی خود یعنی شاهنامه، این یادگارها را ماندگار کرده است. کارکرد مهمی که این اسطورهها ایفا کردند، حفظ بسیاری از دستاوردهای فرهنگی و تمدن ایرانیان بوده است. کوروش در شاهنامه

تندیس حکیم ابوالقاسم فردوسی در میدان فردوسی تهران
همچنین نگاه کنید به:
استاد خالقی مطلق: «کیخسرو» شاهنامه همان «کورش بزرگ» است
کیخسرو و کوروش (مقاله دکتر خالقی مطلق)
نوشتارهای تکمیلی را بخوانید:
نگاه کنید به:
پانویس:
* مجید خالقیان، دانش آموخته کارشناسی ارشد تاریخ، دانشگاه تهران.
** نوشتار «کوروش در شاهنامه فردوسی» نخستین بار به تاریخ ١٧ فروردین ١٣٩١، در تارنمای پردیس اهورا انتشار یافت. در اینجا واپسین به روز رسانی از آن نوشتار قرار داده شده است و به طور کلی این نوشتار پس از رفع کاستیهایی که داشت به پایگاه خِرَدگان انتقال یافت و در این تارنما به روز رسانی می شود.
.
بنمایهها و یارینامهها:
– خالقیان، مجید (۵ آبان ۱۳۹۸). «کوروش بزرگ در شاهنامه فردوسی». پایگاه خردگان.
نشانی رایاتاری: https://kheradgan.ir/?p=1975
– آلن، تونی؛ فیلیپس، چارلز؛ کریگان، مایکل (۱۳۸۴). سرور دانای آسمان. مشاور: دکتر وستا سرخوش کریتس. مترجمان: زهره هدایتی، رامین کریمیان. تهران: نی.
– ابنبلخی (١٣٧۴). فارسنامه. به کوشش منصور رستگار فسایی. شیراز: بنیاد فارسشناسی.
– استنفورد، مایکل (۱۳۸۷). درآمدی بر فلسفه تاریخ. ترجمه احمد گلمحمدی. تهران: نی.
– الیاده، میرچا (۱۳۹۳). اسطوره بازگشت جاودانه. ترجمه بهمن سرکاراتی. تهران: طهوری.
– بیرونی، ابوریحان محمد بن احمد (١٣٨۶). آثارالباقیه عن القرون الخالیه. ترجمه اکبر داناسرشت. تهران: امیر کبیر.
– بینا (بیتا). مجمل التواریخ و القصص. تصحیح محمد تقی بهار. به کوشش محمد رمضانی. تهران: کلاله خاور. قابل دستیابی در: کتابخانه دیجیتال نور – تصویر کتاب مجمل التواریخ و القصص (ایران).
– خالقی مطلق، جلال (۱۳۷۴). «کیخسرو و کوروش». ایرانشناسی. س ۷، ش ۱. صص ۱۵۷-۱۷۰.
– داندامایف، محمد عبدالقدیرویچ (۱۳۷۵). «ایران عصر ماد و هخامنشی». ترجمه صادق ملک شهمیرزادی. در تاریخ تمدنهای آسیای مرکزی پژوهش یونسکو. ج ۲، ب ۱. تهران: وزارت امور خارجه. صص ۱۷-۴۸.
– شهبازی، علیرضا شاپور (١۳۸۹). راهنمای مستند تخت جمشید. تهران: بنیاد پژوهشی پارسه-پاسارگاد.
– شهرکی، کوروش (۲۶ آبان ١۳۹۵). «آیا تخت جمشید در آتش سوخته است؟». پایگاه خِرَدگان.
– فردوسی، ابوالقاسم (۱۳۸۶). شاهنامه. تصحیح جلال خالقی مطلق. تهران: مرکز دایره المعارف بزرگ اسلامی.
– کتزیاس (١٣٨٠). خلاصه تاریخ کتزیاس از کوروش تا اردشیر (معروف به خلاصه فوتیوس). ترجمه کامیاب خلیلی. تهران: کارنگ.
– کریستنسن، آرتور (۱۳۸۱). کیانیان. ترجمه ذبیح الله صفا. تهران: علمی و فرهنگی.
– گزنفون (١٣٨٩). زندگی کوروش (تربیت کوروش). ترجمه ابوالحسن تهامی. تهران: نگاه.
– هرودوت (١٣٨٩). تاریخ هرودوت. ترجمه مرتضی ثاقب فر. تهران: اساطیر.
بنمایه نگارهها:
– آثار هنری استاد حجت الله شکیبا
– مستند کوروش بزرگ در بخش بزرگان ایران زمین تلویزیون بی بی سی فارسی
شرایط استفاده از نوشتار:
برگههای همیار و همکار خِرَدگان در اینستاگرام:
![]() |
![]() |
![]() |
کانالهای همیار و همکار خِرَدگان در تلگرام:
![]() |
![]() |
![]() |
نوشتارهای پیشنهادی
درود ایزد منان بر شاهکار فردوسی و نویسنده وپژوهشگر بزرگ شاهنامه استاد خالقیان..خسته نباشی استاد….همیشه پایدار در اثبات هویت تاریخ سرزمین ایران
سلام درود برشما حافظان اصالت این مرزوبوم خداقوت ،
سلام درودبرکوروش بزرگ آفتخارجهان بشریت ،
I love Iran and Cyrus the Great
مقایسه وجه اشتراک کیانیان با پادشاهان ماد به زبان ساده
١- کیقباد (شاه) که زو و ویتیریسا از وی حمایت کردند: دیاکو (شاه) که ایرانزو پادشاه ماننا و رؤسا پادشاه اورارتو حامیانش بودند.
٢- اپیوه دارای چهار پسر که از پیش ویتیریسا به سرزمین خویش باز گشت: اوپیته/اوپیس پسر دیاکو که در نزد رؤسا بود با چهار پسرش به منطقه شاپاردا در ناحیه حکومتی دیوک بر گشت و چون منطقه نا امن شد از آنجا به ناحیه پارتوکا/کار کاشی (کاشان) رفت.
٣- کیکاوس که در منطقه کوه ارزیفیه (کرکس کاشان) قیام کرد و از آنجا با عقابانش (همراهانش) به شهر آمل فرود آمد: خشتریتی که در ناحیه کارکاشی (کاشان) علیه آشوریان قیام کرد ولی بعد از، جدا شدن متحدان سکایی اش از مقابل آشوریان به شهر آمول عقب نشست و سپاهیان آشوری برای مذاکره و تسلیم وی به سمت حصار شهر آمول فرستاده شدند.
۴- فرود/سیاوش که در شهر گنج دژ سیاوش به دست افراسیاب تورانی به قتل رسید: فرائورت پادشاه ماد که به دست مادیای اسکیتی در سمت شهر گنجه اران به قتل رسید.
۵- کیخسرو کشنده افراسیاب تورانی کنار دریاچه ارومیه و ویرانگر خانه دیوان دژ بهمن در سرزمین فرمانروایی به نام ائوروَ سارَ است: کیاخسار (هوخشتره) کشنده مادیای اسکیتی در آذربایجان و ویرانگر نینوا در عهد فرمانروایی ساراک است که خود را به درون شعله های کاخ خویش انداخت.
۶- اژی دهاک که توسط فریدون به بند کشیده شد: آستیاگ (اژدهاک خبر موسی خورنی) که توسط کوروش از سلطنت خلع شد (در روایات ملی از شمار سلسله پادشاه وجیه المله کیانی خارج شده است).
۷- لهراسپ (اوروت اسپَ) جانشین خاندان کیانی که پدر ویشتاسپ و زریر (زریادر) است: سپیتمه یرواند داماد و ولیعهد آستیاگ، پدر مگابرن ویشتاسپ (تیگران) و سپیتاک زریادر (سپنتداته) است و هم زمان با آستیاگ در آذربایجان و اران و ارمنستان حکومت میکرد.
زنده باشی برادار
متاسفانه برخی میخوان تاریخ سرزمین مارو زیر سوال ببرن
ولی حقایق روشنه
دورود بر کوروش و داریوش بزرگ
سلام. من خیلی در این مورد دوست دارم بدونم و اگر این مطالب .واقعیت داشته باشند که گویا دارند کیخسرو یا همون کوروش بزرگ سوشیانت است و منجی و طبق اعتقاد شیعیان با مهدی موعود ظهور خواهد کرد
بسیار شیوا نوشته اید. خدا شما را برای ایران حفظ کند
متاسفانه چند وقتی بعضی ها دارند ریشه به تیشه تاریخ ده هزارساله ایران میزنند وپادشاهان شاهنامه میخوان تطبیق بدن با پادشاهان ماد وپارس شناخته شده چند نفر از پادشاهان سانسور شده ایرانی توسط غربی ها مثل دودمان دوم ماد(آرباکس مائوداکس.سوسارموس و آرتوکاس) ودودمان اسووا (نینوس یا همان انو بانینی وجانشینانش خبر دارند یا دودمان یکم ماد زرتشت زروانی که به قلمرو پادشاه آشور نرام سین حمله کرده واسناد اون هارو ثابت کرده چند نفر میدونند که گودرز کشوادگان شاهنامه همان قوم گوتیه که بازمانده قوم آریایی نابود شده کشوا هستش بهمن همان نینوس(انوبانینی) هما همان سمیرامیس و داراب همان داریوش کبیر است چون کارهای نینوس (انوبانینی) تکرار کرده شده جانشین وپسر او وکوروش کبیر در شاهنامه نیامده که هیچ اشکالی هم نداره چون لزوم شخصیت ها در شاهنامه ارتباط با یکدیگر فارغ از زمان است مثل بهمن(انوبانینی یا نینوس)با داراب( داریوش ) که داریوش تکمیل کننده کارهای انوبانینی است برا اطلاع بیشتر از این پژوهش گرانقدر به مقالات آقای سورنا فیروزی یا برنامه مادکهن سایت صدای امید مراجعه کنید
تصور میکنم خود شما آقای سورنا فیروزی باشید چرا که سبک نگارش شما به ایشان بسیار شبیه است. شاید هم به دلیل مطالعه نوشتههای ایشان چنین سبکی را تقلید کردهاید.
به هر حال دوست گرامی بهتر است نگاه پوزیتیویستی را کنار بگذاریم. اینکه انقد ساده معادل سازی کنیم چندان نمیتواند درست باشد. آن هم معادل سازیها از دورانی که دادههای کافی در اختیار ما نیست. صرفا شباهت آوایی نام چیزی را ثابت نمیکند.
بدون تردید پس از حمله الکساندر، نابودیهای فراوانی رخ داده است، بسیاری از اسناد و مدارک از بین رفته اند، ایرانیان رفته رفته نتوانستند کتیبهها را بخوانند و یک آمیختگی رخ داد. در چنین شرایطی تاریخ با اسطوره آمیخته شد. حافظه جمعی مردم ایران یاد و خاطره گذشته با شکوه را نگه داشت و رفته رفته شخصیت های اسطورهای-تاریخی نظیر کیخسرو شکل گرفتند که آمخیتگی های فراوانی با کوروش دارد.
آیا می خواهید تهاجم خونین الکساندر و دوران هلن گرایی را کتمان کنید؟
ما باید نگاه درست تری به اسطوره داشته باشیم. آمیختگی زمان در اسطورهها را مورد توجه قرار دهیم. تحولات تاریخی و نابودی داده ها را مورد توجه قرار دهیم و پس از آن نتیجه گیری کنیم.
بنده هیچ مشکلی ندارم که بگوییم پادشاهان گوناگون با شخصیتهای گوناگون شاهنامه آمیخته شده باشند. اما برای این موضوع هم باید شباهت های آشکاری در داستان ها روایات آنها دیده شود نه فقط شباهت آوایی. شاید نوشته های آقای فیروزی هم به درک این آمیختگی بیشتر کمک کند اما این بدان معنا نیست که بیاییم معادل سازی های بدون پشتوانه بپذیریم! نمی توانیم اشخاصی مانند پادشاهانی که شما نام می برید که درباره آنها منابع دست اول بسیار اندکی داریم، مواردی را بگوییم و بپذیریم! آنها را به شخصیتهای شاهنامه ربط دهیم و نتیجه گیری کنیم! بلکه باید داده های کافی درباره اشخاص وجود داشته باشد.
درود بر کوروش بزرگ درود بر شما خسته نباشید
درود بر استاد جلال خالقی مطلق که با تحقیقات شگفت انگیز خود واقعیت ها را آشکار کردند. همچنین از جناب آقای مجید خالقیان تشکر می کنم که انقدر زیبا و خوب مطالب را نوشتند. همواره موفق باشید
کیخسرو کوروش کبیر نیست مطالعه کن کیخسرو پادشاه سلسله ی کیانیان است و کوروش شاه هخامنشی کیخسرو در شرق و کوروش در غرب ایران بوده فقط زندگی ان ها شبیه هم است
کاش حداقل یک بار متن را مطالعه می کردید دوست گرامی و بعد نقد خود را مطرح میکردید. پاسخ به این ابهامات شما به صورت کامل داده شده است.
به طور خلاصه عرض میکنم نکته آنجاست که کیخسرو یک شخصیت اسطورهای است که آمیختگیهایی با اشخاص تاریخی و در رأس آنها کوروش بزرگ داشته است (بیشترین آمیختگی را با کوروش بزرگ داشته است). اگر بخواهیم برای یک شخصیت اسطورهای زمان دقیق تعیین کنیم کار بیهودهای انجام دادهایم.
صمیمانه خواهش میکنم که این نوشتار را حتما مطالعه بفرمایید:
آیا کیخسرو پیش از کوروش بوده است؟: https://kheradgan.ir/?p=12792
باسلام کوروش درجنوب بوده(شیراز)ازکی شده شرق وغرب
درود بر شما دوست من، درست است کی خسرو همان کوروش بزرگ در شاهنامه است وهیچ بدگمانی در این جستار نیست.اگر از دوره ی پیشدادیان این داستان را دنبال کنیم به آشکارا روشن است که فردوسی از کوروش بزرگ و شاهنشاهی او در شاهنامه سحن آورده است